دیگه چه خبر خاله

سلام.

من سعیدم 17 سالمه راستش خیلی وقته تو کف این خانومه هستم خاله ناتنی مادرمو میگم، چطور بگم عین خاله واقعیمه چون خیلی باهش سرو کار داشتیم تا چند وقت پیش تا اینکه یه درگیری بین خانوادهامون پیش اومد وناخواسته منو از عشقم دور کردن… بگذریم قدش 160میشه 65تا70کیلو هم وزنشه سفیده مثل برفه بدن پر وسکسی هم داره خودش که میگفت سه جوووووووون! خالم قیافه وفیس خوبی داره واسه همین چند سال پیش دادنش به یه کارخانه دار کله گنده به عنوان زن دوم اون عاقا این بدبختم اون موقع 25سالش بود تاالان که32سالشه حال نکرده با اون پیره مرد لاشی تااینکه منو باحرکات ورفتاراش تحریک میکرد با تک تک شوخیاش راستش من بچه تقریبا مثبتی بودم که تا 15سالگی تاوقتی که این خانوم خوشگله مارو اذیت نکرد تو این کارا نبودیم…

 

گذشت وگذشت وما بیشتر خونه خالم میرفتیم واز اونجایی که شوهرش که نه اون حرامزاده یه زن دیگه ام داشت یه شب در میان پیشش بود وبه خاطر اینکه ماخونمون نزدیک بود اکثر شبا بامادرم میرفتیم اونجا اون جلوی من لباسای سکسی زیادی حشری کننده نمیپوشید اکثراوقت یه تاب آزاد با یه دامن چسبان میپوشید گاهی هم باشلوارک و تی شرتت امن اکثرا ازش دوری میکردم تا حشرم بالا نزنه وکار دست خودنم ندم ولی اون باحرکاتش منو روز به روز بیشتر به خودش جلب میکردمنم دیگه بهش عادت کرده بودم واز پشت یا وقتایی که خم میشد لای سینه ها و کون خوشفرمشو دید میزدم گذشت وگذشت اختلافاتمون بالا گرفت دیگه نمیدیدمش بهش سر نمیزدیم فقط گاهی به بهونه حرف زدن با مادرم باحرفا وصدای نازش بازم منو هوایی میکرد قصد تعریف از خودمو ندارم تعریف مابه گوه خوردنه ولی همه بچه های کلاس و فامیل چه دختر وچه پسر دوس داشتن یه جوری با من بیشتر باشن حرف بزنن ولی منم تک بچه بودم وقد ومغرور محلی به کسی نمیزاشتم فقط وفقط خاله نسرینم بود که فکر منو مشغول خودش میکرد…

 

گذشت و او زنگاشم قطع شد آدم وقتی چیزی رو از دست میدی قدرشو میدونی آقا شیش هفت ماه بد تو فکرش بودم صبح ظهر شب ولی هیچی از دستم نمیامد خونه اونا تو یه مجتمع بود نزدیک دانشگاه آزاد توی بالا شهر کرمانشاه هیچ راهی نداشت به ذهنم اومد خانومی تو یه اداره کار میکرد واسه اینکه وقتشو پر کنه پرسان پرسان محل اداره وساعت امدو رفتشوگیر اوردم و یه روز صبح اللطلوع ماشین مادرمو دزدکی از تو پارکینگ ورداشتم رفتم سر ساعت جلوی مجتمع منتظر موندم،خواهرکسو اون روز نیومد وکلی برای ما شر شد که چرا ماشینو ورداشتم بردم بگذریم روز بعد سر ساعت 7و20دقیقه اونجا بودم داشتم عین سگ میلرزیدم که یهو دیدم خانم خاانما سر وکلش پیداشد منم که دورتر از نگهبانی مجتمع ومنتظر بودن که دوربین وتشکیلات مشتمع تو کادر نندازنم از خوشحالی نزدبک بود سکته بکنم همون جا خوشکم زده بود یهو یه ون نقره ای اومد از جلوم رد شد وبی هوا تخم سگ سوارشد خالم ورفت سمت ادارش!! یه زوری بهم داشت که نگو تا شب یک در میان به خودم وخالم وراننده سرویس اداره فحش میدادم چون اون هفته دوروزش تعطیل بود وسه روز بعد صبح دوباره رفتم اینبار من رفتم خاله اومد سریع پریدم جلوش که انگار مسیرم اونجاسو امومدم دنبال دوستام خب خاله جون چه خبر داشتم از استرس میمردم خاله خیلی نامردی دلم برات تنگ شده نمیتونم ازت بگذرم خاله تو تنهاییام فکرت بودم یادت میکردم خاله خیلی نامردی الان فدرتو میدونم از این تعارفا تیکه پاره میکردیم( آخه منو خالم خیلی باهم جور بودیم وحتی باهم بازی میکردیم تو بتزیا خودمو میمالوندم قدش البته بعد از اینکه یه سری موقع کامپیوتر نشون دادنش پاهاشو میمالید به پاهام منم که بچه تخم نکردم حرکتی بکنم اون زمان )

 

تو ایت حرفا بودیم که ونه اومد خالم بوسم کرد خواست خدافظی کنه که جوابشوندادم گفت چیه عزیزم دلخوری از خاله گفتم اره خیلی نامردی تو نمیای سر بزنی ما که دل داریم به هربهونه ای بود شماره جدیدشو ازش گرفتم قرار شد بعد از ظهر از سر کار برگشت بهم زنگ بزنه برم خونش خلاصه تو کونم عروسی بود خدافظی کرد رفت تابعد از ظهر ارومم نمیگرفت هیچ فکر خاصی هم واسه بعد از ظهر تو ذهنم نبود فقط یه حسی بهم میگفت میکنمش….! ساعتها به کندی میگذشت کیر تو انتظار ساعت یک ونیم شد ز زد گفت خاله جون 4به بعد اینجا باش که خالم خستگیشو در کنه منم گفتم چشم جونمی خاله بای دادیم وسریع تپیدم تو حمام عادت نداشتم بذارم موهام بلند شه کل بدنمو اصلاح کردم و شیش تیکه شکممو ببراش برق انداختم اقامونم که آماده آماده بود زودی اومدم بیرون حاظر شدم ادکن زدم ویه تیپ مردونه کیف پول کمر بندمو ست کردم وسر تا پا مشکی زدم بایه ساعت اب طلا دختر کش بود دیگه کت اسرمه ای تیره ای هم از پسر همسایمون گرفتم انداختم رو دستم تاکسی گرفتم دربست تا دم در مجتمع…

 

اونجا بود که تازه ساعتمو نگاه کردم دیدم اوف چهل دقیقه زود تر رسیدم منم پرو شدم جو گرفته بودم دیگه زنگ زدم گفتم خاله دم در نگهبانی ام گفت خاله چه زود رسیدی گفتم مشتاق دیدار ماکه مثل شما نمارد نیستیم خندید گفت باشه خاله قطع کن زنگ بزنم نگهبانی بشناسنت گفتم باشه. رفتم جلو خیلی ریلکس گفتم منزل خانم نوری میخوام برم هماهنگ شده همون موقع زنگ زد خونشون مجتمع A3بود زودی خودمو رسوندم اونجا رفتم تو آسانسور اومدم دست ببرم برای دکمه آسانسور همه تنم لرزید شروع کردم از پله ها بالا رفتن تا اونجا خدا خدا میکردم اتفاقی نیفته از اونم بگذریم من واقعا دوسش داشتم اونم مثل خودم بود تنها بود اما تنهایی من از روی اختیار بود ولی اونو شوهر تخم سگش مجبورش میکرد تو همین فکرا بودم که دیدم دم در خونم در زدم بعد د رو باز کرد لپاش گل داندختهدبود موقع روبوسی سعی کردم خودمو نزدیک تر کنم بهش تعارف کرد ونشستم رومبلا اونم برعکس اونی که توقع داشتم بایه سرو وضع شلخته آماده شده بود گفت خاله جون ظهرا عادت دارم بخوابم شرمنده خواب بودم من برم یه دوش بگیرم و بیام گفتم برو خاله جوووون من همین جا نشستم کاری ندارم رفت و زودی یه دوش گرفت برگشت منم مغول فیلم نگاه کردن بودم که نفهمیدم کی رفته بود لباساشو عوض کرده بود تخم سگ یه ساپورت سفید که میشد از زیر خط شرت قرمزشو دید پوشیده بود بایه تااب یا تی شرت نمیدونم والا تشخیص بدم هرچی بود خیلی بهش میومد صورتی رنگ بود چسب لامصب شده بود چه کسی تا دیدمش زبونم بند اومده بود زودی گفتم افیت خاله جون خب دیگه چه خبر دیدم اومد خودشو انداخت کنار من رو مبل دونفره گفت خاله دلم واست تنگ شده مامان اینا خوبن وشجره خانواده رو ازم در اورد تا رسید خودم گفت چطوری ناقلا از کجا اومدی خوشتیپ کردی منم فقط لبخند میزدم توقع داشتم یه حرکتی بکنه سری بریم سر اصل مطلب اونم که انگار نه انگار پاشدم از کنارش رفتم یه ابی بخورم تا برگشتم دچشمم افتاد تو چشمش داشت منو میخورد بانگا کردنش گفت خاله خوشتیپ شدی ها یه نگاه خریدارانه بهم انداخت گفت جیگر طلا( همیشه اینو میگفت )چند تا طرف داری منم گفتن هیچی خاله فقط یه سوگند هست و ندا ومریم لبخند سردی زد وگفت خوبه والا حالا چرا سه تا دلت میاد با احساسات دختر مردم بازی کنی منم که دروغ گفته بودم خیلی جدی گفتم دلم نمیاد ولی گردنم کلفته سه تا دوس دختر دارم هممممم با دست یه اشاره به گردنم کردم گفت اقامون نه گردنش کلفته نهزورش زیاده دوتا زن داره نکبت ازش بدم میاد منم سکس به کلی باهاش یادم رفته بود گفتم اره والا خاله تو خیلی تنهایی دلم واست میسوزه حیفی تو بخدا

 

لیوان اب دستم بود رفتم نشستم کنارش شروع کرد به دردو دل اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت همه چیو که نمیشه با پول خرید ادم یه نیازای دبگه ام داری که هرکسی نمیتونه برطرفشون کنه اخ دلم لک زده بود واسه دوکلمه درد ودل حرف اومد رو حرف منم ادم درون نگری ام بغض گلمو گرفته بود همین که زد زیر گریه سرشو گذاشتم روشونم خودمم هق هق زدم زیر گریه چند لحظه بعد سرشو گرفتم روبه روی خودم اشکاشو که دیدم گریمو بند اوردم جلو خودمو کرفتم گفتم گریه نکن اشک به چشمات نمیاد خاله ناراحت میشم واز این حرفا رفتیم باهم یه اب به سر و صورت هم زدیم بعد رفتیم تو بهار خواب هوا یی بزنه سرو کلمون فصل سرما بود سرمون شد جفتی بغل زدم لهش گرمش بشه اونم محکم منو گرفت دیدم بدنش تو اون سرما داغه داغه نگاش کردم دیدم اونم خیره شده به من دستمو انداختم دور گردنش گفتم میتونی رو من حساب کنی خندید وگفت ای قربونت برم گفتم خدانکنه گفت بکنه گفتم نکنه … بکنه نکنه بکنه نکنه شده بود یه وضی اخندید بغل زد بهم گفت دوست دارم عقب کشیدمش گفتم منم دوست دارم

 

اینبار دلمو زدم به دریا یه بوس از لبپش کردم یه ماچ ابدار بعد دستمو حلقه کردم دور کمرش لب گذاشتم رولبش هیچی نگفت که هیچی تازه با زبونشم همراهی میکرد خوبه خوب عقدمو روش خالی کردم بعد دیت کردم زیر شللوار وشرتش با چاک کون وسوراخ کونش بازی بازی کردن دیگه دوتایی گرم گرم شده بودیم دس بردم سینه هاشو بمالم صداش در اومد گفت بریم خونه خاله یه خنده خوشگل کرد وافتاد جلو لپای کونش داشت باهام حرف میزد جامونم یه لحظه سریع افتادم دنبالش رفتی سمت اتق خواب دستشو کشیدم طاقت نداشتم تا اونجا بریم کوباندمش روی مبل سه نفره لباشو تند تند میمکیدم ومیمکیدم پیرهن وزیر پیرنیمو باهم مثل تی شرت تندی دراوردم چشاش تو خواب بود خمار خمار تو یه حرکت تابشو درا وردم وای چی بود اون زیر سینه های 80 سفید مرمری اوفف سوتینشو از پشت بز کردم یر کردم لای دوتاشون خط سینشونو خوردم بعد سینه هاشو عین بچه ندید بدید میکردم توی دهنم داشت یواش یواش صداش در میامد دستمو گرفت برد سمت کسش منم بی هوا شلوارشو شرتشو در اوردم تا نصفه کسشو دیدم قلبم وایساد چه تپل وناز بود

 

بی اختیار سر کردم توش خیلی خوشمزه بود انفدر خوردم کهداشت جیغش بوصداش بالا میرفت ازفرصت استفاده کردم کمر بندمو باز کردم شلوار وشرتو در اوردم کیرمو که داشت میترکید تا ته کردم تو دهنش اوففففف چه حالی داد ااوقش گرفته بود بادست سعی کرد عقبم بده منم زور کردم تا اخر تو دهنش درش اوردم دوباره کردم توش چند سری این کارو کردم بعد دست به کمر وایسادم تا بیاد کیرمو بخوره تاچشمش بهش افتاد گفت وای چه کیر گنده ای داری سعید حق داشت ببیچاره کیرم تو اوج عملیات 19سانت میشد وبخیلی کلفت بود بادست اشاره کردم به کیرم اونم با له له شروع کرد خوردنش تخم سگ چه خوب ساک میزنه قبل از اون دختر همسایمون برام ساک زد انگار با دندان میخواست بکنش در اوردم گفتم پوستشو کندی اما این لامصب تو چند حرکت دیوونم کرد داشت ابم میو مد دستمو که تو موهاش بود رو مشت کردم وموهاشو کشیدم عقب نفهمیدم چی شده بود چطوری شد که دیدم بالشتک مبله رو گذاشتم زیر کونش خودمو انداختم روش دستمو بردم پشتش با اونیکی دستمم کیرمو یواشی گذاشتم دم کسش وای چه حالی میداد چند سری اینجوری کردم دم کسش داغبود وابدار دیدم صداش دراومد گفت بکن تو بکن سعید کیر میخوام منم تصمیم گرفتم جنده خانومو ادبش کنم تا ته کردم توش وای چه داغ بود یه لجظه سوت کشید مغزم چند تا فشار یواش دادم دیدم نه حال نمیده تند ترش کردم دیگه صدای دوتا مون خونه رو ورداشته بود اون اه و اوه میکرد ومن بدتر شهوتی میشدم تلمبه هارو تند ترش کردم تو همین حال اون تنش لرزید و لبامو ول کرد شل تر شده بود من سرم رو بالا گرفتم تلمبه هارو شدید تر میزدم تو همون لحظه بدنم کز گرفت فهمیدم آبم داره میاد کیرمو در اوردم همشو پاشیدم رو شکم سینه هاش جمع شده بودم روش کیرمو گذاشتم لای پاش ومحکم بغلش گرفتم گفتم ددست دارم خاله هیچوقت تنهام نذار ویه بوس از لباش کردم و گفتم تنهام نمیزاری اونم مثل بچه ها لوس گفت نع گفتم ای قربونت برم سرشو گذاشتم روشونم چشمام گرم شده بود وقتی بیدار شدم هوا تاریک بود اونم بیدار بود گفتم خیلی دوست دارم دستشو گرفتم وبلندش کردم لباساشو دونه دونه دادم دستش اونم بایه ناز واشفه ای پوشید بمنم بالا سرش وای ساده بودم بلند ش کرم بوسش کردم گفتم خوش گذشت دوتایی خندیدیم

 

من سرگرم لباس پوشیدن شدم که اون گوشیشو ورداشت ویه پیتزا دونفره سفارش داد امد نشست بغل دست من گفت اگه گفتی بهترین جای دنبیا کجاس!!؟( منم که میدونستم میخواد خودشو لوس کنه زدم تو برجکش گفتم کس دنیا گفت اههه نه بغل سعیده )منم خندیدم وگفتم نه جونم لبای نسرینه دست بردم کسشو گرفتم گفتم این جونمه خندید گفت وای یادم رفت برم خومو بشورم اخه بیشعور جا از اون بهتر نبود ابتو خالی کنی همش چسبناکه خندیدم وحولش دادم سمت دستشویی یه نگاه نازی کرد ورفت تا اون خودشو شصت وبرگشت من همش تو فکر این بودم که این من بودم که نسرینو کردم زن حاجی اون خانوم چادری خوشگله رو اوف چه افتخاری میکردم اومد نشیت تی وی روشن کرد تا دوتا شبکه عوض کرد از نگبانی زنگ زدن رفتم وایه پیتزا اوردم او میزاشت دهن من من میزاشتم دهن اون یه نیکه زد سرم للاسشو اوردم پایین وسوتینشو زدم کنلر سس ریختم رو نوک ممه اش خوردم جون چه حالی داد این حرکتو دید دوهزار تا بوس ازم کرد غذا که تموم شد بوسش کردم گفتم خاله من برم دیگه نگران میشن یه بوس خدافظی دیگه کردم ازش دستامو ول کرد گفت سعید بهت زنگ میزننم یه چشمک زد معلوم بود شارژه شارژه خندیدم اومد تا دم در بدرفم کرد تاا صبح خوابم نبرد واقعا حال داد. بازم سکس داشتبم باهم تقریبا هفته ای یه بار

 

 

نوشته: سعید

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «دیگه چه خبر خاله»

  1. من یه گی‌ (مفعول) هستم و فکر می‌کنم کون دادن هم مثل غذا خوردن یه نیازه که باید برطرف بشه و خجالتی نداره . کونم سفید و بی‌ موئه و با افتخار میگم که گی‌ هستم. لطفا با رمز “کون سفید” به این شماره پیام بدین. 09351416849

    کیر همتون رو می‌بوسم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا