تمرین امداد و نجات

من عکاس هستم و برای سازمان بسیج عکس میگیرم. یک هفته مثل هفته های قبل رفتیم جماران تا تمرین امداد و نجات انجا بدهیم آخه بعد از زلزله در بوشهر تمام امید خلق مسلمان ایران به ماست. یک کاروان بزرگ و پرشکوه متشکل از مینی بوس ها که خواهران بسیجی را منتقل میکنند و اتوبوس ها که برادران را منتقل میکنند- همگی عضو بسیج دانشجویی و انجمن اسلامی دانشگاه اسلامی هستن و نوای دل انگیز حاج عبدالرضا هلالی بگوش میرسد.

در این هفته چیز عجیب و جدیدی ندیدم همچی مثل گذشته منظم و تکراری بود که ناگهان
صدای یکی از برادران نگاهم رو به خانه ای کاهگلی و متروکه جلب کرد.
جلوتر رفتم وارد حیاط شدم و از زیر در چوبی اتاق داخل رو نگاه کردم- گرد و خواک رفت تو چشمم و بسختی میدیدم چشمامو ماساژ دا دم و متوجه شدم یکی از خواهران بسیجی وسط اقاق و روی یک قالی لاکی رنگ کهنه دراز کشیده و گویا مجروح است. واای من این دختر بسیجی رو میشناسم خود خودشه زهرا اچ.بی دختر همسایه مان استدقت بیشتری کردم و دیدم با کمی فاصله یک از دوستام به اسم عبدالله ایستاده و به خواهر زهرا که بیهوش است نگاه میکنه.
عبدالله که یکی از بسجیان فعال و امدادگر ماهری هست به سمت خواهر زهرا رفت تا کمکش کند که ناگهن نفهمیدم چی شد که عبدالله زمین خود و جعبه کمک های اولیه آسیب دید- من هم که به سخی جلوی خنده خودم رو گرفته بودن دوربین رو آماده کردم تا یه چند تا عکس از خرابکری بچه زرنگ پایگاه بگیرم لنزدوربین رو نظیم کردم و عبدالله هم داشت بلند میشد تا خواستم عکس بگیرم عبدالله خودشو به دختر بسیجی رسوند و گفت: آبجی چی شده حالت خوبه صدامو میشنوی؟ و شروع کرد به امدادرسانی.
عبدالله این پسر بسیجی و با تقوا نزدیک زهرا اچ.بی (دختری بسیجی و عفیف) شد اول تنفس دهان به دهان داد. بعد از اینکه عبدالله به لبهای دختر بسیجی امداد رساند, چادر و مانتو زهرا, دختر بسیجی را در آورد تا دمای بدنش را پایین بیاره, (به خوبی یادم هست خواهر زهرا یک تیشرت چسبان سفید رنگ پوشیده بود و برجستگی های پستانش بخوبی قابل تشخیص بود) به هرحال عبدالله تیشرتش رو پاره کرد (سینه این دختر بسیجی جلوی لنز دوربینم مثل الماس می درخشید: ممه های زهرا سفیدتر از سنگ مرمر و بزرگتر از یک هندوانه بود به حدی بزرگ بود که تصور میکردم هر لحظه امکان داره سینه بند زهرا پاره بشه) پسر بسیجی بند سوتین قهوه ای رنگ رو بسرعت از روی شونه های دختر بسیجی به سمت بازوها پایین آورد و باز کرد تا پستان های آسیب دیده زهرا خانوم را ماساژ دهد و بلیسد. (همچنان امداد رسانی به دختر بسیجی با قوت ادامه داشت)

اما به تشخیص برادر عبدالله, این دختر بسیجی دچار ایست قلبی شده بود و باید به قلبش شوک وارد میشد, دکمه های شلوار جین زهرارو باز کرد و کمی پایین کشید, بعد نوبت شورتش رسید, سپس عبدالله شورت سفیدرنگ دختر بسیجی رو از پاش در میاره (باورم نمیشد یک دختر بسیجی و ارزشی شورت باریک بندی پوشیده باشه! اونم مدل توری که میشد تشخیص داد آلت تناسلیش مو داره یا تمیزه).

متاسفانه بتادین دردسترس نبود (به دلیل زمین خوردن برادر عبدالله – تمامی ابزار و داروها آسیب دیده بودن) و مجبور شد تف کنه روی قسمت صدمه دیده و کس زهرا رو با زبونش بلیسه (عجیب اینجا بود که در تمام این مدت زهرا چشماش بسته بود ولی بهمراه لبخندی ملیح لب پایینشو گاز میگرفت).
عبدالله آمپول و سرم هم دراختیار نداشت, بجاش کیرش رو فرو کرد تو کس دختر بسیجی تا نجاتش بده, چندین بار بهش شوک وارد کرد حتی به ممه های زهرا سیلی میزد و یا با نوک زبونش به سوراخ کون زهرا شوک میداد.
بعد از مدتی صدای آه و ناله دختر بسیجی (زهرا) بلند شد و پسر بسیجی (عبدالله ) در حالتی که کیرش درون سوراخ کوس دختر بسیجی بود متوقف شد, صورتش مثل کچ سفید شده بود و فقط به چشمهای دختر بسیجی خیره شده بود, پسر بسیجی خدا را شکر کرد و خواست کیرشو از کس زهرا بکشه بیرون که ناگهان دختر بسیجی گفت: «برادر به امداد رسانیتون ادامه بدین من هنوز سرم گیج میره, آخ… این لبام هم بدجوری خراشیده شدن»

 

پسر بسیجی کمی خجالت زده شده بود و در حالی که کیرش در حال تلمبه زن بود خم شد و سرش رو گذاشت رو شونه دختر بسیجی و به درمان ادامه داد, هر از گاهی ازش لب می گرفت و گفتار درمانی میکرد.
دختر بسیجی به اوج هیجان و شهوت رسیده بود و به امدادگر میگفت: همش مال خودمه
و عبدالله رو پرت کرد روی قالی و بلند شد رفت خایه عبدالله رو لیسید! تخم عبدالله رو کاملا میخورد و و لبهاش میکشی و رها میکرد-  دختر بسیجی به اوج هیجان و شهوت رسیده بود و به امدادگر میگفت: همش مال خودمه و عبدالله رو پرت کرد روی قالی و بلند شد رفت خایه عبدالله رو لیسید! تخم عبدالله رو کاملا میخورد و و لبهاش میکشی و رها میکرد- کیر رو جوری لیس میزد و تا ته میخورد که داشتم دیوونه میشدم.
دختر بسیجی از روی قالی بلند شد و گفت: «حالا وقت سوارکاریه» و نشست رو کیر پسر بسیجی و گفت: «بتاز ای اسب چموش من» زهرا جیغ می شید و عبدالله هم می گفت: «یا زهرا… یا زهرا…»  و هر ازگاهی به کون و ممه های زهرا سیلی میزد. پوست زهرا سفید بود و از بس سیلی خورده بود کون و پستون این دختر بسیجی قرمز شده بود .
زهرا گفت: «درش بیار… بسه دیگه… گفتم بسه.. » فکر کنم بعد از ۲۰ دقیه داشت به ارگاسم می رسید ولی عبدالله هم رضایت نمیداد و محکم کمر زهرا رو گرفته بود و میگفت: «طاقت بیار خواهر الان درمان میشی»

 

در همین لحظه بدن خواهر بسیجی به لرزش افتاد و تمام بدنش عرق کرد به احتمال زیاد طب کرده است ولی برادر بسیجی آمپول تب بر در اختیار نداشت و بجاش آب کیرشو داخل کس دختر بسیجی خالی کرد.
دختر بسیجی افتاد روی قالی و همان لحظه که منی اضافی از سوراخ گشاد شده بیرون می آمد- دختر بسیجی گفت: «اجرت با فاطمه زهرا(س) در بهشت ايشالله»
و ناگهان حاج آقا گلستانی با بلندگو فریاد زد: خواهران و برادران ارزشی تمرین امداد و نجات تمام شد ولی هنوز چند ساعت دیگر از صیغه تان مانده- اگر کسی هنوز مسدوم است برادران هرچه سریعتر درمانشان کنند.

زهرا و عبدالله هر دو می خندیدن و خوشحال بودن که باز هم تمرین امداد و نجات انجام دادن.
عبدالله با چفیه کس و چوچوله دختر بسیجی رو تمیز کرد و به زهرا کمک کرد تا لباسشو بپوشه.

 

عبدالله میگفت: «حاج آقا گلستانی گفته هنوز وقت داریم هنوز امداد رسانی من به تو شرعی و حلال هست بیا از دوباره شروع کنیم من میرم بیرون و بازم میام کمکت»

اینو که کفت گفتم: «یا ابوالفضل! حضرت محمد (ص) هم با تمام توان جنسی که داشتن هر روز فقط یک با به حضرت خدیجه (س) امداد رسانی میکردن»

از این تمرین دست جمی بسیجیان در جماران فقط یک عکس از آرشیو بسیج دانشجویی به بیرون درز کرد که در گیف پرشیا میتوانید ببینید.
اگر شما هم عکسی از بسیجیان دارین بهراه توضیح برای گیف پرشیا ارسال کنید.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا