اگه می دونستم اینقدر داغی …

سلام به همه
مهراد هستم 35 ساله از تهران می خواستم یکی از خاطرات شیرین خودم رو براتون تعریف کنم امیدوارم که خوشتون بیاد .
تازه از خونه جدا شده بودم و برای خودم زندگی می کردم . جا افتادن تو شرایط جدید کمی برام سخت بود . مجبور بودم هم کار کنم هم درس بخونم و هم کارهای خونه رو انجام بدم . از ازادیم لذت می بردم ولی تازه داشتم ارزش زحمت هایی رو که خانوادم برام می کشیدن و من قدرنشناس بودم رو می فهمیدم. برای یه شرکت وارد کننده لوازم آرایشی بهداشتی بصورت پاره وقت بازاریابی می کردم . گاهی هم با ماشین مسافر کشی میکردم.
به خاطر کارم تو شرکت با فروشنده های و مغازه دارهای خانم زیادی آشنا بودم ولی تلاش می کردم کارو با رفاقت قاطی نکنم . برای همین رابطم با مشتری هام توی چارچوب خاص بود و از اون فراتر نمی رفت .
یه مشتری داشتم توی شرق تهران مغازه داشت . یه خانم خیلی مهربون و با ادب و شوخ بود ،همیشه محصولات جدید رو سفارش میداد . هر زمان هم که بهش سر می زدم ،مغازش شلوغ بود ،ادم خوش حسابی هم بود .معمولا هر هفته بهش سر می زدم.
 
یه بار رفته بودم سفارشاتو تحویل بدم ،دیدم تو مغازه داره صدای دادوبیدا میاد رفتم تو دیدم یه پسره ایستاده داره دری وری میگه اون هم سرشو انداخته بود پایین . پرسیدم چی شده گفت این اقا این ادکلن رو اورده میگه از شما خریدم صدهزارتومان الان هم نمی خواهم اومدم پس بدم . نگاش کردم دیدم این مال ما نیست تقلبیه فوقش باشه بیست تومن . میگم اقا از ما خرید نکردین ما اصلا از این برند نداریم . اگر شما یکدونه از این برند تو این مغازه دیدی ادکلن مال خودت پولشم میدم . ادکلنو نگاه کردم دیدم از این کنار خیابونی هاست . یه چشمک به خانم یگانه زدمو گفتم اولا ایشون کلا از شرکت ما خرید می کنند و نمایندگی ما هستند . این ادکلن مال شرکت ما نیست جنسای ما همه اوریجیناله این ادلکن هم تقلبیه هم جزء محصولات ما نیست . دوما شما فاکتور خرید مهر شده دارید ؟ که یارو رنگ عوض کرد گفت دارم الان همراهم نیست . گفتم این کارت من هر زمان که فاکتور اوردی زنگ بزن نوکرتم هستم ادکلنو می گیرم پولشو میدم . یارو اومد حرف بزنه گفتم ببین داداش ما الان می خوایم حساب کتاب کنیم اگه مشکلی داری بورو حراست اصلا بیا به هم بریم حراست ، مچ دست یارو رو گرفتم که یکدفعه پسره کپ کرد گفت حراست نمی خواد میرم فاکتورو پیدا می کنم بعدش زنگ می زنم . پیچید رفت .
 
پسره که رفت خانم یگانه گفت :
یگانه : مرسی اقای پاکزاد . واقعا اعصابمو بهم ریخته بود.
پاکزاد : خواهش می کنم . این دیده بود شما خانم محترمی هستین می خواست تلکه کنه . تا اسم حراست اومد موش شد زد به چاک . از این به بعد جناستونو با فاکتور بدین به مردم که دیگه اینجوری به مشکل نخورید .
یگانه : اره فاکتورو خوب گفتین . از این به بعد همین کارو می کنم . بازم ممنوم .
پاکزاد : انجام وظیفه بود .
خلاصه جنسای جدیدو تحویل دادم جنسای قبلی رو هم حساب کردیمو زدم بیرون . تا اونروز به قیافه خانم یگانه دقت نکرده بودم . صورتش جذاب بود . چشم های درشت میشی و ابروهای کشیده و پر با موهای فرفری خرمایی ، پوست سفید ،دماغ و دهن کوچولو با چونه چال ؛ رنگ واقعی لباش رو نفهمیدم چون روجش صورتی بود . خلاصه یجوری شدم تا شب همش بهش فکر می کردم . بعد از اون دو جا دیگه رفتم و 9 شب رسیدم خونه . یه دوش اب سرد گرفتم . شامو خوردمو لالا .
هفته بعد رفته بودم سفارشهاشو تحویل بدم که که دوستم سیاوش زنگ زد :
مهراد : الو
سیاوش : سلام داش مهراد چطوری خوبی دادا ؟ مهراد : سلام داش سیا . مرسی دادا تو خوبی ؟ چه خبر ؟ سیاوش : خوبم هیچی امنو امان . دادا یه خواهشی داشتم .
مهراد : جونم دادا .
سیاوش : را داره هادی دوست دخترشو بیار مکانت ؟
مهراد : ببین سیاوش جان ؛ من نوکر خودت هستم . ولی هادیو شرمنده . من خونه گرفتم زندگی کنم . اوندفعه هم دیدی که مهدی چه گندی بالا اورد . اگه اینجور پیش بره چند وقته دیگه خونه میشه پاتوق . خودت یه جوری دست بسرش کن . من شرمندتم . خودت هر زمان بخواهی نوکرتم . انجام وظیفه می کنم . ولی بجز خودت ،پارسا و نوید هیچکس . اصلا بگو خونه رو تحویل داده .
سیاوش : باشه دادا . شب کی میری خونه .
مهراد : ساعت 9 خونه ام .
سیاوش : باشه میام میبینمت .شام هم درست نکن . میگیرم میارم .
مهراد : نمیخواد ظهر سبزی پلو درست کردم زیاد مونده همونو می زنیم به بدن .
سیاوش : باشه دادا پس می بینمت .
 
تلفنم با سیاوش تموم شد برگشتم پیش خانوم یگانه . کارها رو ردیف کردیم . اومدم برم که خانم یگانه گفت میشه چند دقیقه تو مغازه باشید من یه کاری دارم انجام بدم بیام . گفتم باشه .یه کلید از تو کشو برداشت و رفت . فکر کنم رفت دسشویی . یه 5 دقیقه ای بود که پشت دخل بودم که یه خانمی اومد و شروع کرد جنسارو نگاه کردن . گفت ببخشید اقا نرم کننده موی هربال اسیینس دارید . گفتم خانم هربال المانی ما کلا جنسامون ایتالیاییه و چند تا نرم کننده گذاشتم جلوی روش . که خانم یگانه با دوتا نسکافه اومد تو مغازه و یدونه کیت کراتین لیزاپ بهش فروختو راهیش کرد .
مهراد : چرا زحمت کشیدین خانم یگانه ؟ نسکافه بخورم یا خجالت ؟
یگانه : چه زحمتی . اینا رحمت نه زحمت . می تونم یه سوالی بپرسم ؟
مهراد : خواهش می کنم .
یگانه : شما تنها زندگی می کنید ؟
مهراد : بله . چند ماهی میشه که از خانواده جدا شدم و خودم مستقل زندگی می کنم .
یگانه : پس شما هم تنها هستین .
مهراد : مگه شما هم تنها زندگی می کنید خانم یگانه ؟
یگانه : شیدا صدام کن .
مهراد : مگه شما هم تنها زندگی می کنید شیدا خانم ؟
شیدا : اره . دو ساله که از همسرم جدا شدم و خودم تنهایی زندگی می کنم . تنهایی بده . ادمو از درون مثل موریانه میخوره و پوک میکنه . چرا از خانوادت جدا زندگی می کنی ؟ مهراد : چون می خواهم آزاد باشم . الته جدای جدا هم نیستم هفته ای دوبار میرم خونمون مهموونی . خرید خونه رو هم انجام می دم . هر روز هم زنگ می زنم . ولی خب دیگه دوریو دوستی .
 
اون روز کلی با شیدا حرف زدم از خودش گفت . از زندگی من پرسید .سنش 33 سال بود و از من 8 سال بزرگتر بود . خلاصه کلی با هم اشنا تر و راحت تر شدیم . بعد از اون شب فکر شیدا خیلی مغزمو مشغول کرده بود .
از یه طرف ازش خوشم میومد و ازیک طرفه دیگه میترسیدم حالا که فهمیدم جدا شده بهش پیشنهاد بدم. نمی دونستم چطور دربارم قضاوت می کنه . شاید اگر دختر بود خیلی راحتر می تونستم بهش پیشنهاد بدم . سه هفته گذشت و من همچنان با خودم درگیر بودم . می خواستم کلا بیخیال بشم . ولی نشد . تصمیم گرفت یجایی ببینمش و حرفامو بهش بزنم . بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم بهش زنگ زدم . وقتی داشتم شمارشو می گرفتم قلبم تند تند می زد . نفسم بند اومده بود . با بدبختی شماره رو گرفتم بوق دوم جواب داد .
شیدا : الو
مهراد : سلام . حال شما خوبه ؟
شیدا : سلام اقا مهراد . خوبی . کم پیدایید خبری ازتون نیست .
مهراد : مرسی . یکمی گرفتار بودم . می خواستم شما را برای شام دعوت کنم . می خواستم درباره یه موضوعی با شما مشورت کنم .
شیدا : باشه مشکلی نیست . کی و کجا ؟
مهراد : هر زمان و هر جا که برای شما راحتر باشه .
شیدا : باشه . چهارشنبه بیا دنبالم از اونجا بریم یه سمتی .
مهراد : اوکی میبینمتون به امید دیدار .
شیدا : باشه بای .
 
تلفن که تموم شد یه نفس راحتی کشیدم . تا چهارشنبه دو روز مونده بود. تو اون دو روز که برای من مثل دو ماه گذشت. همه حرفای رو که می خواستم بهش بزنم مرور کردم حتی روی کاغذ نوشتم که یادم نره . ساعت چهار چهارشنبه کارامو تموم کردم رفتم ارایشگاه بعدم اومدم خونه یه دوش گرفتم و حسابی به خودم رسیدمو تیپ زدمو رفتم دنبالش .رسیدم دم مغازه تقریبا ساعت 8 بود . منو دید گفت شیدا : سلام اقای خوشتیپ فراری . این تیپا رو میزنی یه امبولانسی چیزی بگو پشت سرت راه بیوفته کشته مرده ها را برسونه بیمارستان .
مهراد : سلام حال شما خوبه . نه بابا چشماتون قشنگ میبینه . والا امبولانس که سهله کسی با فرقون هم لازم نیست بیاد . ما کشته مرده نداریم .
شیدا : خیلی هم دلشون بخواد . 5 مین صبر کن تا من ببندم بریم ببینم چرا امشب این اقای خوشتیپ مارو دعوت کردن .
خلاصه مغازه رو بست و رفتیم .رفتیم رستوران پدر خوب تو گلبرگ . نشستیم سفارش دادیم . خیلی استرس داشتم .رنگم شده بود عین گچ . قبلا دوست دختر داشتم . ولی تا حالا نشده بود با یه خانم که 8 سال هم از خودم بزرگتر بود قرار بزارم . یه جورایی نمی تونستم راحت حرف بزنم . نشسته بودیم تا شیدا سکوت شکست شیدا : خوب بتعریف ببینم چیه که میخای دربارش با من صحبت کنی ؟
به تته پته افتادم و گفتم: راستش یکی از دوستام به یه خانمی وابسته شده . ولی میترسه قدم جلو بزاره . میترسه که خانومه نپذیره ودربارش فکر بدی کنه .اخه اون خانومه یجواری اشناشونه ولی . نمی دونم چه جوری بگم .
شیدا یه خنده قشنگی کرد و تو چشام نگاه کردو گفت :
شیدا :اگر خانومه اشناست دوستت باید خیلی محترمانه دعوتش کنه به یه پارک یا یه رستوران و حرفاشو با کمال صداقت بهش بزنه و اگر خانوم عاقلی باشه حرفاشو میشنوه و تصمیم میگیره که پیشنهادشو بپذیره یا رد کنه . در هر صورت دربارش فکر بد نمی کنه .
 
شیدا داشت حرف میزد که سفارشمون رسید و شروع کردیم به خوردن . شیدا به من نگاه میزد و لبخند میزد و شوخی میکرد . شامون تموم شد و همینطور نشسته بودیم . که شیدا گفت شیدا : رنگت چرا پریده حالت خوبه. بعد دسشتو گذاشت روی پیشونیم و گفت تب داری . گوشات هم قرمز شده بعدش خندید . یه دفعه میمیک صورتش جدی شد و دستای منو گرفت که انگار برق بهم وصل شد دستاش خیلی نرم بود پوستش سفید بود با انگشتای خوش فرم و ناخون های کشیده . کمی دستامو تو دستاش نگاه داشت و با صدای اروم گفت : من امشب اومدم تا به حرفات گوش بدم . حرف بزن . پشیمونم نکن . فکر می کردم ادم پخته ای هستی نشون بده دربارت اشتباه نکردم .با این حرف شیدا اعتماد به نفس پیدا کردم و تصمیم گرفتم حرف دلم رو بزنم . با صدایی که انگار از ته چاه بالا میومد
گفتم : نمی دونم چطوری باید حسمو بیان کنم . نمی دونم چه کلمه ای رو برای بیان احساسی که بهت دارم بکار ببرم . یه جواریی بهت وابسته شدم . هر هفته مشتاق میام که ببینمت و هر زمان که ازت جدا میشم کل هفته منتظر می مونم تا دوباره ببینمت زمانی که پیشتم مثل باد میگذره و زمانی که ازت دورم خیلی دیر . نمی دونم این عشق ؛ دوست داشتن ؛ رفاقته نمی دونم چیه . ولی می دونم هوس نیست . نمی گم نمیتونم بدون تو زندگی کنم چون دروغه . ولی بدون تو کلافه ام . نمی دونم چی کار کنم . هر تصمیمی که بگیری بهش احترام می زارم . اگر جوابت منفی باشه و نخواهی قول می دم که دیگه منو نبینی . شیدا فقط بهم نگاه می کرد و گوش می داد . من چند دقیقه حرف زدم و اون صبورانه گوش کرد مثل یه عروسک سنگ صبور . حرفام که تموم شد . گفت بهتره بریم بیرون صحبت کنیم . میزو حساب کردم و رفتیم نشسیتیم توی میدون هلال احمر . شیدا کنارم نشستم دستمو تو دستاش گرفت و سرشو رو شونم گذاشت و گفت
شیدا : از همون اویل که دیدمت ازت خوشم اومد و فهمیدم ادمی . نه هیز بازی درمیاوردی نه زیرو رو کشی میکردی. تو شرایط زندگی منو می دونی ، می دونی تو ازدواجم چطوری شکست خوردم ، منم دلم می خواد کسیو داشته باشم که بتونم تنهاییم رو با هاش قسمت کنم . کسی که بتونم بهش اعتماد کنم . کسی که نه بخواد مالکم بشه و نه بخواد مالکش بشم . همون دوری دوستی که تو از خانواده خواستی . و ادم اینجوری کم پیدا میشه . دوستی وابستگی میاره و اسارت . من یاد گرفتم که اسیر و وابسته احساستم نباشم . برای من تو یه مورد مناسب هستی . هم جوانی هم با معرفت ، هم با سواد . فقط مشکل اینه که نمی دونم می تونی تو اون چارچوبی که من می خوام با من باشی . می تونی بهم قول بدی که عاشق نمی شی ؟ می تونی بهم قول بدی که مالک نمیشی ؟ می تونی بهم قول بدی که به ازادی های من احترام میزاری همونجوری که من به ازادیهات احترام خواهم گذاشت ؟ می تونی به من قول بدی که درباره من تحت هیچ شرایطی داوری نمی کنی ؟ می تونی به من قول بدی اگر خواستم برم ازارم ندی و به تصمیم احترام بذاری ؟
اگر این قول ها رو می تونی بدی من با کمال میل میخوام که با تو باشم و همه این قول ها رو هم بهت می دم .
 
 
همون شب روبروی شیدا ایستادم و به هم قول دادیم که چیزهای رو که شیدا گفت رعایت کنیم و از هم حمایت کنیم. دو هفته از اون شب که رسما منو شیدا با هم یه رابطه جدید رو اغاز کردیم، گذشت . توی این دو هفته با هم چند بار بیرون رفتیم . دستای همو می گرفتیم و دو بار هم من دستای قشنگ و لطیف شیدا رو بوسیدم . ولی از اون جلوتر نرفتیم . سه شب مونده بود به شب چله که شیدا بهم زنگ زد :
مهراد : سلام خشگل خانم . چطوری عسلم خوبی ؟
شیدا : سلام عزیز دلم . خوبم تو خوبی ؟
مهراد : مرسی گلم چه خبرا ؟
شیدا : هیچی خبری نیست . مهراد شب چله کجایی؟ با خانواده ؟
مهراد : امسال اولین ساله تنهاییه یه سر کوچولو می زنم زود درمیرم میام خونه . می خوام دستپختم بخوری .
شیدا : نخیرم اگه خونه مامانت اینا نمیری میایی اینجا والا کتکه فهمیدی ؟
مهراد : چشم . هر چی شما امر کنید .
شیدا : هوس مشروب کردم . کسیو سراغ داری شراب خوب داشته باشه ؟
مهراد : اره ی شیشه می گیرم .
شیدا : باشه خبرشو بده که اگر گیر نیوردی از بچه های پاساژ بگیرم .
مهراد : بابا مارو دستکم نگیر از حالا حل شده بدون .
شیدا : باشه گلم پس شب چله 9 پیشم باش . خوش باشی گلم .
مهراد : باشه عزیزم . فدات تا بعد .
 
خلاصه شب چله رسیدو من هم رفتم خونه مامان اینا یه دالی کردم و پیچیدم اومدم . بماند که چه قدر غرولند شنیدم . ساعت 9 شب مجهز به 5/1 لیتر شراب و مخلفات + اجیل و شیرینی رفتم پیش شیدا . خونش طبقه همکف بود . قبلا هم دوبار رفته بودم خونش ؛ ولی در حد چند دقیقه نشسته بودم که اماده بشه با هم بریم بیرون . رفتم تو شیدا خریدا که دید کلی تشکر کرد گفت که اجیلو اینا گرفته بودم چرا گرفتیو از این حرفا . خلاصه شامو که چلوخورشت فسنجون بود خوردیم . واقعا دستپختش یک بود . با لذت نگاه می کرد به خوردن من . من هم که مثل جاروبرقی ال جی داشتم میزو کلا جارو میکردم . خلاصه میزو با هم جمع کردیمو ظرفارو هم شستیم . رفتیم سراغ شراب . شیدا دو تا پیک شراب خوری اورد + مخلفات . گفتم خودش ساغی شه گفت اولین شب می خوام تو ساغی باشی .اهنگ مستی هایده رو گذاشت و شروع کردیم به خوردن به پیک شیشم که رسیدیم من کاملا داغ شده بودم اونم لپاش گل انداخته بود . اومد از جاش بلند شه اهنگو عوض کنه که افتاد تو بغل منو خندید . منم کمکش کردم بلند شد اهنگ ملایم گذاشت دست منو گرفت گفت بیا با هم برقصیم . دستاشو گذاشت پشت گردنم و سرشو گذاشت روی شونم ،من هم یه دستم پشت گردنش بود و یه دستم تو گودی کمرش آروم با هم می رقصیدیمو دور پذیرایی که تقریبا 30 متر ی مساحتش میشد می چرخیدیم . توی چشماش نگاه کردم خمار شده بود . هم اثر شراب بود هم خواهش من هم بدتر از اون بودم تو ژرفای نگاهش غرق شدمو تو گرمای لبش ذوب . یه بوسه طولانی و اروم . انقدر اون بوسه دلچسب بود که احساس کردم همه وجودمو به اتیش کشید بدنم داغ شد سوختم .
 
به خودم فشارش دادم و دوباره بوسیدمش دستاش اومد توی موهام و سرمو محکم گرفت و شروع کرد لبامو خوردن ؛ اول ملایم بود ، بد شدت گرفت یه دستم دور گردنش بود و یه دستم تو گودی کمرش . نفس هامون تند شده بود با حرارت همو می بوسیدیم . لب ، گردن ، گونه ؛ چشم ، می خواستم همه وجودشو ببوسم . دست انداخت و تشیرتم از تنم دراورد من هم تاپشو کندم . شروع کردم بالای سینشو مکیدن سرمو روی سینش فشار میداد همینجور که بالای سینشو میمکیدم دستمو بردم و از پشت سوتیشنو باز کردم و درش اوردم . برگشت و پشتشو به من کرد و باسن خشگلشو بهم فشار داد و دستامو گرفت و روی سینه هاش گذاشت شروع کردم سینه هاشو مالیدن و گردنشو خوردن ، گردنشو می خوردم و میمکیدم لاله گوشش میلیسدم و زبونم توی گوشش می چرخوندم . صدای نازش رو میشنیدم که اروم میگفت میخوام ،میخوام،دستاشو اورد و از پشت توی موهام کرد و سرش روچرخوند و شروع کرد لبام رو بوسیدن من هم با دستام سینهاش می مالیدم . یه دستم بردم پایین و از روی شلوار پارچه که پوشیده بود رسوندم به بهشتش و شروع کردم اروم بهشتشو مالیدن . کمی روشو نوازش کردم و بعد دستم بردم توی شورتش و بهشتشو لمس کردم ، خیس بود و داغ با رسیدن دستم به بهشتش ناله کرد و شروع کرد با حرکت دست من تکون خوردن و خودشو روی برخستگی کیرم که حالا قد کشیده بود و سفت شده بود فشار دادن لبمو محکم می مکید و خودشو به من فشار می داد چند دقیقه این کارو ادامه دادیم که دیگه نتونست و پاهاش شل شد . برشگردوندم و تو چشماش نگاه کردم بغلش کردمو بردمش تو اتاق خواب رفتیم روی تخت روش دراز کشیدم و شروع کردم بوسیدنش لب گردن گوش دوباره صدای نالشو شنیدم شروع کردم سینه های سفتشو مکیدن و لیسیدن سرمو محکم فشار می داد و اه می کشید . کم کم رفتم پایین و شروع کردم کل شکم و پهلوهاشو لیسیدن از روی شلوارش بهشتشو بو می کردم بوی تمنا و لذت میداد دستمو بردم و دو طرف شلوارش گرفتم خودش کمرشو بلند کردو شورت و شلوارو با هم از پاش دراوردم و پرت کردم . یه پاشو گرفتم و صورتم به کف پاش مالیدم و شروع کردم انگشت های خوشتراش و خوردنیشو که با یه لاک قرمز تزین شده بود مکیدن که صدای نالش بلند شد مثل اینکه روی انگشتش حساس بود منم شروع کردم همه انگشتاشو دونه دونه بوسیدن و مکیدن
 
دوتا پاشو چسبوندم به هم و تا می تونستم انگشتای پاشو لیسیدم اومدم روی پنجه پاشو با بوسه های ریز اومدم تا بالا رونهای ناز و بلوریش، می مکیدم می خوردم تا رسیدم به دروازه بهشتش یه دروازه با لبه های باریک و ناز با یه برامدگی کوچیک که بالاش قرار گرفته بود لبه هاشو باز کردم توش صورتی کم رنگ بود شورع کردم بوییدنش و بد یه بوسش کردم که با برخورد لبم با غنچش بدنش لرزید روی دروازش ها میکشیدم و با لبم اروم لمسش می کردم . شروع کردم با زبونم از پایین بهشتش تا بالاش لیسیدن بعد غنچشو به دهن گرفتمو مکیدم از پایین تا بالای کس نازشو لیس میزدم و میمکیدم ناله می کرد و خودشو تکون میداد با دستش سرمو گرفته بود و فشار داد رو بهشتشو گفت بخور ، فدات شم ، بخور قربونت برم ، دیونم کردی ، دارم میمیرم ، میخوام،میخوام الان می خوامش منو کشید روی خودش و یه لب ازم گرفت انداختم روی تخت اومد روم و کمربند و دکمه شلوارم باز کرد و با شورتم با هم کشید پایین و پرت کرد کنار تخت . نشست روی پام و کیرمو با دست گرفت و نوکش کرد تو دهنش و شروع کرد مکیدن در حالی که میمکید تو چشام با لذت نگاه می گیرد جوری با احساس اینکارو می کرد که دیونه شدم کشیدمش روی خودم و رفتم پایین دوباره شروع کردم به خوردن کس نازش که باد کرده دوباره ناله هاش بلند شد .
 
گفت داری دیونم میکنی بکن عزیزم ، اون کیر قشنگتو می خواهم اب دهن زدم به کیرمو میزونش کردم و با احتیاط و اروم فرستادمش تو بعد روش دراز کشیدم و شروع کردم لباش خوردن و اروم اروم کمر زدن دستاشو تو موهام کرده بود و لبمو محکم می مکید یواش یواش سرعتم بیشتر کردم دیگه داشت جیغ میزد ناخن هاشو توی کمرم فشار میداد و گردنمو میمکید چند دقیقه کمر زدم خسته شده بود غلت زد اومد روی من تو بغلم گرفتمش و از پایین کمر میزدم هردمون عرق کرده بودیم لبامو میخورد و خودشو روم تکون میداد سنگینیشو روی خودم حس میکردم داغ کرده بودم از روم بلند شد و قنبل کرد از پشت اروم کیرم کردم تو کسش و شروع کردم کمر زدن نمی دونم چرا ابم نمیومد من نمی تونستم خودم بیشتر از 4 یا 5 دقیقه نگه دارم ولی الان نزدیک 10 دقیقه بود که داشتم کمر میزدم . پهلوهای شیدا رو گرفته بودم و داشتم با تمام وجود کمر میزدم ،اونم خواهش میکرد که محکمتر بزنم کم کم احساس کردم که دارم میام ، گفتم دارم میام . گفت نگهدار من هنوز نیومدم . منم حواسم بردم جای دیگه کمر میزدم سعی میکردم به یه چیزه دیگه فکر کنم که یهدفعه شیدا شروع کرد به جیغ کشیدن و لرزیدن من هم با تمام قدرت کمر زدمو خودمو به زور نگه داشته بود تا شیدا با یه جیغ بلند و تکان های شدید اومد من هم داشتم میومدم که گفت جلوگیری نکن بریز توش من هم با تمام قدرت کیرم فشار دادم تو بهشتش و خودم خالی کردم و افتادم روش تا چند دقیقه همونجوری بودیم . کمی که حالمون سرجاش اومد از روش بلند شدم و کنارش خوابیدم و شروع کردم نوازشش کردن کل بدن هردمون خیس عرق بود . کشیدمش توی بغلم و بوسیدمش و با موهاش بازی کردم و تو بغلم فشارش دادم .
 
مهراد : مرسی عزیزم . ممنونم از اینکه اجازه دادی تا این شب قشنگ رو با هم داشته باشیم . تو عمرم هیچ وقت اینجوری لذت نبرده بودم . این شبو هرگز فراموش نمی کنم . فدات شم .
شیدا : من ممنونم . قربونت برم . من هم تا حالا اینجوری دیونه نشده بودم . منم این شبو هیچ وقت فراموش نمی کنم . اگر می دونستم انقدر داغی همون شب بعد شام خفتتو می گرفتمو دو هفته به خودم محرومیت نمی دادم .
همنجوری تو بقل هم خوابیدیم . خیلی وقت بود که اینجوری راحت نخوابیده بودم …
 
نوشته : مهراد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «اگه می دونستم اینقدر داغی …»

  1. دمت گرم خیلی باحال بود .کیرم سیخ شده .کاش اونجا بودم و منم یه دل سیر شیدا رو میکردم .
    خانوم واسه سکس و دوستی اگه هست پیام بده .
    09392567505

  2. داستان خوبی بود این نوع سکس ها که توام با عشق اتفاق میفتن لذت مضاعفی دارن
    از ارومیه یا شهرهای اطراف کسی باشه این شماره منه 09392107682البته منه به هیچ وجه دبنال یه سکس گذرا نیستم لطفا اگه کسی بود که بخواد دوستی وسکس پایدار داشته باشه پیام بده

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا