یه سکس کامل

نوزده سالم بود كه باهاش آشنا شدم، از اون پسرا بود كه زياد حرف نمي زد، بيشتر شنونده بود، حرف هم كه مي زد بلد بود چي بگه. مي دونستم دختر دور و برش كم نيست ولي مثل بقيه پسرا از روابطش با دخترا حرفي نمي زد. قدش ١٨٥ بود و لاغر، نه خيلي سبزه بود و نه خيلي سفيد. يه ذره بيش از حد معمولي و عادي بود، ولي به دل مي نشست، همه دوستش داشتن، سه چهار تا دوست بيشتر نداشت، بقيه دورو برياش آشنا بودن بيشتر تا دوست. ..

***
تو يه مهموني خودموني باهاش آشنا شدم. ٢٣ سالش بود. يه ريش سه روزه داشت و چشاي قهوه اي. اون شب كلي حرف زديم، همه در حال رقص و خوشگذروني بودن و ما با دو شيشه شراب تازه حرفامون گُل كرده بود. شمارشو گرفتم و ارتباط شروع شد.
منو به جمع دوستاش برد، پسرايي مثل خودش، تو فاز خودشون. خيلي كتاب خون بود، حالت سرزنده ولي ساكتي داشت. از اولش قرار گذاشتيم آروم پيش بريم، ولي هر چي رابطمه مون جلوتر مي رفت بيشتر دوست داشتم پوستشو لمس كنم. تازه پنج ماه بود با دوست پسر قبليم كه اولين دوست پسرمم بود و اولين كسي كه باهاش خوابيدم و حتي بوسيدمش بهم زده بودم، حشرم هر موقع كه مي ديدمش بيشتر مي شد! دوست داشتم حسش كنم، ضربان قلبشو وقتي روم مي ياد حس كنم.
با مادرش زندگي مي كرد، مادرشم خانم راحت و محترمي بود. به مادرش منو تو رفت و آمدام به خونشون معرفي كرده بود، البته خيلي مسئله رو باز نكرد، ولي مادرش هم احتمالا فهميده بود. هر وقت مي رفتم خونشون فيلم مي ديديم با هم، ساعت ها همو مي بوسيديم و مي بوييديم، ولي جلوتر نمي رفتيم. مي دونست كه يه ساله دختر نيستم ولي حركتي نمي كرد.

 
دو ماه از دوستيمون مي گذشت. مادرش يه سفر براش پيش اومد و پنج روز قرار بود نباشه. از شنيدن اين خبر بال درآوردم. مي دونستم اگه برم خونشون اين دفعه مي شه، هر دفعه مادرش خونه بود، مي خواست صدامون خيلي از اتاق بيرون نره و حتي موقع بوسيدنم آروم و بي صدا مي بوسيد.
بهم پيشنهاد داد كل اين پنج روزو برم پيشش. اينم بگم كه من از شهرستان مي يام و تو شهري كه دانشجو هستم با دخترخاله ام و دوستش خونه داريم. به دخترخاله ام كه بهترين دوستمه سپردم حواسش باشه اگه مادرم يا مادرش زنگ زدن سوتي نده.
روز موعود رسيد و قرار بود طرفاي بعدازظهر برم پيشش. يه ساك كوچيك بستم و رفتم حموم. كل روز از خوشحالي و حشر همش خيس بودم. حسابي تَر و تميز كردم و راه افتادم.
رسيدم و زنگو زدم، قلبم از هيجان داشت مي پريد تو كفشم! درو باز كرد و رفتم داخل، از پله ها رفتم بالا و در واحدشونو باز كرد. اي جانم، با لبخندش بهم خوش آدم گفت، بي هيچ حرفي ساكو ازم گرفت گذاشت رو زمين و بغلم كرد و لباش قفل شد رو لبام. لب بالاييمو مي مكيد و منم لب پايينيشو. درو بست و چسبوند منو به در. راستش يه ذره جا خوردم! اين پسري كه حتي نذاشته بود كيرشو تا الآن ببينم اين همه حشري شده بود. لباشو از لبام جدا كرد و گفت بيا لباساتو درآر عزيزم. انقدر عامرانه گفت كه مثل بچه أطاعت كردم. تو اتاقش با لباساش رو تخت نشست و منو تماشا مي كرد. منم تو آينه كمدش خودمو نگاه مي کردم. با قد ١٦٥ دختر كوچيكي نبودم، ولي بزرگ هم نبودم. سينه هام سايزش تقريبا ٧٠ يا ٧٥، پوستم هم سبزه ولي كونم خيلي بزرگ، جوري كه خودم خيلي دوستش داشتم. موهام تقريبا تا شونه، پرپشت و مشكيِ مشكي! چهره ام كاملا عادي، نه زشت، نه خيلي خوشگل.

 

همه لباسامو درآوردم و فقط شورتم كه كاملا عادي و مشكي بود پام بود، نه تور بود و نه نخ در بهشت. خيسيـ لاي پامو حس مي كردم. نگاهش كردم، چشماي حشريش از هميشه زيبا تَر شده بود، دوستش داشتم، حتي وقتي غيرتي بازي الكي در مي آورد و حرصم مي گرفت، وقتي تو بغلش لهم مي كرد… همونطور كه نگاهم مي كرد دستمو گرفت كشيد سمت خودش رو تخت و با يه حركت انداخت منو زيرش. پاهام جفت بود و نمي تونستم حركتي بكنم. چند ثانيه روم بود و موهامو مي بوسيد. بعد يه ذره از روم بلند شد و انگشتِ اشاره شو به بدنم كشيد. اين كارو قبلا هم وقتي نازم مي كرد انجام مي داد. چشمم به بازوهاي نه چندان پُر ولي سفتش كه افتاد حس كردم باز خيس شدم. لاغر بود ولي برا من از صد تا مرد هيكلي جذاب تَر. با انگشتش از گردنم رسيد به سينه هام، داغ شده بودم. نمي دونم چرا خجالت مي كشيدم صداي آهمو بشنوه، با هر دو دستش شروع كرد با سينه عام ور رفتن، كمرم آروم بالا پايين مي شد.

 

تو ذهنم فرياد زدم بخورشون لعنتي! انگار فريادمو شنيد، لباشو آورد دمِ گوشم و با صداي كاملا حشريش گفت “چي مي خواي آواي من” بريده بريده زمزمه كردم “بخورشون”، گفت “نشنيدم، دوباره بگو”، بلند تَر گفتم “تو رو خدا بخورشون” حمله كرد و ميك مي زد، گاز مي گرفت، ليس مي زد. دستمو برده بودم تو موهاش و فشارش مي دادم پايين. از رو سينه هام رفت پايين تَر و رسيد به پهلو ها و شكمم، ديگه تو حال خودم نبودم، نبضِ كسمو حس مي كردم، ديگه طاقت نداشتم گفتم “تو رو خدا بكن تو، بسه مُردم”، رسيده بود سر شرتم كه نگاهم كرد، چشماش از چشماي خودم خمار تَر شده بود و نيمچه لبخندي داشت، گفت “مي خوام زيرم جون بدي عشقم، هنو باهات كار دارم، بايد ديوونه بشي”، حرفاش حشري ترم مي كرد، التماسش مي كردم منو بكنه. مثل موم تو دستاش شده بودم، اونم وقتي ديد دارم التماسش مي كنم لباشو رسوند به لبام و منو بوسيد، لبام خشك شده بودن، يه ليس روشون زد و يهو حمله كرد به سمت گوش و گردنم، نقطه ضعف بزرگ من! ديگه واقعا حس كردم از لذت دارم مي ميرم، رو تشك مشت مي زدم، همونطور كه گردنمو مي خورد دستمو گرفت و سفت نگه داشت، دم گوشم گفت “چقدر منو مي خواي؟”
– خيلي مي خوامت، تو رو خدا بكن منو

 
– تو كه انقدر حشري هستي چرا تو اين مدت ازم اينو نخواستي
با خودم فكر مي كردم آخه الآن وقت اين حرفاست واقعا، جوابي ندادم، دستمو ول كرد و سريع شورتمو درآورد و كير شقشو با يه حركت كرد تو كسِ خيسم، يه لحظه يه ذره درد گرفت ولي انگار دنيا رو بهم داده باشن، پاهامو از هم وا كرده بود و آروم مي كرد تا ته تو و عجب و جلو مي كرد.
– چه كسي جوووون، كيرمو سفت چسبيده ول نمي كنه كه
نفسات تند شده بود، كم كم سرعتشو بيشتر كرد، ديگه زمان و موقعيت از دستم در رفته بود، نبضِ گلوم راه نفسمو بسته بود، پاهامو به هم جفت كرد و گذاشت رو شونه اش و روم خم شد، خيلي وحشي شده بود، عضلات فكش منقبض شده بودن يه ذره، داشتم نگاهش مي كردمو دهنم مثل غار وا شده بود و نفس نفس مي زدم كه يهو زل زد تو چشام. اين لحظه رو هيچوقت فراموش نمي كنم… نمي دونم چقدر تو همين پوزيشن منو گاييد، ولي فقط يادمه صداي برخورد كيرش با ته كسمو انگار مي شنيدم، نگاهش از نگاهم جدا نمي شد، انگار دوباره و سه باره و صدباره منو عاشق خودش مي كرد. دستاش بزرگ مردونه اش رگاشون زده بود بيرون، پاهامو دوباره از هم باز كرد و با انگشت اشاره اش آروم چوچوله مو مالش مي داد، با اينكه هنوز ارضا نشده بودم ولي برام از صد تا ارضا شدن عالي تَر بود…

 

همين كه حركتِ ريتميك بدن عشقمو مي ديدم برام عالي بود، ولي با مالشِ انگشتش حس كردم زير نافم داغ شد، كونم سفت تَر شد، نبضم واقعا داشت خفه ام مي كرد، حس كردم يه چيزي به سرعت از زير نافم حركت كرد و اومد بالا… شونه هام آروم تكون مي خوردن، دستام مي لرزيد، انقدر اين لحظه رو تو ذهنم تكرار كردم كه كاملا يادمه كه از لذت سقط شدم! بهش نگاه كردم، نگاهشو دوخته بود به حركت كيرش تو كسم، سرعتشو آروم تو كرده بود، هنوز كسم حساس بود، يهو تندش كرد، سينه هام به لرزه افتادن، دادم رفت هوا و ملافه رو گذاشتم تو دهنم صدام خفه شه، با حرص و تند تند تلمبه مي زد كه يهو درآورد و آبشو ريخت رو شكمم. پاهام و دستام هنوز مي لرزيدن… بي حال افتاد كنارم، با چشماي بسته زمزمه كرد “تو گُلِ مني آوا”.

 

نوشته: آوا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

5 دیدگاه دربارهٔ «یه سکس کامل»

  1. یکی از دختر خاله هاتو واس ما جور کن.ی جور حال بهش میدم که تا اخر ازم جدا نشه.09156565780

  2. سلام آوا.خیلی خوب بود.ازاینکه احساساستو ایقد خوب بیان کردی خوشم اومد.بازم بنویس.

  3. کنار دریا

    خوب بود آوا بیا یه گی باهم داشته باشیم پیام بده میبینم . ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا