لاپايى رو شلوارى

سلام
من عطيه هستم ٢٢ ساله و دانشجوى يكى از رشته هاى علوم پزشكى
راستش من برا بقيه بسيجى هستم و تريپ دختر چادرى دارم اما واقعا اينطور نيست
قضيه مربوط به ترم ٧ من ميشه استاد از گروه ما خواست برا گرفتن شرح حال بيمارا بريم بيمارستان و يه جورايى جلسات اولى ميشد ك ميرفتيم گروه ما سه نفر بود من و دوستم و يه پسر…
 
صبح با دوستم رفتيم بيمارستان از شانس اون پسره بيشتر بلد بود كجا بريم و دنبالش رفتيم بخش مربوطه ، استاد اومده بود و طبق معمول كارآموزى تموم شد دوستم رفت با بقيه رشته ها برن خوابگاه من و اشكان تنها شديم توى سالن داشتيم برميگشتيم يه خدمتكار بخش با سبد لباس از كنارم رد شد مجبور شدم برم سمت اشكان ك نميدونم چرا اما با دو تا دست منو يه خورده جا به جا كرد! اون لحظه فقط تشكر كردم دو سه قدمى ك جلو رفتيم فكر كردم بايد حداقل از روى رو پوش هم شده بالاخره كيرو احساس كنم اين پسره ك برا خودش مردى بود بي دليل سر صبحتو باز كردم و رسيديم كنار بخش زنان و زايمان ك من گفتم آقاى ناصری اگه ميشه من يه سر برم داخل بخش و شما صبر كنيد گفتش ك برا چى؟ ما ك با اينا كار نداريم چيزى شده؟ با خجالت و آروم گفتم ك دوس دارم ببينم اون بدبخت گفت چي؟ من زود بند روپوششو كشيدم و بردمش كنار ديوار و به تصوير شماتيك لگن و رحم اشاره كردم تازه داشت لود ميشد و با شوخى گفت شما ك خودتون يكى داريد البته از اين خوش فرم تر
 
داشتم ذوق مرگ ميشدم مخشو زده بودم ديگه
چند دقيقه اى رفتم داخل بخش ك از شانس بد خبرى نبود برگشتم گفتم نميدونيد اونجا چه خبره ؟ گفت اگه لازمه خودمم برم نگاه كنم
حالا چى ديديد نكنه بچه ها چهار پا دنيا اومدن!
گفتم مادر بچه ها مهمه
روى نيمكت كنار پذيرش نشستم و گفتم خسته شدم صبر كنيد اشكان زياد اهل لاسيدن نبود من هم ك بسيجى!
با نيم متر فاصله نشست و گفت چى ديديد فقط آروم تر حرف بزنيد بقيه حواسشون به ماست
ده سانتى خودمو بهش نزديك كردم ديدم واكنش نشون نداد پاهامو رو هم انداختم و يواشكى گفتم كليتوريس!
چشاش باز شدبلند شد گفت خانم ايمانى شما حالتون بده لطفا بريم اما نميدونستم داره منو به سمت اتاق فاجعه ميبره معذرت خواهى كردم دنبالش راه افتادم طبقه همكف شلوغ بود رفت سمت بخش راديولوژى و منم فقط دنبالش ميرفتم با گوشيش به يكى تماس گرفت ك انگار دانشجو بود آخه شوخى بين رشته اى باهاش ميكرد آدرس يه جايى رو پرسيد و سريع تر حركت كرد با انگشت بهم ميگفت سريع تر و منم بخاطر حرفى ك زده بودم سرم پايين بود تا رسيديم اتاق راديولوژى سر و گردن يه پسرى اومد بيرون با اشكان دست داد و نگاهم كرد بعد در گوش اشكان چيزى گفت و رفت بعدا فهميدم بهش گفته كس تور ميكنى چرا ساعت ١٢ بايد بياى!
 
در اتاقو باز كرد و تعارف كرد من فكر كردم كارى داره گفتم شما بفرماييد من منتظرم گفتش با شما كار دارن
آروم رفتم داخل اتاق ديدم دو دقيقه بعد از من اومد و درو قفل كرد و سمت عكسا رفت پرسيدم ببخشيد آقاى ناصری با من كى كار داشت؟ گفت اولا بگو اشكان دوما مگه خودت نگفتى كليتوريس؟ خب چه ربطى داشت؟ ديدم اومد پشت سرم و با دستاش يه سى تى از سر نشونم داد و خواست تشريح كنم
كم كم داشتم حضور يه كيرو پشتم احساس ميكردم دلو زدم به دريا دادم عقب!
گفت پس فهميدى چى شد؟ محكم تر بهم چسبيد گفتم ميترسم به ساعت اشاره كرد و گفت عطيه جون تا ساعت ٤ شيفت كسى نيست خيالت راحت.
 
با دستاش سينهامو مي ماليد و فقط ميگفت ميدونستم كس خوبى هستى تا آخر ترم درستت ميكنم اون روز بعد از چند دقيقه ديد استرس دارم تموم كرد اما توى كلاس حتى با چادر به سينه و كسم دست
ميكشيد و فقط كافى بود تنها بشيم تا به قول خودش لا پأيى رو شلوارى بگايدم
خيلى دوسش دارم تا آخر دوره بايد يه دل سير كس بدم.
 
نوشته: عطیه

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «لاپايى رو شلوارى»

  1. عطیه جون داستان اونارو هم بنویس.
    خواستی به من پیام بده تلفنی حال کنیم یا اگه شیرازی حظوری باهم باشیم.
    [email protected]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا