بوی عیدی بوی توپ

بوی عید تقریبا از اواخر بهمن به مشام میرسه،من عاشق چیزای جدیدم،مبلمان جدید،خونه جدید،ماشین جدید،سال جدید،حتی سکس جدید ولی با یه آدم قدیمی!

تنوع سکس موقعی خوبه که با یه نفر تجربیات جدیدی داشته باشی،وگرنه وارد کردن آدمای جدید و دردسرای یه رابطه تازه!نه وقتشو دارم نه انرژیشو.دیشب که اومد،خوابیده بودم،نفهمیدم کی اومد،وقتی خواستم پهلو به پهلو بشم تو خواب و بیداری دستمو کشیدم رو بالشش و دیدم گرمه،پس اومده!ساعتو نگاه کردم،این وقت شب کجا رفته؟
بلند شدم و با نور گوشی تو آشپزخونه پشت میز پیداش کردم که داشت نون و عسل میخورد.
چراغ آشپزخونه رو روشن کردم و گفتم بچه جون چرا تو تاریکی آخه؟
با چشمای ریز شده اش از هجوم نور و دهن پر و آشفتگی یه آدم خوابالو خندید و باعث شد منم خنده ام بگیره،لخت میخوابه،لخت بود،همونجوری که رو صندلی نشسته بود زانو زدم جلوش،سردی کف آشپزخونه سر زانوهامو اذیت میکرد ولی اون تمنایی که واسه ساک زدن کیرش داشتم هرچیزی رو واسم ساده و دلچسب میکرد،کیر خوابیده اش،کم کم بلند میشد و نوازشهاش روی سر شونه هام تبدیل به چنگ انداختن شد و دیگه نتونست تحمل کنه و تو دهنم ارضا شد…
تو رختخواب که رفتیم گفتم سیر شدی؟آدم گشنه که خوابش نمیبره!
گفت تو چی؟کیرمو خوردی سیر شدی؟
گفتم من که سیرمونی ندارم جان و جهانم،تو باید منو سیر بکنی!
برم گردوند و با خنده اومد رو پشتم.

 
همیشه چیزای جدیدو دوس داشتم ولی این وزن تکراری،این بوی تن تکراری،این هرم نفسهای تکراری …اینا منو زنده میکنه و فکرشو میکنم که نباشه،وای پشتم میلرزه.
صبح که بیدار میشم رفته،بالا سرم یادداشت گذاشته :نماز که میخونن،هفده بار خم و راست میشن من هر لحظه از عمرم نمازه،میپرستمت،ولی بلد نیستم،همیشه در رکوعم و فکر میکنم سی و چهار بار سجده کردن برای معبودی مث تو کم باشه،من خود حالت سجودم،بیشتر بلد نیستم محبوبم…
اشکم میاد پایین،دستنوشته اشو میبوسم و میذارمش کنار تخت،تا شب صدها بار خواهم خواند.
پرده هارو واسه عید باز کرده و داده خشکشویی،الان فقط یه زیر پرده ای سفید رو پنجره اس،میزنم کنار تا ببینم اون پرنده ای که پشت پنجره اتاق خواب ما لونه گذاشته بود در چه حاله،مدتهاست بهش سر نزدم از همون روزی که دیدم لونه ساخته و تخم گذاشته،امیر گفت یه موقع بهش نزدیک نشی!اینا بوی آدمیزادو میشناسن،بذار جوجه هاش در بیان،گفتم دونه نریزم واسش؟برنجی چیزی؟

 
گفت فکر کن لونه اش اینجا نیس،گناه داره،بذار راحت باشه،دم اون یکی پنجره دونه بریز.
خیلی وقت بود بهش سر نزده بودم،زیر پرده ای سفیدو زدم کنار،یخ کردم،لونه عجیب نامنظم بود،گفته بودم:امیر چرا انقدر خونه اینا نامرتبه؟خندیده بود و سرمو تو سینه اش فشار داده بود و گفته بود حتما جوجوها هم تو خونشون یه سامی دارن که همه جارو به هم میریزه!
ناراحت که نشده بودم اداشو درآوردم و گفتم بی نظمی من خودش نظمه،مث ذات طبیعت،مث رویش درختا…
ولی لونه پرنده پشت اتاقمون نامنظم بود،اون چندتا استخوون کوچولو و پرهایی که باد تکونشون میداد نامنظمش کرده بودن،مث طبیعت منظم نبود،بیرحم بود،غم انگیز بود و زشت…
جوجه های یه مادر،نزدیک من مرده بودن و من نفهمیده بودم،من محکوم به تجربه احساساتی هستم که دیگرانو به خاطرش سرزنش میکردم،من یه جوجه بودم.
یه جوجه که مادرش،حتی مادرش هم ترکش کرده،فراتر از تصورم بود،فراتر…
توی خونه ام کنار عشقم آرامش نسبی داشتم،حداقل سنگفرش خیابون ولیعصرو متر نمیکردم و از انقلاب تا آزادیو پیاده نمیرفتم و فکر کردن به همه مشکلات جهان از برجام گرفته تا کشف داروی ایدز و احقاق حق دگرباشان آزارم نمیداد،حداقل شام گرم در انتظارم بود،شام گرم!
منتظرش بودم!وقتی آدم گرسنه باشه حتی بوی ماهی فروشی هم آدمو یاد سبزی پلوی عید میندازه،دم عید بود،دعوت شده بودم خونمون یا بهتر بگم خونشون.گرگ زنده بود،پارسال…گفته بود بگید بیاد،انگار بوی مرگشو شنیده بود،میخواست تحقیرم کنه یا حلالم کنه؟هیچوقت نخواهم فهمید….

 
با خشم به خودم قبولونده بودم که باید برم و خودم و موفقیتهای شغلیمو به رخ همشون بکشم،برای یه جنگ روانی شدید آماده شده بودم و طبعا قبلش سکس بود!
سکس منو خسته نمیکنه سکس باعث میشه تو اوقات بعد از ارگاسم بهتر فکر کنم و بهتر تصمیم بگیرم،برای سکس آرش انتخابم بود،سفید و بیبی فیس،شل حرف میزد یجوری که ته دلم غنج میرفت!آروم و شمرده حرف میزد،نمیشد جلوی خنده امو بگیرم و لپشو گاز گرفتم و تو دهنم نگه داشتم،آخش رفت هوا!عاشق اینجور گاز گرفتنم.
گفت تو خیلی خوشگلی!میشه اول من بکنم؟
گفتم نه،معلومه که نمیشه،من میکنم،یجوری که بیشتر تحریک شی.
دستمو رو گردنش حرکت دادم و لاله گوششو نوازش کردم سرشو مث یه اسب چموش حرکت میداد،حتما قلقلکش میاد،ازش پرسیدم،رابطه با آدمای مختلف بهم یاد داده که برای احساسات طرف مقابل به شک و گمان بسنده نکنم و حتما به صراحت بپرسم،کاشف به عمل اومد که آقا قلقلکی تشریف دارن پس کارم سخت شد،ولی از طرفی هم ساده شده بود چون برای تحریک مقعدی زیاد نیاز به زمان نداشتم و همین هم شد،بعد از آماده سازی جسمی و مهمتر از اون روحی دیگه گوش به فرمان بود!رفتم پشتش و کیرمو لای پاش حرکت دادم تا داغ کنه،آخ اگه کیرمو طلب کنه!وقتی مفعول هستم با تمنای هرچند ساختگی از اونی که رومه میخوام زودتر بهم کیر بده چون میدونم واسه اون چه لذتی داره اگه با یه نگاه شهوتناک از نیمرخ واسه گاییدن التماسش کنی،کاری که علی ازم میخواست…
فااک،بازم نشد،نمیتونم از فکر اون اتفاقات بیام بیرون،هرگز نمیتونم رد تجاوزو از بدنم،از ذهنم پاک کنم.مخصوصا وقتی که به گذشته ام نگاه میکنم.
جایی خوندم که هر بیماری میگه مرضی من بدترین مرضه،ولی از نظر من بدترین مرض فراموش نکردنه.
علی روم بود،میخواست که التماسش کنم،میخواست گریه کنم،لازم نبود واسه گریه کردن تلاش کنم،اگه کاری که میخواستو نمیکردم بدجوری میزد و میگفت تکرار کن،بگو،بگو من کونی توام،بگو به هیشکی جز تو کون نمیدم.میگفتم،با لکنت زبون میگفتم،بعدش که کارش با من تموم میشد ماچم میکرد و میگفت از دختر بیشتر حال میدی،کاش دختر بودی،اون وقت خودم میگرفتمت.لذتی نمیبردم.

 
روی آرش بودم و کیرم خوابیده بود،گفتم بیا همدیگرو بغل کنیم،نمیخوام بکنمت…بغلم کرد و در گوشم گفت من میخوام!ممانعتی نکردم،فقط میخواستم تموم شه،ازش جدا شدم و به پشت دراز کشیدم،نمیدونم چی تو چهره ام دید که دوباره بغلم کرد و اینبار محکم فشارم داد و با همون صدای یواشش گفت همینجوری همدیگرو بغل کنیم،من دوستت دارم،ما همدیگرو خوب درک میکنیم میفهمم ناراحت شدی.اصراری هم ندارم بگی چرا،فقط تو بغلم باش…
با زنگ تلفن به خودم اومدم و جواب دادم،امیر بود.بازم رفتم دم پنجره و به استخونای کوچیک و پرهای در دست باد خیره شدم،جوجه کوچولو منتظر پدر و مادرش بوده که نجاتش بدن و شاید براش غذا بیارن،پنجره رو باز میکنم و لونه و بقایای جسد جوجه رو پرت میکنم تو کوچه،جوجه احمق باید زودتر پرواز کردنو یاد میگرفتی،طبیعت مزخرف ازت متنفرم که همیشه باید به خاطر قوانین غیر قابل تغییر تو موجودات کوچولو و بیگناه تباه بشن…
پرنده ذاتش پرواز کردنه،ماهی ذاتش شنا کردن،نمیتونیم از یه ماهی توقع داشته باشیم پرواز کنه…من همون ماهی ام…ولی یه ماهی که بلده پرواز کنه!
نوشته: سامی

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «بوی عیدی بوی توپ»

  1. oخیلی قشنگ نوشتی انگار یه داستان کوتاه ازچخوف میخونذم ولی سکسش کم بود بازم بنویس کونم تو کیرت.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا