همه چیز از اون ویلا شروع شد

سلام.من رضام 29 سالمه واهل زنجان. تازه با این سایت آشنا شدم دیدم بد نیست منم یکی از داستانام رو براتون بنویسم
این داستان برمیگرده به سال 81 که تازه تو دانشگاه رشت قبول شده بودم ولی بابام میگفت نرو بیا پیشم کار کن ولی من میخواستم چند سال بدون آقا بالا سر برای خودم کیف کنم این بود که هرجوری شده مخش رو زدم و رفتنم برای ثبت نام
روز 1381/07/20 به همراه بابام رسیدیم دانشگاه گفتن دیر اومدی اما با صحبتهای بابم قبول کردن که ثبت نام کنم بعد از ثبت نام طرفهای عصر رفتیم برای اجاره خونه چون دیر کرده بودم همه خونه گرفته بودن بنا بر این قرار شد تنها خونه بگیرم
بعد از گشتن زیاد تو یکی از روستاهای اطراف رشت یه خونه ویلایی آدرس دادن و گفتن که صاحب خونش یک پیره زن که همون جا ته باغ زندگی میکنه که ندیده چون خسته بودیم قبول کردیدم و قرارداد بستیم و من وبابام برگشتیم شهر خودمون که فردا من با برداشتن کلی وسسایل برگشتم رشت چشمتون روز بد نبینه وقتی رسیدم خونه ، دیدم یدونه باغ پرتقاله که توش استخر پروش ماهی هم هست و کلی هم کندوی عسل اول فکر کردم اشتباهه اما وقتی پرسیدم دیدم درست اومدم وارد شدم وسایلم رو داشتم میچیدم دیدم صدا در زدن میاد در وباز کردم کسی نبود این کار چند بار انجام شد رفتم بیرون دور خونه رو گشتم چیزی نبود هوا داشت تاریک میشود منم خیلی ترسیده بودم رفتم طرف خونه صاحب خونه ببینم هست یا نه وقتی در زدم یک پیره زن شبیحه جن در رو باز کرد بیشتر ترسیدم ولی بعد از سلام واحوال پرسی رفتم داخل خودم رو معرفی کردم گفت برای شام بمونم ولی قبول نکردم موقع بیرون اومدن از خونه دیدم یه دختر سفید قد بلند مو مشگس با یه تاب و شلوار چسب اومد داخل و سلام کرد پشیمان شده بودم که چرا قبول نکردم شام بمونم اومدم خونه ولی چهره دختره از ذهنم پاک نمیشد.

 
فرداش که از کلاس داشتم برمیگشتم دیدم سه تا دختر ماه دارن از در باغ میرن بیرون نگهداشتم وسلام دادم و برای اسنکه تعارفی کرده باشم سوال کردم که میخوان برسونمشون که در کمال نا باوری من گفتن تا رشت ببرمشون منم قبول کردم تو راه کمی با هم حرف زدیم و اونا تو میدان شهرداری پیاده شدن دچند متر دور نشده بودم که یه دختر غریبه مامان دست بلند کرد منم سریع نگهداشتم ولی دختره نگو با تاکسی پشتی بوده و سوار اون شد که دیدم این سه تا عروسک دارم نگاهم میکنن و میخندن خیلی خجالت کشیدم زود راه افتادم وبرگشتم خونه
شب داشتم شام میزاشتم که در زدن در و باز کردم دیدم وای خدای من یهکی از عروسکا جلوی دره با یه تاب مشگی و شلوار مشگی تنگ وموهای فر شده که نصفش رو روی سینه های عسلیش ریخته که یه چادر کرم نازک سر کرده دلم هزار راه رفت بدون تعرف اومد داخل و سلام داد برام کمی عسل آورده بود ازش خواستم بشینه تا براش چای بیارم درحال ریختن چای بودم که دیدم نیست خیلی خورد تو ذوقم فکر کردم رفته برگشتم آشپزخونه و چای رو خالی کردم که
یهو گفت برای چی خالی میکنم با شنیدن صداش بند دلم پاره شد وقتی برگشتم دید م چادرشم برداشته کلی ذوق کردم خواستم دوباره چای بریزم حلم داد کنار و گفت خودم میریزم با دیدنش کیرم داشت بلند میشود که پرسید چرا صبح برای اون خانم نگهداشتم داشتم

 
– من من من کی برای اون خانم نگه داشتم بابا ماشینا ترمز کردن مجبور شدم منم ترمز کنم
– آره جون مامانت گفتی میبرمش خونه و یه دل سیر آره
(ازخجالت داشتم آب میشدم صورتم قرمز شده بود عرق میکردم که یهو برگشت وبا دیدن من کلی خندید)
– چرا خجالت میکشی بابا اشگال نداره
وقتی اومد طرفم میخواستم بغلش کنم بوسش کنم و…. خلاصه داشتم تو فکرم اینکارو میکردم که یهو گفت
-هو هو کجایی حواست نیستا به چی فکر میکردی راستش رو بگو منم
– باورکن خانم راستی شما اسمتون رو هم نگفتیدا
– اسم من میترا ست و با مادر بزرگم زندگی میکنم و شروع کرد به تعریف خاطره از پدرو مادرش نگو پدرو مادر و برادرو شوهر وبابابزرگش با ماشین چپ میکنن و همشون میمیرن داشت گریه میکرد که براش دستمال آوردم وبدم بهش که بغلم کرد منم که نگو تو کونم عروسی بود تا اونجایی که زور داشتم فشارش میدادم به خودم که یهو گفت :
– عوضی این چیه داره سوراخم میکنه
منو میگی انگار آب یخ ریختن رو سرم هل شده بودم که بوسم کرد اولین بوس یه دختر بود کل بدنم داشت آتیش می گرفت تا جند لحضه هنگ کرده بودم

 
دید از من بخاری بلند نمیشه  لبام رو گاز گرفت دومی و سومی تازه داشتم یاد می گرفتم منم شروع کردم دیدم زبونش تودهنم داره می چرخه می خواستم بکنمش دستم رو کشیدم به سینه هاش که دیدم داره لباسنم رو در میاره آخ جون زود لباسش رو درآوردم و سریع شلوارش رو داشتم درمی آوردم که نزاشت شروع کردم به خوردن سینه هاش وای مثل انار ریز وشیرین و تو مشتام جا میشود درسته کرده بودن تو دهنم در نمی آوردم به نوبت داشت صداش میرفت بالا با دستش سرم رو حل داد سمت گردنش داشتم گردنش رو لیس میزدم دیدم داره داغ تر میشه رفتم سمت پشت گردنش و گوشش وای دیگه نمیتونست سر پا وایسه پاهاش شل شده بود خوابوندمش زمین وقتی گوشش تو دهنم بود صداش داشت گوشم رو کر میکرد چه دادی میزد داغ داغ شده بود نگو من بد تر از اونم ولی خبر ندارم سینه هاش سفت سفت شده بود مثل سنگ نوکش مثل یه فندق زده بود بیرون برعکس شد وگفت پشتش رو بمالم وقتی زبونم با کمرش برخورد کرد نیم متراززمین جداشد وبرگشت بازم رو زمین زبونم رو از کونش تا پشت گردنش میکشیدم بالا زبونم میخواست بسوزه از داغی بدنس …

 

داشت خیس میشود خودش شلوارش رو در آورد وای خدای تازه دقت کردم دیده چه قدر زیباست مو های مشگی پر کلاغی بلند که زیرش فر شده قدش بلند و هیکل میزون کمر بارید کون (نگو نگو) بزرگ فکر کنم شورتش سرمه ای توری از زیرش یه چیزی معلوم بود نمیدونم چی بود فقط میدون به اندازه کف دستم بود بدون یک دونه مو تمیز شورتش رو درآوردم و زبونم رو زدم بهش که وای خدای من مثل پشمک نرم وخوش مزه بود بعد از کمی خوردن دیدم داره خیس تر میشه وای
خوابیدم روش تنظیم کردم وکیرم رو فرستادم داخل کسش تنگ انگار دختره صداش بند نمی اومد بعد از کمی جلو عقب کردن دیدم داره داد میزنه ترسیدم میخواستم در بیارم آما نمیزاشت دستاش رو غلاب کرده بود پشتم لباش روی لبم زبونم داشت تو دهنش میچرخید صداش کمی اومده بود پایین ازم خواست بخوابم رو زمین و اون بیاد روم انجام دادم چند بار که بالا پایین کرد بازم صداش رفت بالا بعد از یک دقیقه دیگه صداش در نیومد از روی کیرم بلند شد تو عمرم این قدر نترسیده بودم مثل موبایل روی ویبره میلرزید نای حرف زدن نداشت از کسش آب میومد رنگ به صورت نداشت بدنش خیس خیس بود…

 

چشماش بسته بود فقط تند تند نفس میکشید فکر کردم مریضه ولی نگفته همون طوری که افتاده بود زمین روش یه پتو کشیدم بعد از 10 یا 15 دقیقه بلند شد یه نگاهی بهم کرد وکلی خندید گفت:
– من ارضاء شدم تو چرا رنگت مثل گچ شده
– میترا ارضاء یعنی چی عوضی من که سکته کردم این چه وضعیه؟ فرش به گه کشیده شد!! بابا فکر کردم داری میمیری!! آب زنام مگه می یاد؟ نشنیده بودم !!!
-به سوالات جواب بدم یا ادامه بدیم
– نمی خوام نمیخوام بازم صدات درمیاد آبروم رفت تنها کسی که نفهمید خواجه حافظ شیرازی بود
– نترس بابا این دفعه نوبت تو هستش نه من
اومد شروع کرد به خوردن کیرم وای نمیدونستم این قدر کیف داره بالا و پایین میکرد انگار کیرم میخورد به معدش بعد در می اومد بیرونم حیف دیگه دهنش جا نداشت وگرنه خایه هام رو هم میخورد بعد چند دقیقه نوبت مالش دادن بود خوابیدم با کونش بدنم رو میمالید با دستاش نازم میکردم بوسم میکرد چه حسی داشت گرم گرم بود داشت عرقم در می اومد بر گشتم باز نشست روی کیرم کمی بالا و پایین کرد بعد از چند دقیقه جامون رو عوض کردیم اون خوابید زیر و من رو یک و دو سه تلمبه نزن کی بزن

 
بازم بعد از چند دقیقه گفت خسته شده ولی چون قبلش ترسیده بودم آبم نمی اومد قرا شد مدل سگی بکنم خم شدو از پشت کردم تو کسش وای بعد از کمی جلو وعقب کردن آبم یهو اومد زود در آوردم ولی خوب دیگه فرش حسابی کیف کرد دیگه منم از بی حالی همون جا خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم تو اتاق خوابم و روز بعد ساعت 4 عصره و کلاسمم نرفتم از اتاق اومدم بیرون دیدم حال فرش نداره و شستنش و تو حیاط پهنش کردم
راستش اون 4 سال تو اون خونه خیلی بهم خوش گذشت هنوزم میرم اونجا و بهشون سر میزنم اون سکس باعث شد که تو راهی قدم بزارم که برگشت نداره و هر روز برای سکس کردن با یکی تشنه تر بشم بعد ازگذشت تقریبی 12 سال هنوز مجرد بمونم و تنها زندگی کنم راستش بعضی وقتا که به عکسا دخترایی که باهاشون سکس کردم نگاه میکنم و به تعداد سکسایی که فکر کنم به اندازه موهای سرم میبینم اولین سکسم بهترین و شیرین ترین برام بوده

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «همه چیز از اون ویلا شروع شد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا