لکاته

دستمو گذاشتم پشت گردنش و با يه دست ديگم بازوشو گرفتم، كشيدمش سمت خودم
چند ثانيه زل زدم تو صورتش، لباى قشنگى
اما چشماش….
ميگن ميشه انعكاس روح هر كسو تو چشماش ديد
يه حالت كدر و غبار گرفته داشتن، نگاهش بى حالت بود
نه خوش حال، نه غمگين
….
 
ياد چشماى اون افتادم، يه برق خاصى داشتن، پر از اميد بودن
هر بار كه تو چشماش نگاه مى كردم يه خوشى عجيبى توى وجودم احساس مى كردم
از اين كه داشتم تو چشمايى نگاه ميكردم كه مال اون نبود، عصبانى شدم
از اين چشماى غريبه چندشم مى شد
-آقاهه هنوز هيچى نشده دارى با چشمات منو ميخوريا!
اين ادا ها و لحن حرف زدن لچرش باعث شد بيشتر ازش بدم بياد
شروع كردم به باز كردن دكمه هاى لباسش
با يه حالت خشنى اين كارو مى كردم، دلم ميخواستم لباسو تو تنش پاره كنم
-معلومه خيلى عجله دارى، يوااااش تر
انگشتمو محكم فشار دادم رو لباش:
+ششششش يه خواهشى ازت دارم، لطفا خفه شو، خب؟ دوست ندارم هيچ صدايى بشنوم! ساكت!
حس كردم ناراحت شد، ولى خب چه اهميتى داره؟
سوتينش مشكى بود، سينه هاى برنزش توش خوب به نظر ميرسيد
يه شلوار جين پاش بود، اشاره كردم درش بيار
يه پوز خندى زد و زيپشو كشيد پايين، هيچى نگفت!
از پوز خندش اصلا خوشم نيومد! به نظرم توهين آميز اومد، لابد ميخواست اون حرفمو تلافى كنه!
زير پيرهنمو در آوردم، پرتش كردم يه گوشه
يه قدم اومد جلو و دستاشو انداخت دور گردنم
صورتشو آورد نزديك، خواست لبامو ببوسه، سرمو كشيدم عقب!
 
يادم افتاد كه ميگفت
(( آدم فقط چيزيو مى بوسه كه مقدس باشه!))
راست مى گفت! فقط وجود معشوق براى عاشق مقدس بود
و حالا اين زن حق نداشت اين قدر آسون معنى عشقو به لجن بكشه!
به روى خودش نياورد، شروع كرد به بوسيدن گردنم، آروم آروم مى بوسيد
زيونشو ميكشيد رو پوستم و يواش يواش به سمت سينم ميرفت
دست انداختم و سوتينشو باز كردم، همون طور كه زبونشو ميكشيد رو سينم درش آورد!
كارشو خوب بلد بود، ولى متاسفانه تو وضعيتى نبودم كه بتونم لذت ببرم
سرم درد مى كرد
 
 
ياد بوسه هاش افتاده بودم،هميشه طولانى و پر حرارت بودن، پر از عشق…
و حالا اين بوسه ها در برابر اونا بى معنى و حتى چندش آور به نظرم مى اومدن!
جلوم زانو زد و انگشتاشو انداخت تو كمر شلوارم و درش آورد
سرشو بالا كرد و بهم نگاه كرد، خيلى بى حالت بهش خيره شدم
نه! نميتونستم بهش نگاه كنم
چشمامو بستم…
خيسى زبونشو سر آلتم حس مى كردم
خوب ساك ميزد، حسابى تحريك شده بودم و از اين بابت از دست خودم لجم گرفته بود،
انگار بدنم تصميم داشت به من، به عشق و به اون خيانت كنه!
بهش گفتم:به پشت حالت سگى بخواب!
مطيع بود! در حالى كه باسنشو با يه حركت موزونى تكون ميداد شورتشو كشيد پايين،
خوابيد و به بدنش يه قوس وسوسه انگيز هم داد
موهاشو گرفتم توى مشتم، سرش كشيده شد عقب
-اخخخخخخخ
+ششششش صداتو ببر
دردش گرفت؟ برام مهم نيست! مگه من كه اين همه درد كشيدم چى شد؟ مگه روح من كه تيكه تيكه شد زمين به آسمون رسيد؟ مگه كسى به فكر من بود؟!
بدون مقدمه خيلى سريع آلتمو فرو كردم و محكم شروع كردم تلنبه زدن، لاى پاهاش خيس شده بود
فقط صداى تنفس نفس زدن و بر خورد بدنامون به هم تو فضاى اتاق شنيده ميشد
سعى ميكرد ناله نكنه! حرف خوب حاليش ميشد
 
تنش يه بويى ميداد
مخلوط عطر و بوى عرق
بدم اومد! بدن ((اون)) هميشه بوى پودر بچه ميداد! البته ميدونست كه از اين بو خوشم مياد، از قصد به بدنش ميزد!
با يه دستم يكى از سينه هاشو گرفتم و محكم فشار دادم
-آههههه!
+ آرههههههه درد بكش دنيا همينه!
تازه اين كه در مقابل دردايى كه من كشيدم چيزى نيست!
ازت متنفرم
من از هر كسى كه بدنم باهاش يكى بشه و ((اون))نباشه متنفرم!
سريع تر
سريع تر
سريع تر
.
.
.
 
يه رعشه كل بدنمو گرفت و ارضا شدم….
حس خيلى خوبى سر تا سر بدنم پخش شد، حس خوبى كه ازش لذت نميبردم،
هر چيزى كه يه روز برام مهم بود و ارزش بودو زير پا گذاشته بودم
حالا احساس ميكردم شدم يه حيوون پوچ بى احساس!
يه حيوون پوچ و بى احساس….
****
+عاشقتم پريسا! پرى ماهم، عششششقم!
خنديد و خودشو بيشتر تو بغلم فشار داد دستاشو انداخت دور گردنم و بهم نگاه كرد، برق چشماش ديوونم ميكرد
دستمو كردم تو موهاش و صورتمو بردم نزديك
لبام كه به لباش خورد احساس كردم قلبم تحمل اين همه عشقو نداره
خيلى بيشتر از اون كه بتونم تحمل كنم دوستش داشتم
پر حرارت و داغ همو ميبوسيديم، لباش بهترين طعم دنيارو داشت
لبامون كه از هم جدا شد، آروم تو بغلم بلندش كردم و بردمش سمت اتاق خواب
اونم محكم دستاشو گره كرده بود دور گردنم، حتى اين فشار دستاش واسم لذت بخش بود
گذاشتمش روى تخت و دوباره لباشو بوسيدم
دست كشيدم رو سينه هاش
پوست بدنش مثل مهتاب روشن بود، فقط بدنش نبود اون با وجودش، با نورش شب زندگى منو روشن كرده بود، واسه همين پرى ماه صداش ميزدم!
 
يهو بى مقدمه پرسيد: راستى يه سوال (اين تيكه كلامش بود) من شنيدم شهوت باعث ميشه شما مردا وقت سكس اصن حاليتون نباشه دختر شاه پريون زيرتونه يا يه ماده سگ! احساساتتون از كار مى افته، فقط به كردن فكر ميكنين اصن احساس ندارين راست ميگن؟!
نميدونم چرا اينو پرسيد؟ يعنى كارى كرده بودم كخ ناراحت شده بود؟
بهش گفتم: پرى ماهم از كجا شنيدى؟ هر كى گفته گه خورده! اصلا اين حرف يعنى چى؟ مگه ميشه؟! كسى كه اينو گفته ارزش انسانو در حد يه حيوون آورده پايين! سكس بدون احساس
يه كار حيوانيه! كسى مه اين كارو ميكنه يه حيوون پوچ و بى احساسه! فقط لذت تن نيست، چيزى كه خيلى مهمه لذت روحه، وقتى روحمون با هم يكى بشه….
لبخند زد و گفت:
–عشقممم ناراحت نشو از دستم، فقط يه سوال كردم!
+ من نميتونم از دست تو ناراحت بشم پريسا!
تو عشقمى، تو هر كارى كنى، هر حرفى كه بزنى واسه من ناراحت كننده نيست!
واسه اين كه اين حالتشو عوض كنم شروع كردم قلقلكش دادن!
بلند بلند جيغ ميزد و ميخنديد!
بهش گفتم: شششش يواش تر لكاته! كل خيابون صداتو شنيدن!
زل زد تو صورتم! ديگه نخنديد!
از اين كه اون طور صداش كردم ناراحت شده بود؟
يهو دستاشو انداخت دور گردنم و منو بوسيد! تعجب كرده بودم!
لباشو از لبم جدا كرد و گفت:
-بهم گفتى لكاته؟ يعنى تو هم منو اندازه ى لكاته دوست دارى؟!
 
چند لحظه گيج شدم، يعنى منظورش چيه؟! فهميد
– اى بابا! لكاته ديگه!
تازه يادم افتاد! بوف كور…. لكاته! آره هميشه ميگفت اون يكى از بهترين عاشقانه هاييه كه تا حالا خونده!
ميگفت عشق واقعى فقط تو اون كتاب به تصوير كشيده شده!
عشق لكاته و اون!
+ آهااااااا! پريسا خانم من! بله ماه من! من تورو بيشتر از اين حرفا دوست دارم!بيشتر از همه ى دنيا!
لبخند زد، تمام بدنشو بوسيدم، تك تك ذرات وجودش برام مقدس بود و بوسيدنى….
از لذت بردن اون منم لذت ميبردم!
كم كم مسير بين سينه هاش تا لاى پاهاشو با بوسه طى كردم، يه لحظه سرمو بلا كردم و بهش نگاه كردم، خنديد و يه چشمك زد!
 
كسشو بوسيدم، چند بار بوسيدم از لذت آه ميكشيد، زبونمو كشيدم لاى كسش، ملحفه ى رو تختو چنگ زد، بدنشو پيچ و تاب ميداد ميدونستم ديگه طاقت نداره! آلتمو گذاشتم بين پاهاش و آروم فشار دادم، يه آه بلندى كشيد، ديگه كل آلتم داخل كسش بود، ديگه با هم يكى شده ، بيشتر از لذت جسمى روحمون سرشار از لذت شده بود! آخ كه چقدر عاشقش بودم
دنيا براى من خلاصه ميشد تو آغوشش و من چقد اين دنياى كوچيكو دوست داشتم!
****
بلند شدم رفتم سراغ كيف پولم كه روى ميز بود، دو تا تراول پنجاه تومنى در آوردم و انداختم كنارش رو زمين
-بيا لكا… بيا بگير!
نميدونم چرا اين كلمه از دهنم بيرون اومد! داشتم ديوونه ميشدم! نه! نه! من حق ندارم به كسى غير از اون بگم لكاته!
بلند شد و لباساشو پوشيد، موهاشو با يه كش پشت سرش جمع كرد، مانتوشو پوشيد و پولاشو برداشت
گفت:
– گوش تلخ بودى، ولى خدا بده بركت
بعد بلند بلند خنديد و از در رفت بيرون!
يك كلمه هم حرفى نزدم، وقتى رفت تازه احساس آرامش كردم
اصلا چرا اين كارو كردم؟ چطورى اجازه دادن تنم با تن كسى غير از اون يكى بشه؟
يه دوش آب داغ گرفتم
هنوز سر درد داشتم
آخه چرا پريسا؟ چرا؟
از تو كتاب خونه ى اتاق خوابم بوف كورو برداشتم
(( ولى او دوباره برگشت، آنقدر ها هم كه فكر ميكردم سنگدل نبود، بلند شدم و دامنش را بوسيدم و در حالت گريه و سرفه به پايش افتادم، صورتم را به ساق پاى او مى ماليدم و چند بار اسم اصليشو صدا زدم، مثل اين بود كه صدا و زنگ مخصوصى داشت، اما توى قلبم ميگفتم : لكاته … لكاته!))
اشك امونم نداد، كتابو پرت كردم رو تخت، انگار صداى خنده هاشو از پشت ديوارا ميشنيدم! هر گوشه ى خونه وجودشو احساس ميكردم
صورتش جلوى چشمام بود
حالت تهوع داشتم
بى اختيار فرياد زدم:
لكاته لكاته….
 
 
نوشته: عشق

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «لکاته»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا