خوشبخت

آیدا و سحر با نسبت دختر عمه و دختر دایی ده سال و چند ماه پیش در یک روز با منو برادرم نادر ازدواج کردن آیدا 24 ساله دختری در نهایت زیبایی با تناسب اندامی بی نظیر چشم ابروی مشگی بسیار خوش حالت، اما سحر دختری 17 ساله لاغر قد بلند و سفید کمر باریک […]

خوشبخت بیشتر بخوانید »

به عشقمون سوگند

فاطمه هستم ۳۳ ساله ۱۷ سالگی وقتی هنوز دیپلمم را نگرفته بودم عقد کردم یکسال بعد تو ۱۸ سالگی به شرط ادامه تحصیل تا هر مقطعی آن‌هم در یک از دانشگاههای دولتی پایتخت ازدواج کردم خواستگاران فراوانی داشتم مهم نیست بعضی خورده بگیرن فکر کنند که خودستایی می‌کنم حتی پسرای فامیلهای ساکن در تهران و

به عشقمون سوگند بیشتر بخوانید »

به همین سادگی زنم کص داد

عید ۴۰۳ *** بعدِ دو سال وقتی ۲۹ اسفند ۴۰۲ رفتیم تبریز زنگی به داداش بزرگم زدم تا تحول سال نو را تبریک بگم درست چند ثانیه از ۴۰۳ سپری نشده بود که پیام تبریکو گفتم با همه بچه هاش احوالپرسی کردم گفت خونه ام جایی نمی‌رم بیایید دلتنگتونیم شام منتظرتونیم گفتم دایی درسا دعوتمون

به همین سادگی زنم کص داد بیشتر بخوانید »

نشد که نشد

چند ساعت پیش سرگذشتی از دهها مورد در سربازیم در سپاه را نوشتم متاسفانه مرور نکردم اشتباهات تایپی یا املایی آنرا بگیرم پوزش میخوام حالا که دوباره دارم می‌نویسم بد نیست یکی از خاطرات دوست هم قطارم «ب» را بنویسم *** زمستان بود تا رسیدیم مرکز استقرار بچه های تاسیسات، ارشد گفت دو تا برنامه‌ی

نشد که نشد بیشتر بخوانید »

باکره

با گذشت دوسال و چند ماه از ازدواجم همسرمو (پسرخاله‌ام) با آبرو ریزی که شب زفاف کرد هنوز نبخشیده بودم. پزشک قانونی باکره بودنمو گواهی کرد و گفت به احتمال زیاد خون ریزی نخواهم داشت نوع پرده‌ی بکارتمو نوشت حلقوی اتساعی‌خاص سمانه دختر خاله‌ام که دو سال از من بزرگتر و کارمند همان بهداری پادگان

باکره بیشتر بخوانید »

مادرزن خوشگلم سمیرا

سلام به همگی. اسمم میثمه داستان من برمیگرده به سال ۹۴ که دوماه مونده به مراسم عروسیم مادرزن خوشگلم ک اسمش سمیرا هستش اومد ساری واسه کمک کردن به چیدن دکوراسیون خونه ای ک اجاره کرده بودم واسه شروع زندگی با خانومم… سمیرا اون موقع ۳۹ سالش بود ..ی خانوم خوشکل و سفید پوست و

مادرزن خوشگلم سمیرا بیشتر بخوانید »

هیپنوتیزم ب

دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم.   تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم محل خدمتم افتاد گیلان  ابتدا  لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و برق‌کشی تا حدودی لوله کشی

هیپنوتیزم ب بیشتر بخوانید »

معجزه‌ ی اسپنک

سلام محمد هستم از تهران ۴۳ ساله مربی شنا در یکی از ارگانهای کشوری که خونه‌ام تهران سمت تهران نو است نیمه های اسفند ۴۰۲ از ناحیه‌ی گردنم آسیب شدیدی دیدم بعد از ام‌آر‌آی و سی تی‌اسکن و بستری شدن اواخر اسفند بمدت دو ماه استراحت پزشکی دادند.   عید ۴۰۳ خونه ام شد محل

معجزه‌ ی اسپنک بیشتر بخوانید »

همیشه برنده

تو اون فضای خالی از میز و صندلی جلوی سالن، عده‌ای می‌رقصیدن و بقیه هم دورشون حلقه زده، دست می‌زدن و بعضی ها هم سرجای خودشون تکونی می‌دادند. به مرور تعداد رقصنده‌ها زیاد شد و دی‌جی گفت؛ لطفا دوسه قدم برید عقب‌تر تا فضای کافی برای رقصیدن باشه، هنوز حرفش تموم نشده، سیمین خانم که

همیشه برنده بیشتر بخوانید »

الهام و کیر شوهر عمه

سلام اسمم ابیه چند ساعت برای زنم رفتم لباس بخرم خانمم حمام بود خونه برادرش بودیم گفت بدنم همسایز الهام دختر داداشمه با اون برین سلیقشم خوبه! الهام هم سایز عمشه فقط یه کمی باسنش بزرگتر از عمشه این دو تو طایفه زنم خوش استایل ترینن شوهر الهام مریضه مدتی تو بیمارستان روانی بستری بود

الهام و کیر شوهر عمه بیشتر بخوانید »

پیمایش به بالا