کوچه ای که عاشقم کرد

اسم من امیر هست. اول مثل همه بگم که این یه داستان گی هست و
اگر دوست ندارید لطفا مطالعه نکنید. داستان کاملا واقعی است و فقط
اسامی من جمله اسم خودم تغییر کرده است.
من الان 20 سالمه و مدت هاست تو فضای مجازی از نیمباز و وی چت
بگیرید تا حتی فیسبوک و وبلاگ ها دنبال دوستی میگردم که بتونم روش
حساب کنم. رفیقم باشه و نخواد صرفا به خاطر سکس با من باشه. تو
این مدت هم متوجه شدم که تهران و کرج و شیراز بیشترین گی ها رو
دارن. با خیلی ها هم دوست شدم، اما رابطم در حد نهایتا تلفن بود. من
در بروجرد زندگی میکنم که به نظرم تو ایران یکی از شهرهای رتبه دار در
تعداد گی هاست! این رو از خیابون ها و طرز رفتار پسراش میشه
بفهمید! به ویژه این که من تو یه دبیرستان نمونه دولتی درس خوندم و
اونجا هم تا دلتون بخواد گی وجود داشت!
شاید از کلاسی مثل کلاس ما که خیلی هم شلوغ بود و شاید 30 نفر
آدم توش بود، حداقل 7-8 تا جفت گی پیدا میشد! که این یعنی حدودا
نصف کلاس!
اما من از هیچ کدوم از همکلاسی هام خوشم نمیومد.
قصه زندگی من و اولین رابطه جدی که داشتم از یه روز زمستونی شروع
شد. شهر ما یه خیابون داره، اسمش تختی هست. توی این خیابون
تختی اصولا دختر و پسرهایی که حالا یا قصدشون مخ زنی و تور انداختنه
یا خرید و … اصولا در حال دور دور هستن. انصافا اکثر قیافه ها چه دختر
چه پسر خوشگلن! من گی هستم اما به دختر هم علاقه دارم (نه برای
سکس، صرفا برای دوستی)
قیافه خوبی دارم، خدا رو شکر خدا از قیافه برام کم نذاشته. قدم 182
هست ولی وزنم یکم کمه و 67 کیلو هستم. به خاطر قدی که دارم
دوستام بهم لقب میدادن که اگر بگم ممکنه لو برم (نیست حالا الان اف
بی آی افتاده دنبالم ببینم من کی هستم این نامه رو نوشتم!)
از بحث دور نشیم. زمستون های بروجرد خیلی زیبا و احساسی هستن.
به ویژه وقتی برف میاد و هوا خیلی خیلی سرد میشه و برف قطع میشه،
برف که رو زمینه و نور چراغای خیابون تو اون خلوت شب بهش می خوره
واقعا زیباست! توی همین خیابون تختی یه کوچه باغی کنار یه بازارچه
خیلی بزرگ و معروف هست که داستان من توی اون کوچه اتفاق افتاد!
شما رو می برم به یکم قبل تر. سال اول دبیرستان با یه پسر هم کلاس
شدم که اسمش ماهان بود. ماهان پسری بود با یه قیافه معمولی، لاقر
اندام اما به شدت هیکلی! هیکل و به ویژه سینه های واقعا خوشگلی
داشت. معمولا شلوار خیلی تنگ می پوشید و حتی مدیر دبیرستان چند
بار بهش گوشزد کرده بود! آستین کوتاه های چسبونی می پوشید که
نگو !
متاسفانه آدم مغروری بود. بچه ها خیلی دوست داشتن که بهشون محل
بذاره، اما نمی ذاشت. گی توی کلاس ما زیاد بود اما کمتر می دیدم
حتی با کسی دوست صمیمی بشه! من تو رابطه گی دادن یا کردن برام
مهم نیست! در واقع سافت هستم، اما اگر به عشقم برسم هر چی اون
بخواد رو انجام می دم. می دونستم که ماهان حتی اگر گی هم باشه یا
به پسر احساسی داشته باشه قطعا تاپ هست!
پسر واقعا خوش تیپ و خوش هیکلی بود. عاشقش نبودم، چون اول
دبیرستان چیزی از عشق سرم نمی شد. اما همیشه فکرم پیشش بود و
چون آدم مغروری بود زیاد باهاش رابطه نداشتم.
تا این که مارو یه بار بردن به اردو. اردو که بردنمون یه چند روزی از شهر و
دیار خودمون دور بودیم. روز دوم سوم بود که متوجه شدم ماهان به خاطر
غروری که داره و به نظرم کاذب بود، تنهاست. دیگه انقدر به بچه ها حتی
به خاطر یه رابطه دوستی ساده هم پا نداده بود که کسی دیگه سمتش
نمی رفت! گرچه دائم دورش پر بود از دختر، اون زمان فیسبوک زیاد مد
نشده بود فکر کنم، خبرهای پارتی هایی که این آقا دورش رو دخترا پر
می کردن حسابی به گوشم می رسید!
خلاصه تو این اردو همین طوری گفتم بذار منم یه امتحانی بکنم، رفتم
جلو گفتم ماهان، پولشون نرسیده شام برامون کنسرو ماهی خریدن (اون
موقع هنوز انقدر گرونی نبود!) واسه همین من رفتن یکم آب لیمو خریدم
که روغن ماهی اذیتم نکنه (قبلا که باشگاه می رفتم مربیمون بهم گفته
بود که بعد از چیزای چرب بخورم، آخه من خیلی حالم بد میشد)
بر خلاف انتظاری که داشتم و می گفتم الان سگ محلم می کنه
گفت اه خاک بر سرشون، دو روز اومدیم عشق حال از این طرف باید با
تنهاییمون بسازیم از اون طرف با ندونم کاری اینا!
کاملا شوکه شده بودم، ماهان جلوی من از تنهایی بگه، گفتم تنهایی
چیه بابا، این همه آدم بامون اومده، اتفاقا انقدر زیادن دیگه حال آدم بد
میشه. آهی کشید و گفت شاید دور و ور تو شلوغ باشه، اما من بین این
همه آدم تنهام !
فهمیدم خیلی تو حسه، نمی خواستم برینم به حسش!!! واسه همین
دل به دلش دادم، گفتم خوب منم احساس می کنم تو دوست نداری زیاد
با بچه ها در ارتباط باشی واسه همین بچه ها باهات ارتباط برقرار نمی
کنن. ماهان گفت اما تو ارتباط برقرار کردی، این یعنی با خیلی از آدمای
اینجا فرق داری!
اینو گفت و گذاشت رفت! جالبه بدونید آخرین مکالمه ای که من با این آقا
به طور رسمی داشتم همین دو سه کلمه بود به علاوه چند ماهی که در
این حد بود که نمره چند گرفتی و این صحبتا !!!
گذشت تا تابستون شد و من کلا این آقا رو ندیدم! نمی دونم، اما یه
چیزی تو دلم می گفت دوست دارم ببینمش! من آدم رفیق بازیم، یک
سره با دوستام تو خیابونا بودم، اما آرزو می کردم که واسه یه سلام و
احوال پرسی هم که شده ببینمش که ندیدم!
دوم دبیرستان شروع شد و طبق معمول همه رفتیم سر کلاس!
ماهان روز اول نیومد! روز دوم که اومد کاملا ناخوداگاه متوجه صندلی
سمت راستم شدم که خالی بود، ماهان از در وارد شد و کنار من
نشست! باورش خیلی برام سخت بود. بهم گفت چطوری عشقم (با یه
طرز صحبت شوخی) این رو که گفت دیدم کلاس تقریبا همه ساکت
شدن و به ما زل زدن و بعد ماهان گفت چیه؟ آدم ندیدید! بشینید سر
جاتون
ماهان نشست کنار منو کاملا طرز رفتارش با من عوض شده بود. همون
زمونا بود که تازه فیسبوک اومده بود و یهو بهم گفت امیر تو فیسبوک ادت
کردم. من طبق معمول شوکه شدم. شب رفتم خونه دیدم اددم کرده و
درخواستش رو قبول کردم. وای عکساش رو دیدم! تو آتلیه لخت عکس
انداخته بود، فوق العاده سکسی بود. حتی یه جا شورتش رو که هفتی
بود تا انتهای کیرش داده بود پایین، کیرش معلوم نبود اما جای موهای
کیرش که زده شده بودن تو عکس معلوم بود. اون عکس خیلی واسم
خاطره داره و هنوز هم دارمش!
دیگه از اون شب از یه طرف هوسی شده بودم. از یه طرف فکر کنم
عاشقش شده بودم. جالبه بدونید تا اون روز شماره هم دیگه رو هم حتی
نداشتیم! تا این که شمارش رو چند روز بعد بهم داد گفت امیر تو کامپیوتر
بلدی، من ویندوزم مشکل داره بهت زنگ می زنم بیا درستش کن.
خلاصه این گذشت تا یادمه به زمستون اون سال رسیدیم. 2-3 روز کلا
هواشناسی استان لرستان رو تعطیل کرده بود. ما هم مثل احمقا به
جای اینکه درس بخونیم یا بمونیم خونه سرما نخوریم تمام 24 ساعته اون
چند روز رو بیرون بودیم. طبق معمول همه اعضای کلاس اومده بودن جز
ماهان!
خلاصه یه شب که برف بازی و دور دور کردن و شماره دادن بچه ها به
دخترا و حتی پسرا (!!!) تموم شد، من از همون کوچه بقل پاساژ که
بهتون گفتم داشتم بر می گشتم سمت خونه که دیدم یکی از پشت بهم
گفت امیر، امیــر، وایسا
من یهو گوشیم رو گذاشتم تو جیبم فکر کردم کسی می خواد اذیتم کنه،
چون ساعت 11 شب بود هوا به شدت سرد بود و همون حالت رویایی
که گفتم بود … برگشتم دیدم ماهانه!
گفت شما خیلی احمقید ! گفتم چرا ماهان؟ گفت من 2 ساعته کاملا
تمام این کوچه رو صد بار رفتم اومدم که مسخره بازی های شما تموم
بشه! گفتم واسه چی؟ گفت می خواستم تورو ببینم. گفتم خوب
میومدی پیش بچه ها، (توهین به کسی نشه چون امکان داره از بچه ها
این متن رو بخونن و بدونن من کیم) گفت این تخم حرومی ها کسایی
هستن که من رو به این روز انداختن. گفتم یعنی چی؟
گفت یه عده از اینا یه بار من رو بردن مهمونی و ازم خواستن که
بکنمشون! منم گفتم نه و از اون به بعد همه باهام قطع رابطه کردن و
پشتم حرف می زنن! گفتم یعنی چی؟ خوب می کردیشون! گفت امیر
خفه شو، من صد سال سیاه این پشم و پیله ها و عوضی ها رو حتی
نمی کنم!
گفتم من باشم می کنم، گفت تو غلط کردی، تو همچین کاری نمی
کنی، گفتم چرا؟ گفت چون منو داری!
تمام چهار ستون بدنم اومد به تکون!
من: منظورت چیه؟
اون: خوب می دونی منظورم چیه، یک ساله صبر کردیم دیگه بسه!
– به خدا به جون مامانم نمی دونم چی میگی (واقعا هم اونقدرها نمی
دونستم منظورش چیه)
– اومد جلو خیــــــــــــلی آروم (شاید 2-3 دیقه طول کشید که این فاصله
رو طی کنه!) لبش رو گذاشت رو لبم و گفت امیر تو نمی دونی واسه من
کی هستی. تو با همه اینا فرق داری. همیشه می خواستم با تو دوست
باشم، اما الان دیگه قضیه من از دوستی گذشته.
– منم همیشه می خواستم باهات دوست باشم اما فکر می کردم تو
نمی خوای
– مجبور بودم این طور نشون بدم، همه علیهم میشدن. میومدن بین من و
تو رو خراب کنن
– گفتم ماهان، واقعا این شخصیت اصلی توئه؟ چرا زودتر نگفتی؟ می
دونی چقدر سخت بود خودم رو کنترل کنم؟
– گفت می دونم! اگر نمی دونستم اون عکسارو روی فیسبوکم نمی
ذاشتم! تنها پسری که لایکشون می کرد تو بودی، همه دخترای کیر
دوست لایک می کردن!
(راست می گفت طفلک، بچه های دوست دختر های آس و خوشگل پیدا
می کردن که صادق بودن، این طفلک هر کی باش دوست می شد 2 روز
بعد کیرشو می خواست!)
خلاصه شاید یه ده دیقه ای منو مالید! جالب بود برام، اگر این کارا فقط
واسه کردن من بود مطمئنا کون من رو می مالید اما این طور نبود!
فقط تنم و میمالید و ازم لب می گرفت! کیرش کاملا راست شده بود،
پالتو تنش بود اما انقدر شلوارش تنگ بود که کاملا واضح بود کیرش. وقتی
نشستیم روی سنگ و لب دادیم قشنگ سر کیرش رو میشد از روی اون
شلوار تنگش تشخیص داد.
خودمو کنترل کردم دست نزدم به کیرش، ترسیدم حشری بشه و برامون
بد تموم بشه! گفتم ماهان اینجا نمیشه. گفت پس کجا؟ گفتم بریم
خونتون (چون خونه ما پر بود) گفت نه همه خونه هستن! همین رو که
گفت کاملا مطمئن شدم این یه نقشه نیست!
آخه من همیشه شک داشتم که ماهان انقدر به من نزدیک میشه شاید
می خواد منو بکنه یا حداقل انگولک کنه. اما به خدا تا اون زمان یک بار
هم از اینکارا نکرده بود. دروغ چرا معمولا به شوخی هر بار با من صحبت
می کرد صداش رو حشری می کرد به شوخی عزیزمش رو یه جوری می
گفت انگار می خواست بذاره کونم :دی
خلاصه اون شب گذشت و هر طور بود شبش خوابیدم! تا صبحش بدون
خود ارضایی 2 بار آبم اومد انقدر به ماهان فکر کردم.
صبح بلند شدم رفتم حموم خیـــــــــــــلی متفاوت تر از قبل لباس پوشیدم
و چون روز جمعه بود یه راست رفتم خونه ماهان اینا. پشت آیفون گفت
کیه، گفتم منم. گفت تویی امیر ؟ گفتم آره! گفت وای خدا بیا تو !!!!
خلاصه رفتم تو، دومین بار بود میومدم خونشون یه بار واسه کامپیوترش
رفته بودم. رفتم تو در خونشون از حیاط چند متری فاصله داشت. وقتی
وارد خونه شدم پر شدت ترین برقی که به ذهنتون برسه من رو خشک
کرد!
ماهان با یه شرت هفتی و یه تیشرت از اون تنگهای کوتاه خیلی شیک با
اون بازو ها و سینه های خوشگلش نشسته بود روی صندلی و داشت
ایکس باکس بازی می کرد. نامرد یه پاش هم گذاشته بود روی میز و
قشنگ سر کیرش که خواب بود لابلای پاهاش معلوم بود!
کلا عقل و هوش و همه چیزم از سرم پریده بود! بدنم رعشه گرفته بود!
حتی توی رویا هم همچین لحظه ای رو ندیده بودم.
دیگه با قبلم فرق کرده بودم. رفتم جلو بدون هیچ چیزی دستم رو گذاشتم
روی شرتش و کیرش رو گرفتم. ماهان بهم گفت : هی پسر چه کار می
کنی، گفتم ماهان دیگه طاقت ندارم! تو این صحنه که دیدمت حشرم رو
زدی بالا! بهش گفتم تا الان فکر می کردم من پسر خوبی هستم و این
همه مدت خودم رو در رابطه با پسر ها و دختر های دور و ورم کنترل می
کنم اما الان می بینم هیچ کنترلی نسبت به تو ندارم!
گفت امیر، این یه چیز کاملا طبیعی هست، ازت خواهش می کنم نخواه
کنترلش کنی، کنترل مال کسی هست که نمی تونی دست بش بزنی.
من اینجام ، واسه تو.
اینو که گفت لبم رو گذاشتم روی لبش. لامصب مزه نعنا می داد! دیوونه
شده بودم، آمپر من و اون زود زد بالا، خیرش آنچنان سیخ و آویزون شده
بود که شرطش رو داده بود بالا و از لابلای شرتش معلوم بود. با خودم یه
لحظه گفتم یعنی این منم که حتی یه زاویه از کیر و کون ماهان رو دارم
می بینم
بلیزم رو درورد گفت امیر نفهم (کلا عشقش رو با فحض نشون میداد!)
گفتم بله! گفت تو که انقدر هیکلت خوبه خوب این موها رو بزن و دو تا
لباس چسبون بپوش! من تا الان فکر می کردم تو هیکل چرتی داری!
گفتم من بدن سازی می رفتم، گفت چرا موهای روی سینت رو نمی
زنی، گفتم راستش تا الان کسی رو نداشتم که بخوام براش صاف و
صوف کنم Big Grin گفت مگه من داشتم؟ گفتم نمی دونم
ماهان گفت به خدا تا الان هیچ رابطه ای نداشتم، اما دوست دارم هیکلم
رو همیشه جلوی آیینه ببینم! فهمیدم مثل خودم دیوونه هست این پسر !
گفت شلوارت رو درار، وقتی درووردم گفت پسر با این که موهای پاهات
کمن باید اونا رو هم بزنی (خلاصه یه ماه بعد از من چیزی ساخت که
خودم جلوی آیینه حشری خودم میشدم!)
خلاصه درورد و تو همون وضعیت با شرت و کیر های راست کرده افتادیم
روی هم، شاید نیم ساعت همون طوری لب گرفتیم تا این که ماهان از
همون جا تو شرت خودش ارضا شد
گفتم ماهان خیلی بی جنبه ای، گفت مرتیکه 1 هفتس به فکرتم هر روز
راستم! آبش خیییییلی زیاد بود، طفلک راست می گفت
یه ذره بهش محلت دادم دوباره شروع شد. عوضی یهو شرت منو کشید
پایین مال خودش هنوز پاش بود! گفت چه عجب تو موهای یه جا از بدنت
رو می زنی! گفتم این فرق می کنه، یهو کیرم رو گرفت به دهنش ! خورد
و خورد و هنگام خورد شورتش رو درورد! شورتش خورد تو صورت من و
خیلی لذت داشت برام. انگار می دونست من چی دوست دارم لامصب.
دیگه کیرمو ول کرد و مثل شمشیر کیرامون رو به هم زدیم. الحق کیرامون
هر دو بزرگ بود و اندازه هم، به جز هیکل به شدت سکسی اون و قیافه
من که از اون بهتر بود :دی هیچ تفاوت دیگه ای با هم نداشتیم! کاملا
کیس هم بودیم. به ویژه وقتی فهمیدم این آقای مغرور حاضره به من کون
بده! همه چیزمون شبیه هم بود (البته کیرامون از لحاظ ظاهری فرقایی
داشتا. مثلا مال اون کج بود و این حشریترم می کرد و مال من سفید بود
و اون دوست داشت)
اون روز نه من اون رو کردم نه اون منو، فقط هر کدوم دو بار ارضا شدیم.
انقدر تو کف هیکل سکسی این آقا بودم که یادم رفت بگم بابا مامانت
کجان. گفت اونا جمعه ها خونه نمی مونن و رفتن ملایر. خلاصه اون روز
حسابی حال داد.
ما چند بار همو کردیم، به خصوص اون که منو حسابی کرد. سینه هاش
رو تا حد ارضای روحی لیس می زدم، نمی دونید این بشر چه هیکل
خوشگلی داشت. من خودم رو چند سال کشتم به گرد پای این هم
نرسیدم، ماهان یه چیز دیگه بود …
اگر شد از داستان دیگه مون هم می نویسم، واسه همین نمی گم هنوز
با همین یا نه، چون دوست دارم تحت همین عنوان اما قسمت دوم به
زودی ادامه این داستان رو بنویسم چون این خیلی طولانی شد
ببخشید اگر غلط املایی دارم، املام یکم ضعیفه، اما تورو خدا فحش ندید،
منم مثل شمام به خدا، فقط با این تفاوت که من به پسر علاقه بیشتری
دارم، بیاید به هم احترام بذاریم.
نوشته: امیر رضا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

5 دیدگاه دربارهٔ «کوچه ای که عاشقم کرد»

  1. دوست من خیلی خوب بود. همه چیز. هم ماجرا قشنگ و احساسی بود ، هم تو خوب وصف کرده بودی. منتظر ادامه اش یا ماجراهای دیگه ازت هستم. 🙂

  2. 09366909774
    کون می‌دم و به گی‌ بودن افتخار می‌کنم. هر کیری‌ مزه خودشو داره برای کردن کون من همین الان زنگ بزنید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا