سکس داغ به یاد گذشته های خوب

سلام. من علي هستم 30 ساله ، سال 86 بود و من دنبال شيطنت هاي جوني بودم يك ماشين پرشيا نو خريده بودم و به اندازه قيمت يك ماشين ديگه روش خرج كرده بودم ، اون زمان دلم ميخواست ماشيني داشته باشم كه نمونش توي هيچ جاي ايران نباشه…
همه واقعا زحمت كشيده بودن، كلي زمان صرف شده بود و بلاخره اتفاق افتاده بود ، لباس هاي دوخته شده خودم رو اول شب از خياطي گرفتم و به سمت خونه رفتم ، طبق معمول مسير ماشين بازهاي مشهد رو براي رفتن به خونه انتخاب كرده بودم ، اونجا منطقه فرهاد و سجاد مشهد بود ، خيلي ها فقط براي بازي و نمايش ماشين هاشون ميومدن اما اونجا پر بود از ماشين هاي معمولي دختر هاي مجرد و پسر هاي مجرد كه باهم شماره بازي ميكردن و ميومدن بخاطر دوستي يا وقت گذروني و بازي ، ما ماشين بازها هم عادتمون اين بود كه با به نمايش گذاشتن ماشين يا حركت هاي نمايشي ويژه كه تو ماشين طراحي شده بود مردم رو سرگرم كنيم و دلم خودمون رو شاد. اون روز هيچ كار خاصي نكردم خيلي هم توجه به بيرون نداشتم كه ناگهان يك پرايد دستشو جلو ماشينم بلند كرد و اشاره كرد كه نگه دار، بنظر ميومد كه ماشينش خراب شده و از اونجا كه دلم ميخواسته همه چيز رو در زندگي بدونم ، تبديل به آدم فني و كتاب خوني شده بودم ، نگه داشتم تا ايراد ماشينشون رو براشون پيدا كنم اما ناگهان دختر راننده با نگاه خاصي گفت اي پسر شيطون ، خوشگل اينجا داري با اين ماشين چكار ميكني برو خونه ، دخترها ميدزدنت ….

 

بعد با دوستش زدن زير خنده ، من بهش گفتم مسخره و فهميدم سوژه خندم كردن ديدن دارم ميرم گفتن ، اين شوخي بود نرو راستش ميخواستيم ببينيم موتور ماشينت رو چكار كردي كه وقتي سر چهاراه قبلي گاز دادي دود شديد سفيدي ازش بيرون زد ، ميشه روي ماشين ما هم گذاشت ، گفتم فكر نكنم اما بايد خبر بگيرم ، سريع دختر راننده شمارمو گرفت منم دادم و اين موضوع تموم شد. شب هنوز به خونه نرسيده بودم اس ام اس ها شروع شد و شروع به حرف زدن و آشنايي و اينا، منم گفتم دخترهاي شيطون و خوشگلي هستن واسه كلاس گذاشتن خوبه تو ماشين بچرخونمشون همون محدوده هاي RACE مشهد.
به هرحال اول كه اسم دروغي بهم گفته بود اما سريع باهم صميمي شد و مليحه كه اسم واقعيش رو به من گفت، من يك مقدار تحريك شده بودم و دلم ميخواست ارتباط سكسي برقرار كنم اما اون قبول نميكرد البته من اول كمي آماده كرده بودمش و بعد ازش درخواست كردم ، اصلا حواسم نبود كه روز شهادت امام علي دارم بهش ميگم ، اون زمانها خودم يكم مذهبي بودم اما گرم اين دخترشده بودم و تمركزم رو ازدست داده بودم و همين بهانه اي واسه مخالفت شديدترش با من شد ، از اونجا كه من هميشه كار خودم رو ميكنم بهش گفتم پس تنهات ميگذارم …

 

انقدر به من وابسته شده بود و از هر نظر منطقي و عاطفي من رو مناسب ميديد كه تن به اين كار داد، بهش گفتم بياد خونه من ، قبول نكرد چون مادرم در يك طبقه ديگه از همون آپارتمان زندگي ميكرد و خوب ترس لو رفتن رابطه ش هم بجا بود از همون اول بفكر ازدواج باهام بودو ميگفت اگه خانواده ها قبل ازدواج بو ببرن ديگه راضي به ازدواج نميشن ، خلاصه سرتون رو درد نميارم من رفتم خونش ، مامان باباش رفته بودن بيرون شهر ، اون شراب خورده بود و لباس هاي شيك و سكسي ، تاپ و شلوار خيلي كوتاه پوشيده بود و از همون اول داغ بود…

 

من دوست ندارم ماجراي سكس اولم رو حداقل الان تعريف كنم، شايد در آينده اما ارتباط سكس بدي نبود، بعد خوردن ناناز خوشگلش و موقع كردن يكدفعه بهم گفت كه پرده حلقوي داره و سكس باهاش رو بايد كامل انجام بدم ، از من هرچي انكار از اون اصرار ، آخر تسليم شدم و سكس طولاني باهم كرديم ، احساس كردم يك خورده سخت داخل ميشه و براي همين احتياط ميكردم اما اون بدجور مست شده بود و با اون همه خوردنش و عشق بازي كه باهاش كرده بودم خودم هم مغزم درست كار نميكرد و سكس سرعتي و طولاني كرديم ، نميدونم چندبار ارضا شد اما ديگه پدرش دراومده بود و نفسش بالا نميومد ، من يك ارضاي عجيب شدم كه ديگه عمرم تكرار نشد ، تمام بدنم شروع كرد به لرزيدن شديد مثل تشنج ، خودم هم ترسيدم اما تو اون لحظه ارضا نميتونستم فكر كنم انگار تو مغزم هيچي نبود ، سكوت مطلق ، تنها لحظه اي تو زندگيم كه مغزم كارنكرد. بعد از سكس اون حسابي ترسيده بود ، از طرفي هم بعد چند روز بهم گفت كه پردش تو سكس با من برداشته شده و هيچ راهي بجز ازدواج با من نداره ، هرچي براي دوختن پرده بهش اصرار كردم قبول نكرد و گفت آزمايش پزشكي نشون ميده و دوختن فايده نداره ، من اصلا به ازدواج فكرهم نميكردم ، شوكه شدم و اول ارتباط جنسيم رو باهاش قطع كردم كه براش خيلي ناراحت كننده بود اما از سكس باهام ترسيده بود و بعد هم ارتباطم رو باهاش قطع كردم ، چون فقط يك راه ازدواج برام گذاشته بود و هر راهي كه با حساب دقيق براش آوردم قبول نكرد.

***

هشت سال بعد…

من در يكي از بزرگترين پروژه هاي ايران داخل جزيره كيش درحال كار و مشغول ساخت و ساز بودم كه تلفنم زنگ زد ، من نشناختم و كلي صحبت كرد تا يك دفعه گفتم مليحه تو هستي گفت آره منم ، گفت ميخواد باهم دوست بشه و منم با وجودي كه خيلي جا افتاده بودم در كار و زندگي اما بازم تنها زندگي ميكردم ، به ذهنم جرقه زد كه زندگيم رو دچار تحول كنم و قبول كردم. يك روز صحبت كرديم و بشدت از من ترسيده بود و ميگفت اگه كيش بيام تو اخلاقت بده ممكنه منو تو شهر غريب از خونه بيرون كني، گفتم نگران نباش و يكم آرومش كردم فردا بهش زنگ زدم گفت ، برات بليط گرفتم ، شب پرواز داري پاشو بيا جزيره ، طفلكي شكه شد اما بليط رو فكس كردم و اومدش. موقع اي كه با تاكسي اومده بود جلوي خونم من نرسيده بودم و هنوز ، چون بشدت درگير كار بودم…

 

كمي هم در اثر آفتاب كنار ساحل برنزه شده بودم و ديگه نميتونست ازم شكايت كنه كه ازش سفيدترم و دستام رو كه ميگيره دست اون تيره تره و اون پسر بنظر ميرسه نه من. وقتي رسيدم بهش ، سلام كردم چشماش يخ زده بود و دستاش مثل قبرستون مرده سرد و بي روح شده بودن ، سعي كردم آرومش كنم و با لطافت زيادي بغلش كردم و چمندونش رو برداشتم و به داخل خونه رفتيم. وقتي در رو باز كرديم ، شكه شده بود ، يك دسته گل خيلي خوشگل بزرگ جلوي در بود و تمام خونه رو براش با گل پرپر شده ، گل رز و شمع تزئين كرده بودم. مثل برق گرفتاها شده بود كه گفتم بهترين ودكا جهان هم از دبي برام آوردن و الان داخل يخچاله و من ديگه الان بي مذهم و بي خدا شدم و بعضي وقتها هم مشروب ميخورم و مثل قبل نيستم.

 

طاقت و تحملش تموم شده بود هنوز داشتم وسايل هاشو تو اتاق خواب شيكم جابجا ميكردم كه يه هو چسبوندم به كمد و شروع كرد به لب گرفتن با هيجان به كلي هات شده بود و گفت نميتونم صبر كنم ، ببخش ، گفتم اشكالي نداره عزيزم منم تمام وجودم تمناي تو رو داره ، كلي ناز و نوازشش كردم و توي بغل گرفتمش ، عاشق بازي كردن با موهاشم و اصلا نوازشش رو متوقف نميكنم هيچوقت، حتا موقعي كه داره ميخوابه يا خوابه بوسش ميكنم و دست تو موهاي زيباش ميكشم. توي زيبايي دومي نداره قد از متوسط يكم بلند تر ، بسيار خوش اندام سينه هاي بزرگ و تراشيده و باسن خيلي بزرگ كه هرجا كه راه ميره همه ميخكوب باسنش ميشن، آروم بغلش كردم و روي تخت گذاشتمش و بعد شمع ها رو روشن كردم و اول چراغ قرمز اتاق خواب رو خواموش كردم چون استرس داشت كه اندامش رو ببينم و خوشم نياد براي همين با چراغ روشن سكس نميكرد (بعد از چند بار سكس بقدري از اندامش تعريف كردم كه با افتخار در اتاق روشن سكس ميكرد يا منو تو حموم ميبرد)،

 

من يك لاكپشت شلمان دارم اون رو روشن كردم و تمام سقف و ديوارهاي اتاق تاريك پر از ماه و ستاره هاي رنگي شد با يك موزيك خيلي لايت ، شروع كردم به در آوردن خيلي آروم لباس هاش در هنگام لب گرفتن و نوازش و همش قربون صدقه رفتن و تعريف كردن ازش ، تا اينكه فقط لباسهاي زيرش بود ، خجالت ميكشيد اما من سعي ميكردم اونو راحتش كنم ، كارايي كه كردم باعث شد شهوتش خيلي بيشتر بشه و داغ شه ، تا خواستم زير گردنش رو بخورم اعتراض كرد ، بعد باز موقعي كه ميخواستم انگشت هاي شست پاش رو تو دهنم كنه باز هم اعتراض از خجالت ، بهش گفتم آروم باشه و بگذاره كارم رو بكنم ميخوام بهترين حال زندگيش رو بهش بدم ، گفت همون موقع كه بهم دست زدي ارضا شدم ، باور نكردم واسه همين به آرومي رو ناناز ملوس ، سفيد و خوردنيش دست زدم ديدم راست ميگه ، در كل انگار تو استخر آب درحال شنا هست ، خنده ام گرفت اما برو خودم نياوردم، كارم رو ادامه دادم و دوباره رفتم بالا لبها عسلي و خوش فرمش رو خوردم ، لاله گوشش و گردنش رو مدتي دوباره خوردم و آروم زبونم رو گذاشتم روي بدنش و شروع به كشيدن به سمت پايين كردم اونوقت با شيطنت نگاهش كردم و با دندونم سوتينش رو گرفتم و با دستهام بند سوتينش رو از پشت بازكردم .

 

گفت وايي علييييي خجالت ميكشم. گفتم جوووووووووووونم فداي او سينه هاي مرمري و بلوريت بشم كه توي دنيا دومي دارن ، باورم نميشه چنين سينه هاي زيبايي جلومه ، اصلا به عمرم تا حالا سينه به اين زيبايي نديدم ، خلاصه اينكه خيلي آروم لبهام كه كمي خيس و برجسته شده بود رو روي سينه سمت چپش گذاشتم و شروع كردم به خوردن اون فوق سينه هاي تك توي دنيا ، با دست راست سينه چپش رو واسه كنترل خودن گرفته بودم و ميخوردم ، دست چپم روي سينه راستش بود و داشتم نوازشش ميدادم يكي از رون هاي پام رو هم چسبونده بودم به ناناز بلوري و سفيد كوپوليش تمام رون پام با اين كه شلوارك پام بود خيس شده بود و من از خوردن سينه هاش سير نميشدم ، چند بار اين سينه و اون سينش رو خوردم شايد بيشتر از نيم ساعت فقط مشغول خوردن بودم و هي سينه ديگش رو ميخوردم و بهش ميگفتم كاش دوتا دهن داشتم تا هم زمان ميتونستم اين زيبايي بي نهايي دنيا رو بخورم ،با زبونم بعضي وقتها دور سر پستونش رو دور ميزدم و بعد باز همه سينش رو ميدادمم تو حلقم و باز بالاي سينش رو يك جوري گوشتش رو توي دهنم جمع ميكردم كه يك كوچولو درد لطيف بگيرش و كيف كنه باز اون يكي ديگه

 

وقتي ديدم ديگه تحمل نداره و داره سعي ميكنه كه بكنمش ، گفتم عجله نكن و زبونم رو وسط دوتا سينه خوشگل بلوريش گذاشتم و آروم روي بدنش پايين كشيدم تا به ناناز خوشگلش رسيدم كه گفت واي علي نه خواهش ميكنم نخور ، بگذار توش ، اما من گوش ندادم دوتا بوس از روي شرت رو نانازش زدم و با زبون روي شرتش و لاي ناناز ملوسش كشيدم و با دندون شرت قرمز توري خيسش رو از پاش در آوردم ، منتظر شد تا بخورمش يكم معطلش كردم و بجاي خوردن اون ناناز سفيد لا صورتيش (كه انگار با برنامه كامپوتري و تراش سي ان سي به او زيبايي تراشيده و ساخته شده) شروع به خوردن گوشه هاي رون پاش نزديك به ناناز بيستش شدم ، البته بايد بگم كه هرچي زور كرد كه نخورم بازم گوش ندادم چون نميشد از اون نهايت زيبايي دنيا گذشت ، عاشق خوردنشم ، دوست دارم تمام زندگيم رو لاي پاش بشينم و براش بخورم انقدر تا بميرم. زن يعني عشق ، يعني خوشبختي ، يعني روح و روان زندگي ، يك زن خود خود اصل زندگيه و من باتمام وجود بهش احترام ميگذارم. حدود بيست دقيقه نانازش كه زندگي تمام انسان ها از اونجا شروع شده و مظهر واقعي زندگيه رو خوردم مخصوصا مال مليحه رو كه اصلا توي رنگ و ظاهر تو دنيا دومي نداره…

 

ديگه داشت بيحال ميشد و همش ميگفت بكن ، ديگه چاره اي نبود ، يك بار كه اول ارضا شده بود ، دوبار هم موقع خوردن ديگه جوني واسش نمونده بود و ميخواست اين بار باهم ارضا شيم و مدام ميگفت پدرم در اومد علي اوووووف جان وااااااااااااااااااي و دادش همه فضا رو پر كرده بود ، دودول خوش فرم منم ديگه راسته راست شده بود. مليحه از خوردن بدش ميومد اما نفهميد موقعي كه داشتم شورت مشكي خيلي خوشگلي كه براش پوشيده بودم رو در مياوردم ، بپره و دودولم رو بگيره ، حسابي از نظر بهداشتي به خودم رسيده بودم ، بجز اصلاح بوي شامپو بدنم و عطرم همه جا رو پركرده بود،تا دودول خوش فرم من رو كه حسابي پوست سفيد و شفافي داره رو ديد شروع كرد با اون لبهاي برجستش به خوردن ، وقتي اون صورت زيبا و بچگانه و معصوم رو درحال خوردن ديدم ، خيلي ديونه شدم و نزديك بود ارضا شم ،براي همين نگذاشتم زياد ادامه بده و آروم خوابوندمش رو تخت و فرو كردم داخل اون ناناز پراز لطافتش و خيلي آهسته ليز خورد و تو رفت ، دادش رفت آسمون هفتم (بعدن فهميدم نگهبان مجتمع شپ ها صندليش رو پشت پنجره اتاق من ميگذاره تا از صدا هاي من و مليحه لذت ببره)

 

چندتا پوزيشن رو در رو رو انتخاب كرديم چون مليحه بيشتر دوست داره و عاشقانه تره ، اينطوري بيشترم ميشه قربون صدقه برم و از چهره هم موقع حال كردن لذت ببريم و بيشتر داغ شيم . تمام حالت ها رو ديگه توضيح نميدم چون مطلب خيلي طولاني شده اما اين آخر ديگه ناناز لطيفش بدجوري وحشي شده بود و درحال ارضا بود و حالتشو به داگي تغير دادم و از پشت موهاشو با دو دست گرفتم كشيدم و با سرعت خيلي زياد تلمبه زدم و انقدر خيس بود و درحال ارضا كه نفهميد من انگشتم رو كردم توي كون گنده باحالش ، كون باحال تر و گنده تر از اون نديدم ، بعضي كون ها رو وقتي ميكني خوب دودولت رو نميخوره واسه همين زياد حال نميده ، اما مليحه چيز ديگست ، كردم تو كونش و با چندبار عقب جلو ارضا شدم و همه آبم رو ريختم تو كونش . بعدم چسبيديم به هم و ناز و نوازش و لب خوابيديم تا صبح . اين چندروزي كه جزيره بود كلي بازار بردمش و هرچي خواست براش خريدم ، بهترين تفريح هاي جزيره كيش ، چتر پاراسل ،شاتل ، سافاري و بانجي جامپينگ ، ترامپولين و رستوران هاي موزيك زنده و كشتي تفريحي، رو انجام داديم. اما بزور بردمش تفريح نميخواست از تو تختم پايين بياد شب ها تا فردا عصرش هر روز رو تخت خواب بوديم و ناهار هم درست نميكرديم همش از آشپزخانه ميگرفتم. روزهايي كه باهاش جزيره بودم بهترين خاطرات عمر اون و من شد…

 

 

نوشته:‌ علی پسر مشهدی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «سکس داغ به یاد گذشته های خوب»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا