خاله ی با احساس

سلام

من بهمن یه پسر ١٩ ساله قدم تقریبا بلنده پوستم سبزه قیافه معمولی..قرار شد خالم اینا بقیه عمرشون رو بیان با مادربزگم اینا زندگی کنن.من از وقتی یادمه تو کل هفته پنج روزشو رو اونجا بودم و این خبر خوشحال کننده ای بود.چون من وابسته خالم بودم.خالم فاصله سنیش بامن تقریبا کم بود.سی سالش بود.یه بدن تو پر و سفید و یه چهره فوق العاده مهربون و دلنشین داره..دیگه کم کم نزدیک میشدیم به روزایی که خالم بیاد اونجا زندگی کنه.من هیچوقت حس جنسی به خالم نداشتم.همیشه باهام عین خواهر بود.اخه من تک فرزندم.دیگه اساس کشی شروع شد و من و شوهرخالم مشغول اساس کشی بودیم بهش کمک میکردم.خالمم این وسط فقط دستور میداد.چند باری که تو خونه تنها میشدیم تا وسایلو بده ببرم پایین یه چیز سبکو الکی هی اینور اونور میکرد تا برم کمکش مثلا خودشو برام لوس کنه.چند باری هم خودشو تو جاهای باریک و تنگ بهم میمالید ولی من خر تر ازین حرفا بودم.

 

اساس کشی تموم شد و یه سالی که اومدن خونه مادربزرگم اینا منم همش پیششون بودم.خیلی باهام راحت بود حتی جلوی شوهرش لباس باز میپوشید یا با شلوارک تا زیر باسن میپوشید ولی بازم من… وقتی غذا میخاست بپزه همش میرفتم کنارش و سر به سرش میزاشتم. اونم خیلی آمار میداد.بلخره وقتش رسیده بود. قرار شد شوهرش واسه کارش یه ماهی بره خارج عسلویه..تو همین گیر و دار هم مادربزگ و پدربزرگم قرار بود برن سفر. منم که اعتماد کل خانواده رو جلب کرده بودم تمام و کمال قرار شد من بمونم پیش خالم.بلخره شوهرخالم رفت و مادربزرگم اینا هم رفتن.

 

حالا من بودم و خاله جونم که واقعا حاضر بودم دنیارو به پاش بریزم. چند شب اول خیلی معمولی عین همیشه باهم رفتار میکردیم.شبام رو تختش دو نفری پیش هم میخابیدیم چون خونه ویلایی بود و خالم میترسید جدا بخوابه.منم که دانشگاه رو کلا تعطیل کرده بودم این چندروز.خلاصه یروز که با رفیقم رفتم بیرون موقع برگشتن خونه دیدم خالم نیست.رفتم طبقه بالا دیدم خالم رفته حموم.منم رفتم جلو حموم صداش کردم تا یوقت اگه اومد بیرون نترسه چون نمیدونست من برگشتم خونه. صداش کردم خاله جون من برگشتم.گفت باشه خاله منم دیگه آخراشم.داشتم از اتاق میرفتم بیرون صدام کرد بهمن میتونی پشت منو بسابی؟ منم ک تا حالا اینکارو نکرده بودم من و من کردم گفت خجالت نکش بیا کمرمو چند وقته کیسه نکشیدم.منم قبول کردم.با لباس رفتم تو حموم خالم فقط شورت پاش بود.پشتش به من بود و دستاش رو سینه هاش.خیلی بزرگ بودن.من جا خورده بودم.انتظارشو نداشتم واقعا.کمرشو شستمو آب کشیدمو اومدم بیرون ولی بدجوری تو کف بودم.دیدم سوتینش اونجاست برداشتم رفتم تو دستشویی طبقه پایین شروع کردم جق زدن با اون.بوی عجیبی میداد.خودمو خالی کردم ولی هنوز تو کف خالم بودم.وقتی اومدم بیرون دیدم خالم کارش تموم شده و داره دنبال سوتینش میگرده.گفت بهمن تو سوتین منو ندیدی؟گفتم اخه سوتین تو به من چه دخلی داره؟ گفت اره واقعا اصن به تو چه دخلی داره اخه؟ وقتی رفت بالا دوباره رفتم گزاشتمش رو کاناپه.گزاشتم تا خودش ببینه اونو.

 

وقتی پیداش کرد چیزی بمن نگفت ولی من ازش پرسیدم چیشد بلخره پیدا شد؟اونم انگار دوزاریش افتاده بود.با یه حالتی گفت اره.رسما بم فهموند ک خر خودتی. شب شد شامو خوردیم و خاستیم بخوابیم.دیدم ارایش کرده و به خودش رسیده.گفتم خبریه؟گفت مگه تمیزی به خبره؟تعجب کردم.اخه هیچوقت تو خونه اینقد به خودش نمیرسه حتی واسه شوهرش. من زودتر رفتم تو تخت و داشتم فیسبوکمو چک میکردم.دیدم تلوزیون رو خاموش کرد و اومد تو اتاق و نشست رو تخت.دستاشو کرم زدو چرب کرد.واقعا محشر شده بود.خیلی حشری شده بودم نمیدونستم چکار کنم.خالم عادت داشت هروقت میخاست لباساشو عوض کنه فرقی نداشت براش من تو اتاقش باشم یا نه.خیلی راحت بود باهام.دیدم شلوارشو دراورد و بلیزشو دراورد یه لباس شب که عین حوله بود تنش کرد.من جا خورده بودم ازینکاراش. دیدم اومد زیر پتو و خودشو نزدیک کرد بم.گفت میشه گوشیتو بزاری کنار؟ منم گوشی رو خاموش کردم گزاشتم رو کمد بغل تختش.به پهلو خوابیده بود کنارم رخ به رخ بودیم.گفت یه سوال ازت بپرسم مرد و مردونه جوابمو میدی؟گفتم اره گفت عصری تو سوتین منو برداشتی؟گفت فقط راستشو بگو چون من حواسم بهت بود.از عصری خیلی تو فکری گفتم چون گفتی مردونه منم راستشو میگم.اره من برداشتم. گفت خب دلیلشو بگو.گفتم همینجوری خاستم ببینم چه بویی میده.گفت کار بدی که نکردی روش؟ اینو که گفت نفهمیدم چی بگم دیگه.گفتم ببین خاله جون من یه جوونم و سنم تقاضا میکنه خاهشا پا پیچم نشو.تیریپ قهر برداشتمو پشتمو کردم بهش.دستشو انداخت دور کمرم گفت یه دقیقه برگرد.

 

 

تا برگشتم چسبید به لبام دیگه نزاشت حرف بزنم.فهمیده بودم خودشو اماده کرده واسه من.منم دیگه تحمل ناز کردن و نه گفتنو نداشتم.خیلی با احساس باش عشق بازی کردم.بلندم کرد و لباسامو دراورد شروع کرد به ساک زدن.دیگه داشتم روانی میشدم با حرکاتش.عین وحشیا لباسای خودشو دراورد و پاشو باز کرد گفت نوبت توهه.من زیاد خوشم نمیومد ولی این کس با کسایی ک تا حالا دیده بودم فرق داشت.افتادم به جونش دیگه نفساش تند شده بود و چشاشو بسته بود لباشو گاز میگرفت منم بدتر کسشو لیس میزدم دیدم همون کرم که زده بود به دستشو دراورد زد به کیرم گفت میخام امشب اول منو ارضا کنی نه مثل شوهرم فقط به فکر خودت باشی.اینو ک گفت فهمیدم از سکس با اون رضایت نداره.منم ک دیر انزال.سریع رفتم پشتشو خیلی با احساس شروع کردم تلمبه زدن و باش ور رفتن.قشنگ تابلو بود داره حال میکنه.تا حالا اینجوری ندیده بودمش.یه 45دقیقه ای با کیرم حال میکرد دیگه حس میکردم الانه که آبم بیاد.بش گفتم خاله یوقت کار ندی دستمون.گفت نترس حواسم هست.دیگه کلافم کرده بود با حرکاتش.

 

لامسب التا اوشن به گرد پاشم نمیرسید اینقد حرفه ای بالا پایین میکرد انگار یه عمره اینکارست.یه دو سه باری ارضا شده بود.داشت میلرزید دیگه این اواخر انرژی نداشت.واقعا کلی حال کردم باش.باورم نمیشد.خاله مهربون من از همیشه مهربون تر شده بود.دیگه داشت ابم میومد.سریع کشیدم بیرون نشست پایین با کیرم ور رفت تا آبم پاشید تو سرو صورتش.اومد خوابید رو شکمم با سینه هام بازی میکرد گفت بهمن خاله قول میدی همیشه مال من باشی؟قول میدی این راز بین خودمون باشه؟ گفتم مردو مردونه تا تهش پاتم.اونشب هیچکدوممون خوابمون نمیبرد.رفتیم دوش گرفتیم و تا صبح تو گوشم اروم حرف میزد. بعد ازون قضیه همش یجوری رفتار میکردم تا اون بیاد جلو اول.تشنه سکس بامن شده بود.24 روز دیگه مونده بود تا شوهرش بیاد و ما هرشب این شده بود کارمون…

 

نوشته: بهمن

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «خاله ی با احساس»

  1. من یه گی‌ (مفعول) هستم و فکر می‌کنم کون دادن هم مثل غذا خوردن یه نیازه که باید برطرف بشه و خجالتی نداره . کونم سفید و بی‌ موئه و با افتخار میگم که گی‌ هستم. لطفا با رمز “کون سفید” به این شماره پیام بدین. 09351416849

    کیر همتون رو می‌بوسم

  2. مهرداد

    خانمایی که دوست دارن از کوسش اب بچکه اس بدن 09337032527مهرداد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا