سیزده به در پر حشر

نزدیک سال نو 86 بود…

دوست دختر جدیدم که اهواز دانشجو بود، اومده بود تهران چند روزی پیش من بود و داشتم می بردمش نوشهر خونه خودشون. به خاطر اینکه ماشین نداشتم با ماشینهای خطی آزادی از مسیر جاده چالوس تو راه بودیم و تو صندلی عقب داشتم دختره رو میمالوندم و کیرم حسابی بلند شده بود. اینقدر با سینه و کسش تو ماشین ور رفتم که آب دوست دخترم اومد و همونجور که سرش رو شونم بود خوابش برد. یه خانمی هم کنار دستش نشسته بود که می دید ما چیکار میکنیم اما به روی خودش نمیاورد. طلا که خوابش برد خودشو مالوند به دستم که با اونم ور برم. منم داشتم پشت دستمو به کنار سینه هاش میمالوندم و کیرم داشت دوباره بلند می شد که تلفنم زنگ خورد. شماره غریبه بود با اینحال جواب دادم: سلام بفرمایید. از اونور خط صدای یه دختر جوون اومد که گفت: شما چند روز پیش با این خط تماس گرفته بودید. گفتم: نمیشناسم شاید اشتباه گرفتم. به هر حال عذر میخام. گفت: حالا چه اشکالی داره اشتباه گرفتید صحبت کنید. گفتم: شرمنده خانم. خیلی اصرار به حرف زدن داشت اما چون پیش دوست دخترم بودم ارزششو نداشت ریسک کنم. شماره رو چک کردم دیدم رقم آخر شماره رفیقمو به جای 2 اشتباهی 3 گرفتم. بهش گفتم و ازش خواستم که خودش زنگ بزنه و مطمئن شه که اشتباه شده اما دست بردار نبود، چند بار زنگ زد که ریجکتش کردم.

 

بالاخره اون روز تموم شد. من برگشتم تهران و عید تنها بودم تا اینکه دایی و پسرخالم گیر دادن که مسافرت بریم سرعین. منم چون حوصله م سررفته بود و ماشین نداشتم باهاشون رفتم. اونجا که بودیم پسر دایی ام گیر داد که فلانی تو که رفیق (دوست دختر) زیاد داری یکی هم به ما معرفی کن کف کردیم به مولا…. منم یهو یادم اومد گفتم بیا این شماره رو بگیر دختر بچه س معلومه خیلی هم تو کفه. بالاخره پسرداییم رفت تو نخشو همون جا تلفنی با یارو رفیق شد و حرفای زیرلحافی با هم زدن. پس فرداش اومد بهم گفت: سعید این دختره راه نمیاد بکنمش. گفتم چطور مگه؟ گفت: خواهر بزرگش گوشیو گرفته میگه به شرطی میزارم با خواهرم رفیق شی که واسه منم دوست پسر جور کنی. گفتم : خب، به من چه؟ آرش گفت: خب بیا باهاش رفیق شو، جفتشونو بکنیم، بهش گفتم پسرعمه م مهندسه وضعشم خوبه الانم مجردی زندگی میکنه خلاصه طالبت شده. گفتم: بیخیال بابا من تازه از شر اینا راحت شدم . از ما بکش بیرون. تو اون چند روز انقدر رفت تو مخم که راضی ام کرد چند دقیقه با خواهره حرف بزنم که راضی شه. دختره که زنگ زد اینقدر بی حوصله حرف زدم که خیلی بهش برخورد و گوشیو قطع کرد. فرداش گیر داده بود به پسر دایی ام که خوشم اومده از پسر عمه ات خیلی مغروره.

 
به هر تقدیر من راضی شدم و گفتم شماره مو بهش بده اما بگو تو مسافرت زنگ نزنه رسیدیم تهران اشکال نداره. یادمه روز 12 فروردین بود که زنگ زد و خودشو مریم معرفی کرد. با هم آشنا شدیم و فهمیدم مطلقه س. یه چهار پنج سالی میشه از شوهرش جدا شده. یه بچه داره که اونم شوهرش برده. با خواهرش که دانشجویه تو کرج زندگی می کنن. ازم خواست تا همدیگه رو ببینیم. منم دیدم تنهام و چند وقته کس نکردم، دوست دخترم هم معلوم نیست کی بیاد تهران، بعد از کلی کلاس گذاشتن گفتم: اگه میخای با هم آشنا شیم و دوستیمون ادامه پیدا کنه فردا بیا تهران. اون گفت: دنیا برعکس شده، دختر باید بره دنبال پسر؟ گفتم: هرطور راحتی…

 
سیزده بدر بود باران باحالی اومد تهران. پیش خودم گفتم کار خدا رو ببین امسال که من تنها بودم سیزده بدر همه هم کوفتشون شد. اما نگو سرنوشت چیزای بهتری برای من رقم زده بود. ساعت 10 صبح بود که تلفنم زنگ خورد. دیدم خود دختره س. بعد از سلام و علیک و حال و احوال، پرسیدم چرا سیزده بدر جایی نرفتید که گفت: نه وسیله داشتم و نه حوصله. خواهرمم با دوستاش رفت بیرون تنهام. اگه دوست داری تو بیا خونه ما. منم که حالشو نداشتم گفتم: ماشینم تعمیرگاهه. تا کرج هم کلی راهه. یهو دیدی من اومدم یکی اومد. چه میدونم شوهر سابقت… خواهرت…. . هر طور بود راضیش کردم که آژانس بگیره بیاد خونه من که امن تر بود. قبول کرد فقط گفت: یه ساعت کار دارم بعد راه میافتم. فهمیدم میخاد بره حموم کس و کونو صفا بده بعدش بیاد.
منم تو این فاصله خونه رو مرتب کردم. سفارش غذا دادم و یکم به خودم رسیدم. تو راه زنگ زد آدرس گرفت و خودشو رسوند. وقتی از در اومد تو دیدم یه پالتوی یقه خزدار پوشیده و یه شال پشمی هم رو سرشه. دختر لاغری بود با قد متوسط. صورتش بدک نبود. دست دادیم و اومد نشست رو مبل تکی. بهش گفتم که چرا غریبگی می کنی. گفت: راحتم. یه کم گپ زدیم دیدم لباساشو درنمیاره. بهش تعارف کردم دیدم مقاومت می کنه. زیاد کشش ندادم. تو دلم گفتم: ناز کن. وقتی تپوندم توت و ناله کردی اون زیر ببینم کی واسه من قر میاد؟

 
نیم ساعتی صحبت کردیم تا یخش وا شد. پالتوشو دراورد و نشست پیشم. یه تاپ تنش بود که دستای سفید و تازه پیرایش کرده ش به چشم میومد. دستشو گرفتمو و مالیدم. یخ یخ بود. نمیدونم ترسیده بود یا چیزه دیگه. لبمو بردم سمت لبش و بوسیدمش. دیدم چیزی نگفت. دستمو رسوندم به سینه هاش و لبامو بردم زیر گردنش. یهو خودشو کشید عقب و گفت: من اینجوری راحت نیستم. بیا صیغه بخونیم. گفتم من روز سیزده بدر آخوند از کجا بیارم صیغه بخونه. گفت: من خودم لیسانس زبان عربی دارم. بلدم خودم میخونم. گفتم هرکاری دوست داری بکن فقط زود باش جان من.
صیغه رو که خوند دیدم انگار منتظر همین بود که راحت شه…

 
رفتیم لب تو لب….. یه جوری لبامو میخورد که انگار از قحطی اومده باشه…. بغلش کردم در عرض چند دقیقه بدنش گرم گرم شد. منم که تا اون لحظه به چشم دیگه ای میدیدمش یهو علاقمند شدم باهاش یه سکس رمانتیک داشته باشم. دستشو گرفتم بردم تو اتاق خوابم. پرتش کردم رو تخت. سرشو که اورد بالا دید یه کیر سیخ جلوش ایستاده. گفت من نمیخورم. گفتم چرا میخوری. واسه تو صاف و صوفش کردم. اومد گرفت تو دستش یه کم ور رفت که به زور کردم تو دهنش. عق زد و وقتی میمکید دندوناشو میزد به کیرم. میگفت چند سالیه که کیر ندیده و واسه همین غریبی می کرد. خوابوندمش رو تخت و لباساشو یکی یکی دراوردم. خیلی خجالت می کشید. یه ست آبی کمرنگ زده بود. سوتینشو نذاشت در بیارم. شروع کردم به خورد لباش و زیر گردنش. دست میمالیدم به بدن سفید و سفتش. سینه های کوچیکشو میچلوندم تا یواش یواش یخش آب شد و سرید زیرم. با لبام تمام تنشو میخوردم. کاملاً تابلو بود که به خاطر من یه ساعتی تو حموم داشته شیو میکرده بدنشو.

 
لبم که به کش شرتش رسید یهو دیدم بدنش تکون خورد و خالی شد. خیلی حال کرده بود خلاصه لبه شرتو دادم کنار زبون رو رسوندم به کس کوچولوش. هم نرم و بی مو بود هم بوی خوبی میداد. واسه تا جاییکه خودش بگه بسه لیس زدم و با زبونم داخل کسشو خیس خیس کردم. لباسامو کندم و کیرمو رسوندم لب کسش. تازه از اینجا ماجرا داشت شروع میشد. یکم که فشار دادم دیدم داره جیغ میکشه، واقعاً هم کسش تنگ تنگ بود. انگار تا حالا نداده بود. کیرمو آروم آروم فرو می کردم اما بنده خدا زار میزد تا اینکه دیدم از کسش خون داره بیرون میزنه دقیقاً مثل خونابه پرده زدن بود. از تعجب کف کرده بودم. فهمیدم راست میگفته که 4 ساله از شوهرش جدا شده و با کسی هم نبوده. ترشحات کسش باعث شده بوده که گوشت داخلش بهم بچسبن و من از اینکه حس پرده زدن رو بدون دردسراش داشتم دوباره تجربه می کردم رو فضا بودم.
خلاصه اون روز 5-6 باری با هم سکس کردیم و نه اون سیر می شد و نه من. هم برای اون تازگی داشت هم من که انگار با یه دختر داشتم سکس می کردم. خیلی بهم حال داد بماند که یه بار که داشت رو کیرم تلمبه میزد از بس تنگ بود و بخاطر عطشش تند تند بالا پایین میکرد کیرمو تا کرد که دادم دراومد. فکر میکردم کیرم شکسته. خیلی درد داشت. اونم برای اینکه از دلم دربیاره نزدیک یه ساعت داشت میخوردش و قربون صدقه ش میرفت. اونوقت بود که فهمیدم نه بابا ساک زن حرفه ای هم هست.

 

 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «سیزده به در پر حشر»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا