خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره

سلام. من سارا هستم من یه مادربزرگ دارم ک مشکل قلبی داره و با خالم تنها زندگی میکنن .

 

بعضی وقتا خالم مجبوره برای اینکه جنس برای مغازش بیاره به یه شهر دیگه بره و حداقل دوشب خونه نیست و منم که تنها نوه مادربزرگمم وقتایی که خالم نیست من پیش مادربزرگم میمونم و البته این موقع ها بیکار نمیشینم و وقتی مادربزرگم خوابید عشقم میاد پیشم. و الان میخام خاطره اولین سکسمون رو براتون تعریف کنم منو عشقم نزدیک به سه ساله که باهمیم و توی این مدت رابطمون در حد بغل ولب بود. یه شب که برای اولین بار اومده بود پیشم…

 
مشغول لب گرفتن بودیم که بهم گفت گرمت نیست؟ خب راستش تابستون بود و هواهم گرم بود و اصلا متوجه منظورش نشدم و گفتم اره خیلی گرمه . گفت خب تیشرتتو در بیار اولش خیلی تعجب کردم و لی بخاطر اینکه ناراحت نشه تیشرتمو دراوردم و تو بغلش فقط با یه سوتین بودم و خیلی معذب ولی به روی خودم نمیاوردم که یه لحظه زیر کش سوتینم خارش گرفت دستمو آوردم بالا ک بخارونم رضا گفت چیکار میخای بکنی؟ گفتم بدنم میخاره گفت من رات میخارونم کجا میخاره؟
هش نشون دادم و اونم یکم برام خاروند و هر دفعه یکم دستشو میبرد بالاتر تا اینکه یک دفعه سینمو گرفت تو دستش خجالت کشیدم چیزی بگم و سرمو انداخته بودم پایین که بهم گفت بهم نگاه کن و تو چشماش نگاه کردم که گفت از من خجالت نکش اینا مال خودمه به هیچکسم نمیدمشون. از لحنش خندم گرفت واونم در همین حین بند سوتینمو باز کرد و انداخت اونطرف و تیشرت خودشم در اورد و شروع کرد لیسیدن و مکیدن سینه هام منم کم کم شهوتم زیاد شده بود ولی به روی خودم نمیاوردم بعد دوباره شروع کرد ازم لب گرفتن.

 
رضا دوست داره وقتی لب میگیریم روی شکمش دست بکشم منم داشتم همین کارو میکردم که هی دستمو میکشید به طرف پایین بعد چند لحظه دستم به یه چیزی خورد که ممتوجه شدم کیرشه سریع یکم دستمو بردم بالاتر چون فکر میکردم حواسش نبوده ولی دوباره دستمو برد همونجای قبلی. فهمیدم که میخاد کیرشو بگیرم دستم منم با کلی خجالت کیرشو دست گرفتم و لمسش کردم واقعن بزرگ بود و همونجور ثابت نگه داشته بودم که گفت چقدر تو بیحالی یکم بهاش بازی کن ودستتو بکش روش. کاری که خودش گفته بود رو انجام دادم که شلوار منم کشید پایین و دستشو کرد تو شرتمو کسمو میمالید دیگه واقعن خیلی حشری شده بودم و نمی تونسم تحمل کنم که یه دفعه بلند شد نشست و گفت پاهاتو باز کن …

 

 

پاهامو باز کردم و پاهامو گذاشت رو کمرش و شروع کرد لیسیدن کسم دیگه داشتم دیوونه میشدم ویکم صدای آهم بلند شده بود ولی خیلی خودمو کنترل میکردم که صدام بلند نشه چون مادربزرگم ممکن بود بیدارشه رضا یکم دیگه که خورد ارضا شدم و رضا همه آبمو خورد و بعدش ازمن خواست تا براش ساک بزنم ولی گفتم باشه برای یه سری دیگه چون بدم میمود و اونم قبول کرد و بهم گفت نمیخام تا قبل از عروسی بکنم تو کست و از کون هم اذیت میشی و بخاطر همین گذاشت لاپام و چندتا تلمبه زد و ارضا شد و آش رو ریخت توی دستمال کاغذی بعدم بغلم کرد و گفت عاشقتم و تو بغل هم تا صبح خابیدیم و صبح قبل از اینکه مادبزرگم بیدار شه بلند شد و رفت.

 

 
امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: سارا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «خونه ی مادربزرگه هزار تا قصه داره»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا