حموم آفتاب

با مامانم و چندتا از دوستاش يه مسافرت زنونه رفتيم نوشهر ويلاي دوست مامانم. ويلاش كنار دريا بود،ولي الباه ساحلش سنگي بود و از تو همون ساحل مي شد راه بري و وارد ساحل كس ديگه اي بشي ،تو اون مسافرت اتفاقي خيلي زيبا برام افتاد…
تابستون بود و گرم،من ساعت ١١ صبح كه آفتاب تيز بود رفتم كه آفتاب بگيرم،با دقت گشتم جايي كه آفتابش تيز تره رو پيدا كنم،آخه من پوستم سفيده دير مي سوزه،مثل برف نيستم ولي سفيدم.چون فقط مي خواستم آفتاب بگيرم و از شنا خبري نبود لباسامو درآوردم و فقط يه شرت backless پام بود،خودمو چرب مردم و دراز كشيدم. بعد از نيم ساعت بدنم خسته شد خواستم برگردم دمر بخوابم كه پشتمم بسوزه كه يهو ديدم يكي بالاي سرم نشسته بود.. يكي كه چي بگم.. يه پسري بود كه بدن رو فرمي داشت،درشت و قد بلند بود،پوست سبزه و چشم مشكي سكسي. سريع پاشدم پشتمو كردم و تاپمو پوشيدم و گفتم: واسه چي اومدي دم ساحل ما؟ تا اينجا ساحل مال مائه، گفت: خانمي اشتباه مي كني، اون مي مي خوشگلاتو رو ساحل من انداخته بودي،گفتم : اولا مودب باش،ثانياً مطمئني؟ به تمسخر گفت : نه !شك دارم ساحل ويلامون اينجا باشه!. ديدم بلهههه،گند زدم چه گندي!!،ولي پسره خيلي خوب بود.. بگذريم..،يكدفعه دست و پامو گم كردمو سريع گفتم: “اوا واقعاً ببخشييييد،من معذرت مي خوام ، شرمنده ” و اومدم كه وسايلمو بردارم و برم يهو با پر رويي دور كمرو سفت گرفت ( قدش خيلي بلند بود تقريبا يك متر و نود و درشت كه وقتي منو گرفت تو بغلش گم شدم) و گفت: جووون!، گفتم: يعني چي؟ …
دلم نميومد رامو بكشم و برم خيلي تحريك شده بودم..خيلي هات بود ، سعي كردم دستشو از كمرم بردارم ولي زورم نرسيد، جوابمم نداد و وقتي ديد دارم تقلا مي كنم يهو منو بلند كرد ببره تو ويلاش،گفتم منو بذار پايين، جوابمو نمي داد،منو انداخت روي تخت،اومدم كه پاشم با اون هيكل افتاد روم و گفت: تو مال كيي؟ ،گفتم يعني چي؟ گفت : جواب منو بده .. و توي چشام زل زد،مونده بودم چي كار كنم ، از يه طرف فكر مي كردم الان با من سكس مي كنه و همه چيز تموم ميشه و ميره و منو نمي خواد، از يه طرفم خيلي سكسي بود و به شدت تحريكم شده بودم، گفتم : من مال كسي نيستم ، گفت : پس من كيم؟. و يكدفعه دو تا دستامى با يه دستش آورد بالا و تاپمو وحشيانه درآورد،اومد شرتمو دراره من اومدم نذارم و چرخيدم اما اون شرتمو محكم كشيد پايين و يهو رفت لاي كونمو ليس زد، واقعاً زورم بهش نمي ريد و ديگه كارم از كار گذشته بود و فايده نداشت،البته به شدتم داشتم حال مي كردم،از لاي پام كسمو ليس مي زد و ميومد رو سوراخ كونم،بعدش اوكد رو لپ كونمو بعد با دستاش كونمو مالوند،يهو زد در كونمو منو بر گردوند،شلواركشو در آورد و فقط يه ركابي شيك تنش بود

 

اومد لبشو گذاشت روي لبم،واااي چه لبايي دااااشت،بعد اومد بالا و كيرشو گذاشت توي دهنم، منم براش خوردم، ملايم براش مي خوردم،زبونمو مي بردم پايين كيرش و تخماشو ليس مي زم،تا ديد زيادي دارم با تخماش ور ميرمو بوسشون مي كنمو به دندون مي گيرمشون اومد پايين دمه صورتم يه ليس به لبام زدو منو دمر كردو كونمو آورد بالا و داگي كرد تو كسم،كيرش تا ته توم بود،شروع كرد تند تند كردن،داشت تند تند و محكم و با ضربه منو مي كرد، صدام خيلي بالا رفته بود،وزنشو انداخت روم و نا خداگاه منم از حالت داگي به حالت دمر تبديل شدم!،يه زانومى خم كرد و دستشو گذاشت روي رونم،صداي نفساش تو گوشم بود ،من نزديك به ٤ بار ارضا شده بودم، اونم داشت آبش ميومد ، يهو گفت : كجا دوست داري بريزم؟ گفتم بريز رو كونم، اونم تا اينو گفتم ارضا شد و آبشو خالي كرد روي كونم، يهو افتاد رو تختو دراز كشيد ، منم رفتم دستشويي و آبشو تميز كردم و برگشتم، داشتم لباس مي پوشيدم كه گفت دوست داشتي؟، منم جوابشو ندادم،اومدم از اتاق برم بيرون كه دستمو گرفت و گفت : خوشگلم ببخش، نو خيلي ناز تو آفتاب خوابيده بودي، خيلي وقت بود داشتم نگات مي كردم، شخصيتش عوض شده بود،گويا وقتي حشري ميشه يكي ديگه ميشه! خيلي مودب شده بود!،ادامه داد: من رضام، ( و دستمو بوسيد) .. از آشناييت خوشبختم!…..الان ٣ سال از اين ماجرا مي گذره و ما با هم دوستيم و عاشق هميم…

 

 

نوشته: ؟

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «حموم آفتاب»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا