من و زهرا دختر خالم

سلام دوستان اين خاطره سکسم بادخترخالم هست
من يه پسر هفده سالم
 
قضيه ازاون جايي شروع شدکه فهميدم باوجود مخالفت شديد بين خانواده من وخالم چقدردخترخالم روميخوام نه واسه سکس واون کارا واسه آينده ام ميخواستم ازاون بگذريم حدودشش ماه پيش بود که فهميدم با يکي ازبهترين دوستام که البته دخترباز کثيفي بود دوست شده رفتم پيش پسره گفتم داري چه غلطي ميکني قسم خورد دروغ منم چون قبولش داشتم ديگه بيخيال شدم پس ازمدتي ديدم نه بابا داره به جاهاي بدميکشه رفتم پيش دخترخالم گفتم تو با سعيد دوستي ؟گفت نه گفتم من چيزاي خوبي نشنيدم درموردت اونم انکارکرد منم باز بيخيال شدم بعدازدوماه يه روز که اومدم خونه ديدم مادرم بامادربزرگم دارن بحث ميکنن که چراهمچين خبرايي شده اخه زن همسايمون گفته به مادرم که دخترخواهرت رو باپسرفلاني ديدن (گفتم که اعتقادات قوي داريم) منم گفتم دروغه که مادربزرگ ومادرم حمله کردن که توچرا به مانگفتي اين وسط من شدم مجرم خالم هم همون روز يه شماره اورد گفت اينو ميشناسي چشمم که اون افتاد فهميدم بله دختر خالمون جنده ازاب دراومد ولي واسه اينکه شر بخوابه گفتم شماره اون نيس گذشت وديگه منم ازته دل از زهرا بدم اومد
 
 
بعديک ماه زهرا خانوم رو درسن دوازده سالگي به اولين خواستگارش دادن همه فاميل البته بچه هاش اومدن بهم تسليت گفتن ولي نميدونستند ديگه من هيچ فرقي واسم نميکنه بگذريم….
بعدازدوماه بلاخره اين دخترخاله خونه ما پيداش شد با مادرم کارداشت اومد درخونه گفت خاله هست منم که دنبال موقعيت بودم تاحالشو بابت دروغش بگيرم بااينکه مادرم نبود گفتم رفته حموم لباساروبشوره يه خورده بشين مياد اومدنشست حجابش بد نبود مانتوش تنگ بوداما چادرميپوشوند بدنش رو
چندکلامي درمورددرس باهم حرف زديم گفت خاله نيومدکه گفتم الان ميادرفتم مثلاصداش کردم که بياد بعدبهش گفتم چندتاسوال دارم فقط بايدگوش کني،وبين خودمون بکونه قبول کردواسه همين بحثوعوض کردم يه حالت ضربه اي وخشن گفتم سعيدازمن خوشتيپ تربود قشنگ تربود مگه من چطوربودم که رفتي بااون دوست شدي نزاشتم جواب بده گفتم کم جلوپسرايي که اذيتت ميکردن وايستادم چرافقط بگو اونم ناراحت شدخواست بره گفتم قرارشدبشيني جواب بدي .گفت واسه اينکه يه دفعه حتي نخواستي شمارموداشته باشي،واسه اين دوست تونشدم که يه دفعه که خواستم من شمارموبدم وشروع کننده دوستي باشم رفتم پيش دوستام که به خاطرخواهرت توخونتون رفت وامدداشتن درموردت پرسيدم گفتن که اگه من درخواست،کنم توقبول نميکني چون اصلا اهل دخترنيستي(جلودختراادم سنگيني ام)،
 
حرفاش که تموم شد فهميدم چه پسرمثبتي ازديدگاه دختراهستم به نداگفتم حالا اونوولش کن اون همه دل سوزي که برات کردم چي ميشه گفت هيچي گفتم هيچي که نميشه گفت بگوگفتم ميخوام چنددقيقه اي جاي شوهرت باشم اينوکه گفتم اتيش گرفت پاشد که ديگه من اينجانميمونم رفتم جلوشوگرفتم گفتم اگه قبول نکني جوري به شوهرت ميرسونم که ديگه خودت ميدوني اونم باکمي گريه و نازقبول کرد ازعقب بکنم چون جلوش مال فقط شوهرشه منم،ميدونستم طاقت،نمياره گفتم باشه يه چندثانيه اي بوس ولب ازهم گرفتيم همزمان من دکمه هاي مانتوشوبازميکردم مانتوشودراورد سينه هاي کوچولو ولي نازي داشت اروم سوتينشو دراوردم من سينه هاشوميمکيدم واونم که حالا به قول دوستان حشري شده بودگفت زودباش البته من ميدونم ميخواست زودتربه پايينش حمله کنم منم رفتم زيپ شلوارتنگي که پاش بودروباز کردم که ديگه شروع کنم داشتم چي ميديدم فاصله من تاکوس تميزش فقط يه شرت بود شلوارش ازبس تنگ بود باسختي زياددراورديم شرتشوکه دراوردم يه کون نسبتا جالب وکوس تميزي روديدم قراربودبه جلوش کارنداشته باشم لباساموسريع دراوردم هرچي التماس کردم ساک نزدخوابوندمش روتخت خواب يه خورده سوراخشو کرم مالي ويه خرده کيرم روچرب کردم گفتم بادستات عقبتوبازکن اونم همين کارروکرديه فکري کردم باخودم گفتم اگه دردش بيادميزاره ازجلوبکنم واسه همين سريع توکردم اونم بدبخت نفسش بالا نمي اومدگفت غلط کردم آي….دربيارش گفتم اگه دربيارم بايدازجلوبدي گفت باشه
 
منم دراوردم رفتم سراغ جلوش کلي ليسيدم اونم ديگه اه واوهش يکي شده بودگفت کارداره زودترتموم کنم منم يه تف به کيرم زدم وشروع کردم به کردن هيچوقت نديده بودم اينقدرطول بشه تافهميدم ميخوادابم بيادکشيدم کناروروي لباسام خالي کردم من که ازون ابي نديدم گفت وسط کردن ارضا شده (اينکه ميگم نديدم چون توفيلماميريزه بيرون) اين بود خاطره من اين خاطره مال دوماه پيش بود از اون به بعددوبارديگه درمکان ديگه باشرايط کاملا متفاوت کردمش که بعدامينويسم .
 
نوشته: یاسین

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا