مثلث عشق

سلام دوستان تلاش میکنم خاطره زیبائی را برایتان بازگو کنم با امید اینکه مورد توجهتان قرار بگیره من ساسان هستم 50 سال دارم و به شغل شریف مسافر کشی اشتغال دارم…

***

ظهر تابستان بود خسته و کلافه از کار روزانه و آفتاب ظهر از جلوی ترمینال غرب در حال عبور بودم که آقائی بسیار شیک پوش و با کلاس با اشاره دست مرا متوجه خودش کرد جلوی پاش ترمز کردم و گفتم بفرمائید گفت دربست میخوام آجودانیه گفتم در خدمتم سوار شد و راه افتادیم حدود 65 سال سن داشت و بسیار موقر و احترام آمیز صحبت میکرد وقتی هم به درب منزلش رسیدیم بیشتر از حد انتظارم کرایه داد و پیاده شد من راه افتادم ولی بعد از چند دقیقه متوجه شدم که یک کیف کمری کوچک زیر پای شاگرد جا مونده نمیدونم چرا حتی در کیفو باز نکردمو سریع دور زدم رسیدم به منزل اون آقا که یک خانه دو طبقه مجلل بود آیفونو زدم تا صدای منو شنید و تصویرمو در آیفون دید گفت عزیزم لطفا پارک کن و بیا داخل من گفتم نه مزاحم نمیشم فقط خواستم کیفتونو پس بدم گفت تعارف نکن بیا داخل من ماشینو پارک کردم و رفتم داخل اون جلوی در ورودی ساختمان به استقبالم اومد و با اصرار منو به داخل ساختمان هدایت کرد منزل واقعا زیبا و با شکوهی بود من محو دکوراسیون زیبای منزلش بودم که گفت من اسمم جمشیده و از لطفت واقعا ممنونم فکر نمیکردم تو این دوره و زمونه کسی از این کارها بکنه پولش رقمی نیست حدود 3 میلیونه ولی مدارکم برام خیلی مهم بود واقعا لطف کردی گفتم خواهش میکنم درسته که دستم خالیه ولی خدارو شکر چشمم پره درحال صحبت بودیم که همسرش همراه با یک سینی شربت و هندوانه از آشپزخانه بطرفمون اومد زنی حدودا 45 ساله با چهره ای جذاب و هیکلی نسبت به سنش مناسب حدود نیم ساعتی هر دو از من تشکر و قدردانی کردن و از تمام زندگی من سوال کردن که چند سال دارم که گفتم 50 درآمدم چقدره که گفتم حدود یکی دو میلیون در ماه وضعیت تاهلم که گفتم از همسرم جدا شدم و شغل سابقم که گفتم ورشکست شدم و از این جهت به مسافر کشی رو آوردم خلاصه هر دو خیلی اصرار داشتن که مدارک براشون مهم بوده و من پولهارو بردارم ولی هر چه اصرار کردن قبول نکردم و گفتم نمیتونم بابت بر گردوندن چیزی که حقم نبوده وجهی قبول کنم موقع رفتن هم جمشید خان شمارشو به من داد و شماره منو هم گرفت و گفت بزودی باهات تماس میگیرم و باهات حالا حالاها کار دارم…

 

فردای اون روز ساعت 10 صبح جمشید زنگ زد و از من خواست ساعت 5 بعد از ظهر به محل کارش برم و آدرسشو داد وقتی رفتم پیشش گفت ساسان جان من مدتی بود که برای پیگیری امور اداریم و کارهای شخصیم دنبال یک فرد مطمئن بودم و حالا میخواستم اگر مایل باشی از تو دعوت به همکاری کنم من گفتم خیلی خوشحال میشم اگر بتونم در خدمتتون باشم ولی خیلی ناراحت میشم اگر از روی ترحم و یا اینکه از جهت جبران باشه باور کنید من انتظاری ندارم و فقط به وظیفه انسانیم عمل کردم خندید و گفت نه هیچ منتی نیست و بر عکس افراد قابل اعتمادی مئل تو واقعا کمیابن و من خوشحال میشم که تو در کنارم باشی از فردای اون روز کارم رو شروع کردم ظرف مدتی نزدیک به دو ماه اکئر کارهای اداریش روتین شد و جمشید از من خیلی راضی بود و گفت خدارو شکر تمام کارها مرتب شده و کاری که من در دو ماه کردم سایرین هرگز نمیتونستن در این مدت کوتاه انجام بدن در طول ماه اول بارها به من گفت اگر پول نیاز داری بگو ولی من چیزی نخواستم تا اینکه در پایان ماه اول دو میلیون به من داد من تشکر کردم و گفتم این مبلغ زیاده چون من تمام وقت در خدمت شما نبودم و هفته ای دو سه روز اون هم در تایم اداری دنبال کارها بودم ولی خمید گفت هر کی جای تو بود ده برابر این فقط به خاطر رشوه دادن از من گرفته بود و تازه کاری هم از پیش نمیبرد در پایان ماه دوم هم به من دو میلیون دیگر داد و گفت این حقوقت و 3 میلیون هم بعنوان پاداش بهم داد و گفت حجم کاری که در این دو ماه برای من انجام دادی با یکسال کاری نفری قبلی برابری میکرد.

 

خلاصه جمشید دیگه با من خیلی صمیمی شده بود و منو به چشم یک کارمند نمی دید یک روز جمشید به من گفت ساسان فرزانه همسرم میخواد یک ویلا در شمال بخریم میخوام ازت خواهش کنم که تو همراهش باشی که هم مشاورش باشی هم حواست باشه که سرش کلاه نذارن من گفتم چشم تمام تلاشمو میکنم که شما به هدفتون برسید فردای اون روز من و فرزانه به سمت شمال راه افتادیم و مناطق مختلفی رو در نظر گرفتیم غروب بود که به فرزانه گفتم فرزانه خانم میخوای زودتر بریم یک اتاق بگیریم که شب دچار مشکل نشیم فرزانه گفت نه هتل راحت نیست ضمن اینکه من و تو نسبتی با هم نداریم و هتل به حضورمون مشکوک میشه و امکان داره مشکلی بوجود بیاد یک ویلا اجاره کنیم و شب بریم اونجا من گفتم آخه اونجوری شاید شما احساس راحتی نکنید و حضور من آزارت بده لبخندی زد و گفت اولا منو با اسم صدا کن دوما تو دیگه غریبه نیستی و ما بهت اعتماد کامل داریم سوما با من راحت باش فکر کن من یکی از اقوامتم خلاصه به یکی از املاکیها که دنبال ویلا بود برامون گفتیم که یک ویلالی شیک و مناسب اجاره ای برای اسکان موقتمون پیدا کنه و خلاصه بعد از صرف شام رفتیم ویلا من سریع رفتم به یکی از اتاقها و یک دوش گرفتم و اصلاح کردم فرزانه هم به اتاق دیگری رفت و بعد از گرفتن دوش با یک تاپ بندی لیموئی و یک شلوارک قرمز گوجه ای حدودا نیم ساعت بعد از من از اتاق خارج و به هال اومد واقعا زیبا و سکسی شده بود و کلا عقل و هوشو از سر من برده بود تقریبا دو سوم سینه های سفیدش از بالای یقه خودنمائی میکرد و بازوها و رونهای سفیدو توپرش نا خود آگاه آدمو مست و مدهوش میکرد فرزانه روی مبل روبروی من نشست و با یک لبخند ملیح بآرامی گفت خسته نباشی ساسان جان امروز خیلی رانندگی کردی .

 

من کمی به خودم اومدم و گفتم فرزانه جان من از کار کردن با تو و جمشید هیچوقت خسته نمیشم چون هر دو پر از انرژی مئبتین فرزانه گفت ساسان جان امشب فرصت خوبیه که کمی با افکار هم آشنا بشیم یک دنیا سوال دارم که دوست دارم ازت بپرسم لبخندی زدم و گفتم افتخار منه که خانم مهربان و جذابی مئل شما در مورد من کنجکاو باشه فرزانه خندید و گفت خدارو چه دیدی شاید از فامیل یک زن برات گرفتیم من هم با خنده گفتم آخه کدوم دیوونه زن من میشه فرزانه کمی جدی شد و گفت حالا واقعا اگر کسی پیدا بشه تصمیم ازدواج داری؟ من مکئی کردم و گفتم باور کن نمی دونم نیازش هست ” کمبودشو احساس میکنم ولی حقیقتش تمایل زیادی ندارم چون از این ناحیه لطمه بدی خوردم و نمیخوام دیگه تکرار بشه ” همسرم در وقت خوشی با من بود ولی وقتی ورشکست شدم و درست در هنگامیکه بهش بیش از همیشه نیاز داشتم ترکم کرد ازدواج مجدد اصلا تصمیم ساده ای نیست برام فرزانه گفت خوب حالا قصه نخور میخوام باقی سوالاتمو بپرسم تو دیدگاهت نسبت به مذهب چیه؟ گفتم من به همه ادیان و افکار احترام میذارم ولی مذهبی نیستم و تلاش نمیکنم برای کارهام توجیح مذهبی بتراشم تلاش میکنم اصول انسانی و اخلاقی رو رعایت کنم گفت خوبه یعنی مئلا اگر خواهرت دوست مردی داشته باشه و تو بفهمی چکار میکنی لبخندی زدم و گفتم خوب اگر به من بگه و ازم راهنمائی بخواد که حتما کمکش میکنم تا از دوستیش لذت بیشتری ببره ولی اگر به من نگه و از من مخفی کنه من هرگز تلاش نمیکنم که بفهمه من اطلاع دارم گفت مگه غیرت نداری؟

 

گفتم دخالت در امور دیگران غیرت نیست ممانعته غیرت وقتی معنا داره که تجاوز باشه نه انتخاب خود شخص گفت خیلی خوبه از نظراتت داره خوشم میاد پرسید اگر اون وقت که زن داشتی میفهمیدی زنت داره بهت خیانت میکنه چکار میکردی؟ گفتم کاری نمیکردم فقط از این نظر اذیت میشدم که شاید از نظر عاطفی یا سکسی و یا روحی براش کم گذاشتم که کمبودهای منو در شخص دیگری جستجو میکنه گفت یعنی طلاقش نمیدادی؟ گفتم نمیدونم بستگی داشت که چه عاملی مجبورش کرده تا احساس نیاز به شخص دیگه پیدا کنه گفت اگر میگفت دلیلش ضعف سکس توئه چه واکنشی داشتی؟ گفتم نمیدونم تلاش میکردم ضعفمو جبران کنم و خودمو در اون زمینه تقویت کنم خندید و گفت اگر تلاشتو میکردی ولی نمیتونستی چی؟ گفتم نمیدونم آدم تا وقتی در شرایط قرار نگیره نمیفهمه ولی احتمالا اگر احساس میکردم من نمیتونم همسر کاملی براش باشم اجازه میدادم خودش در مورد آیندش تصمیم بگیره گفت اگر همسرت میگفت تو رو دوست داره و میخواد با تو زندگی کنه ولی در کنار زندگی با تو میخواد از مرد دیگری هم لذت ببره چی؟ لبخندی زدم و گفتم باور کن نمیدونم سوالت خیلی سخته یعنی منو دوست داره ولی از نظر جنسی به یه مکمل نیاز داره؟ نمیدونم جدا نمیدونم ولی اگر صادقانه احساس میکردم که عاشق منه و ظرفیت اینکه با من زندگی کنه و با مرد دیگه ای سکس کنه و تائیری در روابطش با من نداشته باشه احتمالا سکوت میکردم فرزانه از روی مبل بلند شد و گفت هوس پیاده روی کنار ساحل کردم دوست داری با هم بریم قدم بزنیم؟ من لبخندی زدم و گفتم آره فرزانه جان…

 

لباسهامونو عوض کردیم و رفتیم لب ساحل در حال قدم زدن بعد از یک سکوت طولانی فرزانه دست منو در دستش گرفت و گفت ساسان افکارت و رفتارت و حرفهات خیلی قشنگه من و جمشید مدت زیادی نیست که با تو آشنا شدیم ولی احساس میکنیم که سالهاست که میشناسیمت و یکی از اعضای خانواده خودمون هستی من گفتم فرزانه میتونم من هم یک سوال از تو بپرسم؟ گفت آره ساسان جان حتما گفتم میخوام از دریچه چشم یک زن جواب بگیرم حالا اگر تو متوجه بشی که جمشید با زن دیگه ای در ارتباطه چکار میکنی؟ فرزانه خندید و گفت از دریچه چشم یک زن چشماشو از کاسه در میارم ولی از دریچه چشم زنی که الان هستم از لذت بردن جمشید لذت میبرم چون من و جمشید عاشق هم هستیم و هیچ چیزو از هم پنهان نمیکنیم الان هم میخوام یک اعتراف بکنم به شرطی که قسم بخوری برای همیشه بین من و تو و جمشید بمونه گفت نگران نباش هیچکس از راز تو با خبر نمیشه گفت حتی اگر بینمون اختلاف بیفته؟ گفتم حتی اگر در حقم بزرگترین ظلمو بکنید راز برای من همیشه رازه حتی اگر خودمون در جنگ باشیم گفت ساسان من یقین دارم که تو بهترین دوست ما خواهی بود .

 

فرزانه گفت میدونی که من و جمشید اختلاف سنی زیادی داریم از نظر شهوانی هم من خیلی شهوتی و هاتم اما جمشید از نظر شهوتی پاسخگوی من نیست چند سال پیش یکروز جمشید به من گفت فرزانه میدونم که قادر نیستم نیاز جنسی تو رو برآورده کنم ولی عمیقا عاشقتم و نمیخوام به هیچ عنوان تورو از دست بدم میخوام ازت یک خواهش کنم گفتم چه خواهشی؟ جمشید گفت هر لحظه احساس کردی نیاز جنسی داری با هر کسی که خودت لایق میدونی ارتباط برقرار کن ولی ازت یک خواهش دارم گفتم چه خواهشی ؟ گفت اولا از فامیل نباشه ” دوما از من پنهان نباشه اول من کمی ناراخت شدم و احساس کردم جمشید میخواد راهی برای هوسبازی خودش پیدا کنه و احتمالا کسی تو زندگیش هست که نسبت به من سردتر از گذشته شده ” و حتی مدتی باهاش قهر کردم ولی خمید خیلی آرام و صادقانه به من اطمینان داد که کلکی در کار نیست و واقعا دلش میخواد من احساس کمبود نکنم من بهش اطمینان کردم و گفتم باشه هر وقت نیاز داشتم بهت میگم ولی هیچوقت دوستی نگرفتم و با کسی ارتباط برقرار نکردم تا اینکه جمشید خودش دست بکار شد و یکروز بهم گفت میخوام بریم یک سفر خارجی و اونجا دوست دارم تو با هر کسی خودت خواستی ارتباط برقرار کنی و خلاصه هر چند ماه یکبار با هم میریم سفر و تا میتونیم لذت میبریم در یکی دو سفر اول فقط من با دیگران سکس میکردم ولی بعد از اون جمشید هم آزاد شد تا هر وقت احساس کرد از کسی میتونه لذت ببره باهاش سکس کنه و خلاصه در سفرهای مختلف تجربه سکس های مختلف ضربدری سکس چند نفره سکس گروهی و سکس در حضور هم رو پیدا کردیم در اینجا فرزانه گفت دیگه بهتره بریم ویلا .

 

وقتی رسیدیم ویلا دوباره لباسهارو عوض کردیم فرزانه ادامه داد و گفت جمشید چند وقت پیش به من گفت من نسبت به ساسان حس خوبی دارم هم مرد خوبیه ” هم قابل اطمینانه ” هم مجرده و هم میتونه زمان بیشتری با ما باشه و البته ترتیب این سفرو داد که ما بتونیم خودمون تصمیم بگیریم بعد از اتمام حرفهای فرزانه سکوت سنگینی فضارو پر کرد من واقعا نمیدونستم باید چی بگم فرزانه سکوتو شکست و بآرامی گفت ساسان یک پیشنهاد دارم گفتم بگو فرزانه جان فرزانه گفت امشب در آغوش هم میخوابیم ” اگر فردا احساس کردیم به به هم نیاز داریم و از هم لذت میبریم ادامه میدیم و اگر احساس کردیم که تمایل به ادامه نداریم مئل سابق تنها دوست میمانیم و امشبو فراموش میکنیم من نگاه عمیقی به فرزانه کردم و گفتم میخوام ازت یک خواهش بکنم فرزانه گفت چه خواهشی؟ گفتم دلم میخواد در حضور من با جمشید تماس بگیری و بگی من با تصمیمت موافقم ولی شنیدن رضایت جمشید برام خیلی مهمه فرزانه لبخندی زد و گفت مطمئن باش جمشید منتظر تماس ماست گوشیشو برداشت و جمشیدو گرفت و به شوخی گفت جمشید جان آقای داماد بعله داده و منتظره اجازه بزرگترهاست بعد گوشیرو داد دست من من گفتم سلام جمشید جان و جمشید گفت ساسان جان فرزانه عشق منه نفسه منه و تو هم دوست خوب منی ” دلم میخواد لحظات خوبی با هم داشته باشید تا من هم از شادی شما شاد بشم.

 

من لبخندی به فرزانه زدم و بدون کلامی دستشو گرفتم واز روی مبل بلندش کردم و محکم در آغوشش گرفتم نفس گرمش گردنمو نوازش میکرد بآرامی لبهامو به لبهاش رسوندم و لحظات طولانی لبهامون به هم گره خورده بود ویلا چندین اتاق داشت ولی ترجیح دادم جلوی شومینه رختخواب پهن کنم تمام چراغهارو خاموش کردم و در سکوت ویلا و زیر نور شومینه فرزانه را برانداز کردم و آرام در بغلش جا گرفتم دیوانه وار گردن و گونه هاشو غرق بوسه های ریز کردم بعد بآرامی زیر گوشش گفتم فرزانه نمیدونم فردا مایل به ادامه باشی یا نه ولی تصمیم دارم کاری کنم که هیچوقت این شبو فراموش نکنی چند دقیقه اول صرف لیسیدن لاله های گوش و گردن و لبهای فرزانه شد تا صدای ناله های فرزانه سکوت ویلارو شکست احساس کردم شاید به ارگاسم برسه برای همین رفتم و از انگشتان پا ادامه دادم و شروع به لیسیدن انگشتهاش کردم بیش از یکساعت از همخوابی ما میگذشت و من تازه به لیسیدن رونهاش رسیده بودم و با ولع زیاد رونها و کشاله های پاشو میلیسیدم بین رونها تا لبه کسشو میلیسیدم ولی هنوز تصمیم نداشتم کس سفیدو زیباشو که زیر نور شومینه برق میزد بلیسم ناله های فرزانه تبدیل به فریاد شده بود هر دو غرق در شهوت بودیم فرزانه در فریادها ی جنون آمیز و پر از شهوتش میگفت ساسان میترسم از لذت سکته کنم تا بحال اینهمه لذت را تجربه نکرده بودم بعد بآرامی زبونمو به شکم ” دور ناف و سینه های قشنگش رسوندم آتش شهوت داشت ذوبمان میکرد بیش از دو ساعت بود که من در حال لیسیدن فرزانه بودم ولی سیر نمیشدمزبانم در تمام بدن زیبای فرزانه میلغزید اما هیچکدام نمیخواستیم تمام شود هر دو مبارزه میکردیم که ارضاء نشیم.

 

فرزانه گفت ساسان بسه حالا من میخوام تو رو بخورم و منتظر جواب من نشد و با یک فشار آمد روی من و شروی به لیسیدن گردن و سینهام کرد خیلی زیبا و لطیف نوک سینه ها و گردنمو میلیسید حالا صدای ناله های من فضا را پر کرده بود من به آرامی انگشتمو به کس قشنگ فرزانه رسونده بودم و در حالیکه اون بدنمو میلیسید من به نرمی چوچولشو نوازش میکردم کم کم فرزانه رفت پائین پاهام و اول کیرمو در دستش گرفت و کمی نوازش کرد بعد با لیسهای کوچولو مئل لیس بستنی زبونشو دور سر کیرم میچرخوند و گاهی س کیرمو دور لبهاش میگرفت و زبونشو از داخل دور سرش میگردوند و کمکم با روانتر شدن کیرم هر دفعه ساقه کیرمو بیشتر در دهانش فرو میبرد تا اینکه تمام کیرم در دهان و حلقش فرو میرفت به خوبی فهمیده بود که از کدام حرکاتش بیشتر لذت میبرم و منو مست و دیوانه و حشری کرده بود دیگه طاقت نیاوردم و برگشتم روش و شروع به خوردن کسش کردم پاهاشو از هم باز کرده بودم و کسشو با حرص و ولع میخوردمو میلیسیدم و گاهی هم ضمن خوردن انگشتمو در کسش فرو میکردم فریادهای فرزانه بلند شده بود و با التماس میگفت ساسان بکن ….. منو بکن …..جون هر کی دوست داری بکن….دارم میمیرم بکن ….کسم کیر میخواد …..جرم بده ….بکنم…..پارم کن …

 

من خودمو بالا کشیدم و کیرمو به اطراف کسش مالیدم و آرام فشار دادم داخل اونقدر حشری بود که انگار کیرمو بادکش کرده باشن کسش کیرمو تا ته کشید داخل وقتی کیرم کامل داخل کسش فرو رفت برای جلوگیری از ارضاء شدن دوباره شروع کردم به لیسیسدن و بوسیدن لبهاش همدیگرو محکم بغل کرده بودیم و مئل دو عاشق لبهای همو میبوسیدیم و میلیسیدیم هر دو دوباره وحشی و دیوانه شدیم فرزانه گفت ساسان دیگه بسه آب میخوام تندتر بکن دیگه طاقت ندارم میخوام آب بدم سرعت کیرمو توی کسش زیاد کردم سینه هاشو تو دستام گرفته بودم و محکم تو کسش تقه میزدم از تغییر لحن ناله هاش فهمیدم به لحظه ارگاسم رسیده با یک زوزه شهوتی آخرین تقه محکمو در کسش زدم و در انتهای کسش آبمو خالی کردم احساس میکردم خالی شدن آبم پایان نداره تا بیش از یک دقیقه کیرم تو کسش تلمبه میزد هر دو از حال رفته بودیم و رمقی برای جدا شدن نداشتیم دقایق نسبتا زیادی از ارضاء شدنمون میگذشت ولی همچنان محکم در آغوش هم بودیم و از هم جدا نمیشدیم و کیر من هنوز داخل کس فرزانه بود فرزانه بآرامی دستش لای موهام بود و سرمو نوازش میکرد و زیر لب میگفت امشبو هیچوقت از یادم نمیره …..امشب زیباترین شب زندگیم و زیباترین سکسم بود….من بوسیدمش و زیر گوشش گفتم نمیدونم جواب فردای تو چیه ولی یقین دارم سکس بعدیمون از سکس امشبمون زیباتر خواهد بود…

 

نوشته: ساسان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «مثلث عشق»

  1. سلام ساسان جان منم مثل تو با یک زن و شوهر آشنا هستم اما با این تفاوت که اول مدت ده سال با زنه دوست بودم بدون اینکه شوهرش بفهم اما بعداز این همه مدت چون زن و شوهر با هم مثل دوست بودن زنه مساله دوستی با منو و اینکه نظر شوهرش در مورد سکس سه نفره چیه روپرسید وقتی اوکی گرفت منو با شوهرش آشنا کرد الان که سه دایی سکس میکنیم میفهمم که مرده بیشتر از زنش علاقه به این مدل سکس داره.راستی من خودمم متاهلم
    [email protected]

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا