خواستگاری عجیب و سکسی

سلام میخوام از خواستگاریه عجیب و سکسی خودم بگم…

 

من دانشجوی پزشکیم پارسال سال دومی بود که دانشگاه بودم ترم اول ی استاد خیلی جوون و از خود راضی برای یکی از درسای سختمون اومد از همون اول باهمه بد تا کرد …اون ترم نصف کلاس درسشو افتادن……من با نمره لبه مرز قبول شدم.ترم دوم باز با اون داشتیم این استادمون فامیلش صادقی بود …..اسفند ماه بود که من شدید سرماخوردم درحدی که خیلی سخت میتونستم بشینم….اما ازاون جا که استاد صادقی رو میشناختم به زود خودمو سرکلاسش حاضر کردم..کل کلاس4ساعتش خواب بودمکلاس تموم شد میخواستم برم خوابگاه که استاد گفت خانم فلانی شما بمونین …داشتم سکته می کردم بچه ها رفتن من موندم گفت وسایلتون بردارید بیاید اتاقم باید معاینتون کنم شما وحشتناک حالتون بده….رفتیم اتاقش شروع کرد به معاینم بعد رفت رو برگه دارو هامو نوشتن …..ی دفعه گفت براتون 6 امپول نوشتم 3 تاشو الان میزنید و 3 تا شو بعدا گفتم باشه استاد بدید برم برگه رو گفت نه شما تعشیف دارید ابدارچی رو صدا زد و ازش خواست بره داروهارو از قسمت انبار تهیه کنه .راستش ترسیدم از بچگی از امپول میترسیدم….خود استاد هم مشغول نگاه کردن به برگه های رو میزش شد دل تو دلم نبود….در که زده شد به معنای واقعی جامو خیس کردم…دیدم پلاستیک داروهارو داره میده دکتر ووای خدا چی میدیدم پنی سیلین و سیفروسایکین….به معنای واقعی قرار بود فلج شم…ابدارچی گذاشت رو میز رفت. دوباره استاد مشغول بررسی برگه هاشد دیگه داشتم از ترس پس می افتادم که استاد نیم نگاهی کرد وگفت معلومه می ترسی بلند شو رو تخت خودتو اماده کن بیام…

 

خب یکم ترس امپول یکمم ترس تنهایی منو استاد..(اسمش احمد) رفتم رو تخت دراز کشیدم کوشه شلوارمو دادم پایین….احمد گفت دوطرفت بده پایین 3تا باید الان بزنم….داشت امپولارو اماده میکرد…..اومد نزدیک یکی از پنی سیلین ها دستش بود….خودمو سفت کرده بود….احمد گفت شل کن وگرنه دردت میاد واقعا نمیتونستم….پنبه رو باسنم کشید تا به خودم بیام فرو کرده بود نمیتونستم جیغ بزنم چون گلومم درد میکرد…فقط صداشو میشنیدم که میگفت نفیس عمیق بکش بزار راحت تر تزریق شه….امپول اول تموم شد…امپول دوم دردش کمتر بود به اون یکی سمتم زد……رفت پشت میزش نشست گفت یکم اروم باش ……سیفروسایکین دردش زیاد ….دیگه نمیدونستم چیکار کنم…..بعد 5 دقیق بلندشد اومد طرفم گفت باید اروم باشی و خودتو شل کنی وگرنه نمیتونم برات بزنم…

 

دستشو گذاشت رو باسن سمت چپم و مالش داد تا شل کنم….ی بیشگون گرفت اخم در اومد نگاش کردم خندید…پنبه رو گذاشت جایی که بیشگون گرفته بود چند بار کشید میدونستم خیلی درد داره وسرمو تو بالش فرو بردم….منتظر بودم بزنه….احمد ی دفعه گفت……زهرا ………جان این چی می گفت منو به اسم صدا کرد…….گفتم بله استاد……گفت زنم میشی ؟؟…….هان استادصادقی…….مگه این مجرد بود…….من کجام ……اخ…..امپولو فرو کرده بود داشت موادو تزریق میکرد من تو بهر سوالش بودم ودرد امپولو نفهمیدم درد داشت نه در اون حد….بعدش که تموم شد ای امپولو برام ماساژ داد سرمو که طرفش برگردوندم خندید ولبشو به لب نزدیک کرد ی بوسه زد رفت پشت میزش……بعد3 دقیق بلند شدم تلو تلو خوران داشتم میرفتم که داروهامو بردارم برم که نزاشت به شوخی گفت اینا برای فردا پیش من میمونه تا جواب بله بدی……..فرداش نرفتم برای تزریق…..اخه بعدا دردش رو فهمیدم….

 

3 روز بعد زنگ زد که برم وقتی رفتم جواب بله رو گرفت دبگه اون امپول سخته رو نزد…

 

الان منو احمد نامزدیم

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا