ازدواج 12 روزه با خاله مهسا

من اميد هستم 18 سالم و با پدر و مادر و برادر كوچيكم زندگي ميكنم . ماجرا از جايي شروع شد كه پدر و مادر من به مسافرت خارج از كشور رفتن من چون مشكل خدمت داشتم نتونستم برم و با برادرم كه 12 سال داشت مونديم خونه براي اينكه ما تنها نباشيم خالم و مادر بزرگم اومدن پيش ما تا اين مدتي كه مادرم خونه نيست براي ما غذا و… انجام بدن . خلاصه پدر و مادرم رفتن و اون ها هم اومدن .خالم 28 سالش هنوز ازدواج نكرده و ليسانس مامايي داره و كار خوبي هم نداره و ميخواد ادامه تحصيل بده برا همين داره براي كارشناسي درس ميخونه روز اولي كه خونمون بودن من و داداشم بعد از شام رفتيم بخوابيم داداشم زود ميخوابيد ولي من تا ساعت 2 شب توي اينترنت بودم بعد از اينكه داداشم ميخوابيد سراغ ذاستان هاي سكسي … ميرفتم تا 2 شب كه ميشود كامپيوتر رو براي دانلود روشن ميگذاشم و ميخوابيدم .

خونه ي ما دو طبقه بود بايك اتاق در بالاي طبقه دوم خالم با مادر بزرگم طبقه دوم ميخوابيدن ومن و برادرم توي اتاق بالا من هميشه بايك شرت ورزشي واليبال مي خوابيدم چون تابستون بود حتي زير پيراهنيم رو هم موقع خواب در مي آوردم وچيزي هم روم نميكشيدم روز اول كه من خواستم بخوابم حدود ساعت 10-2 بود كه هنوز نخوابيده بودم كه صداي در طبقه ي پايين رو شنيدم كه باز شد اره خالم بود اومده بود كه ببينه ما خوابيديم يا نه من هم كه خودم رو به خواب زده بودم شنيدم كه در اتاق باز شد خالم يواش صدا زد اميد ديد كه من بيدار نشدم اومد جلو ديگه چيزي تا سه چهار دقيقه نفهميدم چون صدايي نميومد يك لحضه كه دزدكي چشمم رو باز كردم و از آينه كه درست بغل تخت بود ديدم كه خالم زوم كرده داره بدن من رو نكاه ميكنه( آخه من هر هفته موهاي بدنم رو ميزدم و مويي تو بدنم نداشتم به جز موي سرم) همين طوري كه از آينه داشتم ديد ميزدم خالم اومد جلو. زود چشم هام رو بستم حس كردم كه يكي داره به شرتم دست ميزنه اره خالم بود داش يواشكي كيرم رو از شرتم در مي آورد همين طوري داشت با اون بازي ميكرد كير من هم داشت شق ميشود برا همين زود خودم رو تكون دادم و خالم هم كيرم رو ول كرد رفت سراغ كامپيوترم ديد كه روشن حدود نيم ساعت هم با اون ور رفت و رفت پايين صبح كه بلند شدم به روي خودم نياوردم نميدونين خالم چي شده بود

 

طوري آرايش كرده بود كه نگو ديگه داشتم ديوونه ميشودم كه فهميدم قضيه ي شب باعث شده اين كار و بكنه بعد از صبحونه لباسم رو پوشيدم و داداشم رو بردم كلاس زبان خارجي و برگشتم خونه وقتي خونه رسيدم ديدم كه مادر بزرگم هنوز خوابه و خالم نيست رفتم بالا اتاق خودم صداي ميومد در رو باز نكردم يواشكي چيزي آوردم گذاشتم زي پام و از بالا در با صحنه اي روبه رو شدم كه تا حالا از نزديك نديده بودم خالم در حالي كه به مانيتور كامپيوترنگاه ميكرد لخت داشت با خو دش ور ميرفت وقتي بدنش رو ديدم هوش از كلم پريد بدنش سفيد بود نميدونم اون سينه هاش رو كجا قايم ميكرد كه تا حالا نديده بودم همين جور مات مونده بودم كه يك نگاهي با ساعت كرد زود لباسش رو پوشيد و سي دي از كامپيوتر آورد بيرون و گذاشت كيفش و خودش رو جم و جور كرد من هم زود رفتم دم در و در رو دوباره باز كردم اومدم تو البته صدا ميزدم خاله ديدم در باز كرد و اومد گفت داداشت رو بردي كلاس گفتم اره گفت حالا ميتوني بري بخوابي تا استراحت كني من هم كه ميدونستم براي چي ميگه زود لباسام رو در آوردم رفتم توي اتاقم بخوابم كا ديديم كيف خاله بالا جا مونده كيفش رو يواشكي باز كردم ديدم تقريبا 5 تا دي وي دي توي كامپيوتر نگاه كردم ديدم همشون فيلم سوپر زود كيف رو بستم بردم يايين يك شلوارك پوشيده بودم با يك زير پيراهني وقتي رسيدم پايين به عمد كيف رو طوري انداختم زمين كه دي وي دي ها ريختن زمين ديدم خاله حول كرد زود به من گفت كه اين ها دي وي دي ها خام هستن من هم زود گفتم چه خوب خاله جون من هم اتفاقا ميخواستم برم بخرم يكيش رو ميدي به من هر كاري كردم نشد از زيرش در رفت من تا شب تو فكر خالم بودم شب رفتم دوش بگيرم داداشم رو صدا زدم كه بياد پشت من رو كيسه بكشه كه يهو ديدم خالم اومد تو گفت داداشت رفته دست شويي من اين كار رو برات ميكنم من كه شرت تنم بود خالم كيسش رو كشيد من هم كه تو فكرش بودم كيرم مثل آنتن شق شده بود از زير شرت معلوم بودوقتي ميخواست با آب پشتم رو بشوره بهش گفتم لباسات كثيف ميشه خودم ميشورم دست بر نداشت شروع كرد به شستن طوري دستش رو كمرو پشتم ميكشيد كه من هم حشريم زده بود بالا و خالم بدتر از من ولي هر دومون خجالت ميكشيديم بلاخره خاله جون كير ما رو ديد و با خنده از حموم رفت بيرون من هم از حموم اومدم بيرون و از خالم تشكر كردم رفتم اوتاقم طبق معمول وقتي ساعت 2 شد خواستم بخوابم كه ديدم تشنم رفتم تا آب بخورم ديدي زدم توي اتاق مادر بزگ و خاله ديدم خالم نيست

 

يواشكي همه جارو گشتم خبري نبود رفتم از حياط طبقه ي همكف رو ببينم كه ديدم چراغش روشن رفتم از لاي در حياط ببينم كه چه خبر ديدم كه خالم دار توي تلويزيون اون فيلم ها رو تماشا ميكنه خودش هم نشسته جلو تلويزين لخت لخت داره با خودش ور ميره كيرم از شق شدن داشت ميتركيد تا ده دقيقه همين طوري بود تا تحمل نياوردم و شروع كردم به جق زدن كه يك دفهه ديدم كه خالم بلند شد فوري رفتم اتاقم بعد از چهار پنج دقيقه ديدم اومد اتاق من هم كه خودم رو به خواي زده بودم و يواشكي داشتم ديدش ميزدم اومد كنارم خوابيد خودش رو به من چسبوند حي ميگفت كه چي ميشود تو همسرم باشي من هم كه گيرم دوباره شق شده بود داشتم حشري ميشودم كه ديگه تحمل نياوردم و گقتم يواش اره خالم جا خورد فوري خودش رو جمع و جور كرد تا خواست بلند بشه من نذاشتم گفتم خاله جون كجا مگه نميخواي همسرت باشم وقتي اين رو شنيد كمي نرم شد و گفت قول ميدي به كسي نگي من هم كه از خدام بود گفتم اره رفتم بغلش كنم گفت نه بايد بريم طبقه ي پايين كه مادر بزرگت و برادرت رو بيدار نكنيم دستم رو گرفت و رفتيم پايين دو تا لحاف تشك آورد انداخت و دراز كشيد گفت بيا شروع كنيم من هم گفتم باشه خاله جون كه ديدم عصباني شد گفت به همسرت ميگي خاله از اين به بعد بايد به من بگي مهسا من هم قبول كردم رفتم بغلش تا 5 دقيقه فقط از هم لب ميگرفتيم. من لباي مهساجون رو ميخوردم و اون هم مال من رو . بعد از اون رفتم سراغ سوتينش اون رو در آوردم و شروع كردم به خوردن پستون هاش طوري ميخورم كه مهسا جون از حال رفته بود آروم دستم بردم و شرتش رو در آموردم شروع كردم با دستم با كوسش بازي كردن كه خالم بلند شد تو حالت 69 گرفت و گفت حالا بخورش من كه با زبونم شروع كردم ديدم خالم داره با صداي ضعيف داره آةةةةةةةةةةةةةةةةةةةةة ميكنه طوري حال ميكرديم كه تا 15 دقيقه همين طوري بوديم

 

 

مهسا جون طوري حشري شده بود ديگه داشت آبم رو باساكي كه با دهنش ميزدم در مي آورد گفتم داره آبم مياد ها بلند شد و خوابيد به پشت پاهاش رو گذاشت رو شونه هام و گيرم رو برد تا دم كسش گفت زود باش مهسا جونت رو جرش بده من هم شروع كردم به خوردن سينه هاش تا بيشتر حشري بشه وقتي كه خوب حشريش كردم گيرم رو خواستم بكنم تو كه ديدم به زور داره ميره تو به مهسا جون گفتم مگه پردت پاره نشده گفت من كه الا شوهر كردم من كه تعجب كرده بودم آرو شروع كردم ديدم صداش داره در مياد بالش رو گذاشتم دهنش و گفتم جيغ نزني ها بيدار ميشن گيرم رو كمي تف زدم دوباره كردم توي كوسش طوري من رو چنگ زد كه ناخون هاش رانم رو زخمي كرد ولي خدا وكيلي جيكش هم در نيومد بعد از چند بار آروم كردن شروع كردم به تلمبه زدن مثل وحشيها تلمبه ميزدم درست 10 دقيقه تلمبه زدم آخر هاي كار بود كه ديدم داره آبم مياد داشتم درش مي آوردم كه ديدم مهسا جون بالش رو از دهنش برداشته داره با صداي آروم آة اوه آةةةةةةةةةةةةةةةةهههه ميكنه كه يك دفعه ديدم مهساي من تكون شديدي خورد يك دفعه كمرش رو برد بالا گيرم از كسش در اومده ديدم مثل فواره آب از كسش اومد بيرون داشت مي لرزيد ارضا شده بود شديد بعد از چند تكونن شديدي كه خورد آروم شد من رو به پشت خوابوند و گيرم رو كرد تو كسش بالا و پايين ميكرد اومد جلو من و شروع كرديم لب گرفتن از هم دو سه دقيقه طول نكشيد كه مهساجون دوباره بلند شد كوسش رو آورد جلوي صورتم تمام آبش رو ريخت رو صورتم من هم كميش رو خوردم در حال لرزيدن بود و بي حال هيچ چيز حاليش نميشد كه دوباره برگشت به حالت 69 اون در حال لرزيدن بود كه شروع كرد به ساك زدن در عرض 30 ثانيه آبم اومد مهسا جون همش رو خورد و برگشت و دراز كشيد رو من و به من گفت خوشت اومد گفتم اره براي اولين بار خوب بود .

 
كنار هم دراز كشيديم من كه كنجكاو شده بودم گفتم يك سوالي بپرسم ناراحت نمي شي
مهسا جون : نه
سوال : چرا تا به حال ازدواج نكردي
مهسا جون : وقتي سنم20تا 25 بود 3 تا خواستگار داشتم ولي چون درآمد خوبي نداشتن و با ادامه تحصيلم موافق نبودن برا همين ردشون كردم رفت تا به حال هم كسي نيومده من به شوخي گفتم كه مهسا جون حالا شما صبر كن تا اينكه اين 12 روز هم بره بعد اگه اومد جواب بده خوب مهسا هم گفت من كه يكي پيدا كردم اگه نيا هم اشكالي نداره .
بعد پا شديم رفتيم دم يخچال دو تا شربت درست كرد خورديم بعد از اون سكس حالي داد.
رو به مهسا كردم و گفتم كه براي امشب بسه ديگه من مي خوام برم حموم گفت خوب چه اشكالي داره با هم ميريم من گفتم باشه با هم ميريم رفتيم حموم و شروع كرديم به شستن بدن همديگه من داشتم كون خالم رو مي شستم كه يادم افتاد كه من خاله رو از كون نكردم به خالم گفتم مي شه از كون هم بكنمت گفت پر رو نشو اون هم براي فردا الان كسم داره ميسوزه گفتم باشه وقتي داشتم كسش رو مي شوستم ديدم داره خوشش مياد گفتم مهسا جون ميشه يك بار ديگه توي حموم از كس سكس كنيم گفت باشه ولي اگر آبت اومد بايد بريزيش توي دهنم نه كسم من هم قبول كردم به پشت خوابوندمش و آبم طوري تنظيم كردم كه درست روي كس خالم ميريخت بعد پاهاش رو گذاشتم رو شونه هام و گيرم رو به كسش مالوندم يواش يواش شروع كردم به فروع كردن گيرم نسبت به دفعه ي بعد گيرم راحت تر رفت تو شروع كردم به تلمبه زدن

 

 

خالم باز داشت اه اه اه ميكرد گفتم درد داره گفت نه زود باش ميخوام طوري بكنيم كه دوباره ارضاع بشم گفتم باشه مهسا جون همين طوري داشتم تلمبه ميزدم كه ديدم آبم داره مياد مهسا جون داره آبم مياد گيرم رو از كسش بيرون آوردم گذاشتم توي دهنش همه ي آبم رو خورد گفت خوب حال داد ولي ارضا نشدم گفتم خوب ارضات ميكنم دوباره به پشت خوابوندمش شروع كردم به خوردن كسش و دو تا از انگشتام رو فروع كردم توي كسش و شروع كردم بازي كردن با پستون هاش طوري حشري شده بود كه چشم هاش رو بسته و فقط آهسته داشت اه اه اوه اه اوه ميكرد يك دفعه گفت بسه بسه داره آبم مياد دوباره كمرش رو برد بالا و آبش چنان ميومد كه تا سقف حموم ميرف كمرش رو آورد پايين داشت ميلرزيد توي همين حال بود كه من رو بغل كرد شرو كرديم به لب گرفتن كمي كه گذشت آروم شد دوباره سر روي هم رو شستيم رفتيم بيرون از حموم من شرتم رو پوشيدم كه برم يواشكي بخوابم كه خالم برگشت به من گفت خوش به حال زنت من هم بغلش كردم گفتم زنم تويي يك لب گرفتم رفتم خوا بيدم .

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «ازدواج 12 روزه با خاله مهسا»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا