سکس با زن داداش بیوه

..
من اسمم آرش و الان یه پسر 30 ساله با قد 170 و وزن 74 و بدنم رو فرمه . برادرم حدودا 14 سال پیش فوت شدن. اون موقع برادرم سی سالش بیشتر نبود که فوت شدن.و یه پسر داشت که اون موقع 6 الی 7 سالش بیشتر نبود. خانومشم رویا خانوم (زن داداش من)23 الی 24 سالش بیشتر نبود . منم 16 سالم بود. خلاصه وقتی برادرم فوت شدن زن داداشم با دادگاه و دادگاه بازی پسر داداشمو از پدرم گرفت و برداشتو رفت پیش باباش زندگی کرد . از اونجا هم که پدرم بی سواد بود نتونست حق خودشو بگیره و بچه رو برد پیش خودش.منم بچه بودم اون موقع و کاری ازم نمی اومد. این قضیه 6 سال گذشت تا من 22 سالم شده بود و دانشگاه تو شهر زن داداشم که نزدیک شهر مون بود قبول شده بودم.یعنی ما 6 سال بچه برادرمونو ندیده بودیم. خلاصه یه روز که داشتم از دانشگاه بر میگشتم بچه داداشمو دیدم. اون تازه 10 الی 11 سالش بیشتر نبود برا همین ازم خجالت می کشید.کلی باهاش حرف زدم و بردمش خونه دانشجوی که داشتم .دیدم این بچه خیلی اذیت شده. خلاصه تصمیم گرفتم برم با مادرش صحببت کنم و رضا(پسر داداشم)رو بیارم خونه پدرو مادرم و خانواده ام ببیننش. وقتی رفتم دیدم رویا خانوم خونه مستقل گرفته و داره با رضا پسرش مستقل زندگی میکنه . میگفت نتونسته تو خونه پدرش زندگی کنه برا همین خونه اجاره کردن.
 
خلاصه از سختی هاش و این چیزا برام گفت دیدم اینا هم تو این مدت خوش نبودن و سختی داشتن.برا همین تصمیم گرفتم کمکش کنم . رویا خانوم واقعا زن داداش خوبی بودو ما جز خوبی چیزی ازش ندیده بودیم.و به پاکیش ایمان داشتیم و اگه دادگاه رفت بخاطر فشار پدرو ومادرش بود که مجبورش کرده بود. و الا زن داداش خوبی بود. تو صحبت هاش بهم گفت که وسائلی که با داداشت خریدیم همون جور مونده تو خونه داداشت ولی ما داریم سختیشو میکشیم.حقوق داداشمم فقط نصفیش میرسید به اون و بچه اش .بغییه اش به بابامو و مادرم میرسید که کلا برا رضا پس انداز میکردن. برا همین کفافشونو نمیداد.وقتی رفتم خونه امون از وضعیت اشون برا پدرو و مادرم گفتم و با کلی صحبت راضیشون کردم که هم حقوقی که که این 6 سال پس انداز شده بهشون بدن و هم امضا بدن کامل حقوقو بگیره و هم وسائلی که از داداشم مونده بود رو بهش بدیم خلاصه همه این کارا شد و در عوضم رضا میتونست بیاد چند روز پیش ما و چند روزم پیش اون. یعنی دیگه آزاد بود برا رفت و اومد . اما چون هنوز کوچیک بود من میرفتم سراغش و میبردمش خونه امون. این رفت و آمدن ها باعث شد زن داداشم رویا خانوم بهم اعتمادش جلب بشه و البته حسی نسبت به من پیدا کرده بود. اما من بخاطر رضا هیچ چوقت فکر رابطه با هاشو نداشتم خلاصه 4 سالی از این قضیه گذشت و من هر وقت میرفتم خونه اشون میدیم که چقدر منو تحویل میگیره و بهم محبت میکنه من شده بودم یه جون 26 ساله و زن داداشم یه زن جون 31 الی 32 ساله که هنوز خوشگل و مثل دخترهای 24 ساله میموند چون ریز نقش بود.یه روز که رفتم دنبال رضا وسط های تابستون بود دیدم رضا نیستش. زن داداشم گفت رضا گفته یه کاری دارم باید انجام بدم به عموم بگو من یه کار داشتم انجام میدمو و از اون ور میام خونه شما.من خواستم برگردم که دیدم زن داداشم گفت آرش میای قالی هایی که شستمو پشت بوم پهن کردمو کمکم بیاری پهن کنی؟یادم رفته به رضا بگم الانم تنهایی نمیتونم.منم قبول کردمو رفتم کمکش کنم
 
 
وقتی فرش ها رو از پشت بوم اوردم پایین دیدم زن داداشم تو خونه نیست اولی رو انداختم کف حال و رفتم بعدی رو بیارم دومی هم اوردم سومی که اوردم تو راه پله دیدم زن داداشم از دستشویی اومد بیرون. وقتی رفتم فرشو انداختم کف حال که با هم پهنشون کنم دیدم از پشت سرم که اومد تو یهو هول شد و باهام دست داد. منم تو عمل انجام شده قرار گرفته بودم و منم دست دادم. یه لحظه چشمام تو چشماش قفل شد و از تعجب به هم نگاه میکردیم. انگار هر دو دوست داشتیم چنین اتفاقی بی افته و بخاطر رضا هیچکدوممون به خودمون این اجازه رو نداده بودیم. خلاصه اون روز من خوب دست زن داداشمو فشردم . اون روز اتفاقی دیگه نافتاد و من بعد خوردن میوه و چای رفتم خونه خودمون. اما یه روز که باز رفته بودم سراغ رضا وقتی رفتم خونه اشون تا رضا حاضر شه رویا خانوم رضابرای خریدبرا شام فرستاد مغازه . من خواستم برم که رضا گفت تنها میرمو برمیگردم تو چاییتو بخور اومدم. رضا که رفت زن داداشم اومد نشست و سر صحبت رو باز کرد گفت آرش اون روز که باهات دست دادم به خدا یهویی بود راجبم فکر بد نکنی من بعد داداشت به هیچ کس حتی دست هم نزدم و کسی هم بهم دست نزده . واقعا راست میگفت. گفتم عیب نداره . به هر حال منم نباید دست میدادم. کار منم اشتباه بود.نمیدونم چجور شد کم کم شدیم محرم راز های هم و مشکلات و غم ها و غصه هایی که نمیتونستیم به کسی بگیم به هم میگفتیم . کم کم کاملا به هم قابل اعتماد شده بودیم تا جایی پیش رفت که ازش خواستم دختر خاله اشو باهام دوست کنه . دختر خاله اش خیلی با کلاس بود. وقتی اینو ازش خواستم دیدم خیلی باهام سرد شده فکر کردم بخاطر اینکه اسم دختر خاله اشو گفتم ازم ناراحته رفتم براش توضیح بدم که من قصد بدی نداشتم نمیدونستم بهش حساسی و ناراحت میشی. من قصد توهین نداشتم.فکر میکردم بخاطر فامیل بودن و دختر خاله بودنش ناراحت شده ولی وقتی واقعیتو گفت واقعا شوکه شدم. دیدم بخاطر خودش ناراحت شده و منو دوست داره و بهم احساس داره. بهش گفتم رویا خانوم احساس من و تو راهی به جایی نمیبره. تو هم ازم بزرگتری .هم زن داداشم بودی و هم خانواده من و احتمالا خانواده تو به این ازدواج راضی نمیشن. بهم گفت من کی گفتم ازدواج کنیم؟ گفتم پس چرا ناراحت شدی؟میخواست جواب بده که دیدم رضا زنگ درو زد و حرفمون نیمه تموم موند بهم گفت قبلی که بری درو باز کنی میتونم یه خواهش کنم گفتم بفرما گفت با تلفن بغییه حرفامو بزنم. گفتم عیب نداره فقط رضا نفهمه که بد میشه. گفت باشه خیالت راحت.
 
 
خلاصه اون روز با جرضا اومدیم خونه ما و اونم خواهرش اومده بود پیشش که تها نمونه. اخر شب دیدم ازش اسمس اومد که بیداری؟گفتم آره.گفت یتونی حرف بزنی؟گفتم الان نه . گفت پس اسمس بدم؟ گفتم باشه. .بهم گفت میتونم باهات راحت حرف بزنم؟گفتم مگه بهم اعتماد نداری؟گفت دارم ولی نمیخوام فکر بد کنی راجبم . گفتم نگران نباش حرفتو راحت بزن. میخواستم بدونم منظورش از دوست داشتن و علاقه اش به من چیه. تو اسمس هاش از 8 سال بیوه بودنش و سختی هاش گفت. از اینکه تو این مدت تنها بوده و هیچ کسی نبوده حرفاشو بشنوه. حرفایی که لازم بوده زده شه. بهش گفتم حرفاتو بزن خالی کن خودتو . من میشنوم. دیدم از زجری که بخاطر عدم نداشتن سکس کشیده برام گفت بهم گفت من 8 ساله که حتی یبارم سکس نداشتم. تصمصیم گرفته بودم رضاو بزرگ کنم و شوهر نکنم که نکردم ولی واقعا نیازمو سرکوب کردم.میگفت تا وقتی من اینقدر اعتمادشو جلب نکردم و اینقدر با هم راحت نشدیم حتی از نیاز سکسم به خواهرم نگفتم.همیشه گفتم من راحتم. در صورتی که نبودم. و داشتم زجر میکشیدم. منم چیزی نمیگفتم و تو اسمس ها فقط میگفتم حق داری اما ابروی داداشم و خانواده ها هم خیلی مهم بوده پس ارزش داشته.منم بخاطر اینکه اون احساس نکنه من راجبش فکر بد کردم از خودم و نیاز جنسیم گفتم. گفتم که منم داغم و چون موقعیت ازدواج ندارم برا همین خود ارضایی میکنم.بهش گفتم رویا اگه منو برا ازدواج نمیخوای پس برا دوستی میخوای؟گفت نه. من دوست دارم ولی نه به عنوا ن دوست به عنوان همون برادر شوهر اما ما میتونیم از راه درستش نیاز جنسیمونو هم بر طرف کنیم بدونه گناه و بدونه آبرو ریزی به شرطی که هر دو به هم قول بدیم مواظب باشیم. گفتم صیغه کنیم؟گفت آره. گفتم اگه کسی بفهمه خیلی بد میشه.گفت خب زیاد این کارو نمیکنیم ونمیذاریم کسی بفهمه. فقط برای رفع نیازمون.نمیدونم چجور شد که منم دلم خواستش و بهش اعتماد کردم. با هم قرار و مرار هامونو گذاشتیم و برنامه ریزی هم کردیم . وقتی رضا رفته بود مدرسه من رفتمو بردمش صیغه اش کردم.. وقتی بر میگشتیم واقعا داشتم میمیردم . هم از ترس و دلهره و هم از شوق رسیدن. از یه طرف میترسیدم از یه طرف دوست داشتم زود تر برسیم خونه اش.
 
 
تو راه از دارو خانه قرص تاخیری ترمادول و کاندوم و اسپره لیدوکاین هم گرفتیم.وقتی رسیدیم. بهش گفتم من هیچی تو سکس بلد نیستم.نه که بلد نباشم مطالعه زیاد دارم اما عملی هیچوقت انجام ندادم. بهم گفت جونم پس خودم دومادت میخوام کنم.گفت بریم شروع کنیم تا دیر نشده. رفتیم تو اتاق . من روم نمیشد لخت شم. اما اون کم کم خجالتمو ریخت. وقتی لخت شد دیدم عجب بدنی داره. باورتون نمیشه یک یک بود.همه چیزش عالی. سینه هاش . قوس کمرش.کوسش. سفیدیش و بی مویی بدنش همه به هنرپیشهای سکسی میخورد.رفتیم یه دوش گرفتیم تو حموم یبار آبم تو لمس کردن هم اومد. بعد تمیز که همو شستیم اومدیم خشک کردیم بعد از هم لب گرفتیمو برا هم همو خوردیم. من ناشی بودم اما سعمو میکردم.سینه هاشو عین بچه ها میخوردم. لباشو مثل آلوچه میخوردم. اونم همکاری میکرد. شکمشو مالش میدادمو و کوسشو میمالوندم.وقتی موقع کردن شد بهم گفت من 8 ساله کیر نرفته تو کسم زود بکن که دارم قش میرم. کیرمو اسپره زدمو و کاندوم گذاشتم بعد گذاشتم دم سوراخش. یه کوچولو که کردم تو دیدم باید بیتشر فشار بدم آخه تنگ بود . نصفه که رفت یهو با هل بعدی همه اش رفت تو، دیدم خیلی گرمو و نرم و خیسه. داشت همون اول آبم میومد که کشیدم بیرون وگفت چرا کشیدی بیرون؟گفتم آبم میاد. گفت عیب نداره بذار بیاد درست میشی کم کم. منم با خیال راحت دوباره کردم تو و با 3 الی 5 تلمبه ابم اومد با اینکه اسپره زده بودم. . کشیدم بیرون و کاندوم در اوردم.یه چند دقیقه دوباره با کیرم ور رفت تا دوباره راست شد و این بار یکم دیر تر آبم اومد.اون روز شاید 5 بار کردمش. و آبم میومد واقعا نمیتونستم خودمو کنترل کنم با اینکه قرص ترمادول 200خورده بودم و اسپره لیدوکاین زده بودم. اما بجاش اینقدر کسشو ور رفتمو و سینه هاشو خوردم که اونم ارضا شد.بعد اون سکس اولم که واقعا خیلی تو کنترل ضعیف بودم و زود انزال بودم. کم کم درست شدم و الان وقتی باهاش سکس میکنم تا اون ارضا نشه من ارضا نمیشم. تمام این مدت که با هم بودیم هیچوقت نذاشتیم برا هم دردسر درست شه . ما حدودا ماهی یکی دوبار سکس داریم. و بهم قول دادیم که تا زمانی که ازدواج نکردیم با هم باشیم. …
 
 
نوشته:‌ آرشxy

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «سکس با زن داداش بیوه»

  1. خوشبحالت چه حالی کردی
    منم خیلی دوست دارم زنداداش بیومو بکنم.

  2. آفرین.چه کار خوبی کردی.ولی سعی کن قبل کردن حسابی کس و کونشو براش بخوری تا بیشتر لذت ببره.خوش بگذره.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا