سه روز زندگی

سلام. من امیرم ( مستعار ). 19 سال دارم قدم 179. از تبریز . حدودا 2 . 3 ساله تو این سایت داستانا رو میخونم. این داستان کاملا واقعیه. نه چیزی ازش کم کردم نه چیزی اضافه کردم. سر دوراهی مونده بودم که بذارمش یا نه که بالاخره تصمیم گرفتم آپلودش کنم ولی با اسمای مستعار.
 
جریان از اونجایی شروع شد که اواخر تابستون امسال، یه هفته ای بود با یه دختری به اسم نگار ( مستعار )هم سن خودم، اندامش انصافا 20!! آشنا شده بودمو تو این یه هفته هر روز بیرون میرفتیمو به بیشتر دوستام معرفی کرده بودمش. تا اینکه یه روز تو ال گلی قدم میزدیم (بچه های تبریز میشناسنش ال گلی رو! خعلی جای باحالیه!) که دوستم مهرادو دیدم و سلام علیکی کردیمو دیدم نگار خیلی عقب تر وایستاده سرشو برگردونده یه طرف دیگه که مهراد نبینتش. با مهراد خدافظی کردیمو یه دور زدیمو ازش پرسیدم که دلیل این کارش چی بود. نگارم با ناراحتی گفت که مهراد همسایشونه و ازش خوشش نمیادو و بهش نگو که باهام دوستی ،کس شعر سرهم کرد که بحث عوض بشه. شک کردم ،فرداش از مهراد پرسیدم فلانی رو میشناسی ؟ که یهو جاخورد گفت مگه با تو دوسته؟!؟!
 
گفتم اونروز تو ال گلی دیدیش اون بود. مهراد پرسید کردیش؟ گفتم نه هنوز، به نظر دختر معصومی میاد. گفت “دیوونه به نظر معصوم میاد ولی تو باطن یه جنده ایه که نگو و نپرس. خود من تو پارک جنگلی دیدمش که دوس پسرش داشت کسشو میمالید از رو شلوار!”
راستشو بخواین من باور نمیکردم حرفای مهرادو، فک میکردم چون همسایشونه میخواد خودش باهاش دوست بشه و میون مارو با این حرفا بزنه.
اونروز گذشت که یادم نیست از کجا ولی تو اس بحث سکس پیش اومد و نگار بهم گفت هر روز خودارضایی میکنه و خیلی حشریه ولی گفت نمیزارم تو بهم دست بزنی. ( خوب اینو که همه میگن!!! )
 
 
یکی دوروز بعد رفته بودیم یه پارک جنگلی پر پیچو خم خیلی خیلی خلوت تو تبریز هست اسمش صائب تبریزیه. بچه های تبریز میدونن کلا یه مکانه واسه کردن!!! انقد که خلوته! خلاصه نشسته بودیم میخواستیم از این خلوت استفاده بکنیم و یه لبی بریم. لبو رفتیم گفتم نگار ببین قلبم چه تند میزنه! دستشو آروم گذاشت رو قلبم بعد گفت منم اینجوری شدم! دستمو گرفت از رو مانتو سینشو یکم جابه جا کرد و دستمو گذاشت رو قلبش. دستم کاملا میخورد به پستونش. خودش حس میکرد ولی دیدم عکس العملی نشون نمیده . اونجا بود که دیدم خودش میخواد یه حالی کنه! دستمو اروم کشیدم رو سینه هاش دیدم بازم هیچ کاری نمیکنه! یکم مالیدمشون. انصافا خیلی سینه هاش بزرگ بود. یکم بعد دیدم صداش درومد. دستمو بردم توی مانتو یکی از پستناشو از تو سوتین انداختمش بیرون یه مین میک زدم خواستم دستمو ببرم سمت کسش یهو دیدم خودشو جمعو جور کرد گفت اونجا نه، باید یه مرزی باشه بینمون. خیلی ناراحت شده بودم . خوب البته حق داشت.زیاد که نمیشناخت منو. پاشدیم رفتیم. از اونروز بعد هر روز کارمون شده بود پارک رفتنو اینجور کارا. من سینه هاشو میخوردم. اونم کیرمو! با یه ولعی میخورد که نگو! چون کیرم بزرگه میخورد به دندوناش اذیت میکرد یه خورده. (به جان خودم لافی نمیام 22 سانته کیرم. همه تو کلاس اینا میگفتن مگه عربی؟! ) اخرم میگفت آبتو بریز تو دهنم. بعدش همشو میریخ رو زمین. قورتش نمیداد! ولی نمیدونم چرا هر وقت میخواستم برم سمت کسش نمیزاشت. یه وقتایی توحم میزدم نکنه 2 جنسست!!!!!:))
 
کم کم دانشگاش شروع شدو هفته ای یه بار به سختی میدیدیم همو. اون یه بارم میرفتیم آبرسان یه کافی شاپی چیزی. خلاصه بدجور دلتنگ اونروزا شده بودم. تا اینکه یه روز 10 دِی این سال خونوادم رفتن قُم واسه سه روز. یه عروسی بود تو کونم که نگو:))))
زنگیدم به نگار گفتم! گفت اوکی ساعت 4 میام. منم که رفتم یه صفایی به کیرم دادمو حاضر نشسته بودم که رسید! گفتم از پله ها بیا که همسایه پایینمون نفهمه از صدای اسانسود. (خونمون 4 طبقست خودمون ساختیم طبقه 1 همسایمونه خودمونم ط 3 ) اومد بالا یه لب حسابی گرفیمو یه موزیکی گوش دادیمو یواش یواش من بلوزو سوتینشو دراوردم شروع کردم خوردن سینه هاش. واییییی خیلی خیلی خوش فرم و بزرگ بودن! یکم خوردمشونو رفتیم روتخت. من سینه هاشو میخوردم اونم دستشو برد تو شلوارم با کیرم بازی میکرد، شلوارمو دراورد خودشم که ساپورت پوشیده بود با همون نشست رو کیرم عقب جلو میرفت وای رو اسمونا بودیم هر دوتامون انقد حشری بود نمیدونست چیکار کنه! بازم هرکاری کردم درنیاورد ساپورتشو. پاشد نشست رو زمین منم نشستم رو تخت کیرم کرد تو دهنش انقد ساک زد آبم اومد کیرمو کشید بیرون آبمو ریخت رو سینه هاش. خعلی حال داد. لباسامونو پوشیدیم زنگیدم آژانس برد انداختش خونشون. خودمم زنگ زدم به بچه ها 2 تا وودکا پاکتی جور کردم واسه فردا!! با خودم میگفتم اینو من اگه نکنمش میمیرم! فردا شد. دوباره نگار اومد اول نشستیم یه فیلم دیدیم همینجوری بعدش پاشدم یکی از وودکا ها رو آوردم ! من خودم اهلش نیستم ولی اون دیدم برق زد چشاش یهو! تا نصفه خورده بود دیدم بعله خانومی اینبار میخواد بده!!! بازم مث همیشه اولش من سینه هاشو خوردم اونم حسابی ساک زد!
 
یه شلوار لی تنگ پوشیده بود. دکمه های شلوارشو باز کردم دیدم هیچی نگفت! میمردم از خوشحالی و شوق! دستمو بردم سمت کسش یکم مالیدم براش دیدم خیسه خیسه!×! گفتم مال من میشی امروز عشقم؟ گفت از قبلم مال تو بودم ، تو حال مستی یه حرفای سکسی میزد داشتم میترکیدم از شهوت. شلوارشو دآوردم ، لخت مادر زاد شده بود. یه خورده کسشو خوردم آبش سرازیر میشد. کسشو که میخوردم دیدم پرده نداره، با خودم گفتم شاید پردش عقب تر باشه، پرسیدم از عقب بکنم یا جلو؟! گفت جلو ، گفتم شاید حالیش نشه چون مسته. گفتم مطمئنی؟ گفت آره پرده ندارم. اینو که گفت یه جوری شدم. پس واسه همین بود که تا الان نذاشته بود ببینم کسشو. هم به شدت ناراحت شدم ، هم خوشحال از اینکه میشه از جلو کردش! اب دهنش که رو کیرم بود با اون کردمش تو کسش یهو خودشو جم کرد. اولین بار بود میکردم تو یه کوس. خیلی گرمو نرمو تنگ بود. با 2 تا جلو عقب کردن نزدیک بود آبم بیاد کشیدمش بیرون. هر 2 تامونم تو یه دنیای دیگه بودیم. دراز کشیدم اومد نشست رو کیرم با دستش کیرمو کرد تو کسش یه پنج دقیقه خودش جلو عقب کرد یه کیرمو کشید بیرون از کسش دیدم آبش اومد سفید بود ریخت رو کیرم… با همون آب دوباره کرد تو کسش آبش جمع شده بود رو شکمم. یه پنج مین دیگم تلمبه زدم دیدم دیگه نمیشه کنترل کنم خودمو زود کشیدم بیرون کیرمو آبمو ریختم رو سینه هاش بازم. جالب بود تا حالا انقد آبم زیاد نیومده بود. تمومی نداشت اصلا! فرداش بازم اومد خعلی حال داد. این 3 روزو رو زمین نبودم. خونوادم برگشتن ولی اگه بازم برن مسافرت اینا خیلی خوب میشه.
 
بدرود…
 
نوشته:‌ Amir MG

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «سه روز زندگی»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا