عشق کون دادن

رفیوم، اسپری، لوسیون نرم کننده ی کره ی کاکائو، آدامس، کاندوم، مسواک، چند تیکه لباس و آماده بودم! هادی از دیروز اونجا بوود، منتظر من. ظهر بود که راه افتادم، تو راه به همه ی اتفاقایی که ما رو برا هم بهترین کرده بود فکر میکردم، سه سال ِ پیش- بعد چندین سال تو بهترین و بدترین روزا دوست و همدل بودن- ازم خواسته بود روی دوست دخترش بودن فکر کنم، میگفت نمیتونه به هیچ دختر ِ دیگه ای فکر کنه و منم قبول کرده بودم.. هردوی ما یه رگ ِ سنتی داریم که این چیزا رو خیلی سخت میگیریم، به چشم ِ یه رابطه طولانی مدت به قضیه نگا میکردیم.. به همه ی اینا فکر کردم و همه ی حرفامون در مورد اولین سکس رو به یاد آوردم؛ هردوی ما ویرجین بودیم و من خیلی استرس داشتم وقتی حتا حرفش رو پیش میکشیدیم. ولی خب مرد ِ من کارش رو بلد بود و با تمام قلبم بهش اعتماد داشتم و این باعث میشد آرومتر باشم..
تو سوئیتِ مضخرف(!) بودم، مشغول خالی کردن ِ اسپری تو هوا، تا شاید یه کم محیط برام قابل لمس تر میشد و بهش عادت میکردم.. یه کم که گذشت بهش زنگ زدم که رسیدم، شماره سوئیت رو گفتم…
 
تا در باز کردم و اومد تو پریدم تو بغلش و خیلی محکم چسبیدم بهش، چهار ماهی از آخرین دیدارمون میگذشت- پسر نزدیکترین دوست بابام! همبازی بچگی ِ من! پسربچه ی آرومی که جلو چشمام به مردی که عاشقشم تبدیل شده بودم… زیر لب گفتم: هادی من… عمیق تر عطرش نفس کشیدم. -جان نفســــم(محکمتر فشارم داد) چند ماه قبل ازین که علاقه مون رو به هم اعتراف کنیم به خاطر شغل پدرش رفته بودن یه شهر دیگه و ما از طریق یاهو و اسکایپ و تلفن و … در ارتباط بودیم. درواقع همین دوری بود که ما رو به اعتراف وا داشت…
بلاخره دلم راضی شد ازش جدا شم، نشستیم یه کم حرف زدیم. یهو دستش گرفتم و با شیطونی لبخند زدم و دنبال ِ خودم کشیدمش تا جلوی آشپزخونه ی محقر، دستش ول کردم و پریدم نشستم رو اپن.. بهم خندید: کوچولوی من! (دوباره دستم گرفت، تا نزدیک صورتش بالا برد و روی دستم بوسید) -دلم برا اداهات تنگ شده بود (یه بوسه دیگه و کف دستم گذاشت رو قلبش) -ببین تا دیدمت چطوری میزنه؟ (اومد نزدیکتر- بی اختیار پاهام باز کردم تا بیاد نزدیک و بینشون بایسته) -خیلی نازی شیدا! (همه ی این مدت زل زده بودم تو چشاش و با ذوق لبخند میزدم. آروم گوشه لبم بوسید. دستم هنوز رو سینه اش بود. لباش کشید روی لبم و همآهنگ بوسیدیم همو. انگشتام جمع کردم و تنم به سمتش دادم و پاهامُ دور کمرش حلقه کردم. دستش رو گذاشت پشت باسنم و با فشار کم از روی رونم تا زانوم کشید و پشت کمرم گرفت لبم جدا کردم و خیلی آروم آه کشیدم) -آرومتر دختر، حالا وقت داریم تحریک شیم با خجالت خودمُ جمع کردم: اِم، خب(حرفم خوردم) -ای جانم! (بغلم کردو چرخید تا بتونم پام بزارم رو زمین) -حالا لباسات بپوش بریم یچیزی بخوریم… یه کم حالم گرفته بود انقدر رو خودش کنترل داره
 
بیرون ساختمون منتظرش شدم و پیاده رفتیم تا یه کبابی.. راحت تر میشدیم کم کم؛
من: هیچ بهت گفتم عاشق رنگ پوستتم؟ و چشمات… (برخلاف من که خیلی سفیدم، پوشت هادی شکلاتی رنگه)
– من عاشق همه ی توم. ذره ذره روحت و بدنت. آخ اون پاهاااااا(چشاش برق زد و ابروش بالا گرفت)
+ دوس داری؟
– و کمر باریکت(دید خجالت کشیدم) و سینه های سفیدت، شیدااااا، مال منی؟
+ آره عشقم، آرهههه که مال توم
اون شب اتفاقی بینمون نیفتاد، شب تو بغلش خوابیدم و وقتی صبح بیدار شدم دیدم نیست. زنگ زدم بهش، گفت نصفه شب رفته سوئیت خودش و تا یه ساعت دیگه میاد پیشم. تصمیم گرفتم هرطور شده امروز دیگه اتفاق بیفته.. به خودم رسیدم، یه دست لباس زیر دانتل آبی روشن پوشیدم و سینه هام خوب زیر سوتین جا کردم، و از رو یه تیشرت xl پوشیدم که توش گم شده بودم و تا زیر باسنم اومده بود. گذاشتم پاهام لخت بمونه. با صدای تق تق به خودم اومدم، در باز کردم و وقتی اومد تووو خیلی بی توجه به دلیل بودنمون اونجا-یعنی سکس- رو لبه ی تخت نشستیم و گرم حرف زدن شدیم، خودمُ تو بغلش جا کرده بودم پاهای لختم رو هم انداخته بودم و جای پاهامُ عوض میکردم، وسط حرفش راجع به بسکتبال(!!) با اعتراض گفتم: چته هادی؟ برات جذاب نیستم؟ جاخورد: همم؟ + نمیخای منو؟
 
چشاش از چشام به پاهام و دوباره به چشام نگا کردو لبش رفت رو لبام، وحشی بود و داغ! تاحالا اینطوری نبوسیده بود منو، خیلی تحریک کننده بود، زود لباش گرفت از لبام +بازم میخام… اینبار لباش گذاشت زیر گوشم و گردنمو بوسید، من فدای اون لبای سکسیش بشمممم، هیچوقت انقدر داغ نبود لباشش، لباشو با ولع کشید پایین تا یقه تیشرت. دستام از رو صورتش برداشتم و بردم بالا تا بتونه دراره از تنم.. و بلافاصله چسبیدم بهش، نمیخاستم یه ذره هم وجودش از دست بدم! آروم آروم خوابوندم و خودشم نیمخیز شد روم، همینطور لب بازی میکردیم.. حالا کاملن خابیده بود روم و پاهام دورش بود و با دستش رون و باسنمو میمالییید. بین لب بازیمون زیادی که تحریک میشدم بی اختیار باسنمو میدادم بالا و لای پام به سفتی ِ جلوی شلوارش میخورد و این خودش بیشتر تحریکم میکرد..
تا لباش از لبام میگرفت ناله میکردم!!! اولین بار بود زیرش میخابیدم و حال خودم نمیفهمیدم، یادمه خیلی تحریک شده بودم و اونم حشر تو چشاش موج میزد.. ازم فاصله گرفت و بلوزشو در آورد و دوباره خوابید روم و اینبار اون کمرشو فشار داد لای پام-مثل اینکه یه بار تلمبه بزنه و من بلند آه کشیدم که لب پایینمُ گاز گرفت و دوبارهههه حرکتی مثل تلمبه زدن انجام داد که منو دیوونه کرد.. خیلی خوشم اومده بود. با صدای حشریُ زیر که خودمم انتظارشو نداشتم گفتم: آه، عزیـــــــزم، درش بیاااارر بلند شد از روم شلوارش در آورد، منم بلند شدم دوباره نشستم لبه تخت و شورتش کشیدم پایین که آلت شکلاتی رنگش افتاد بیرون- پایینشو با دستش گرفت.. خیلی هول بودم، نمیدونستم دارم چیکار میکنم، سرم بردم طرفش و نوکش بوسیدم که آه کشید: دوباره ببوس شیداااا به خودم اومدم، سرش یه کم خیس بود، دوباره بوسیدم اما اینبار خیلی راغب نبودم و متوجه شد…
 
خودم جمع کردم کامل اومدم رو تخت نشستم و داشتیم کاندوم میکشیدیم رو آلتش که چون بار اولمون بود و هردومون خیلی خجالت میکشیدیم و هول بودیم نمیتونستیم درست انجام بدیم… خلاصه خوابیدم و نشست کنار باسنم و شورتمو درآورد و با دیدن لای پام یهو انگار رفت رو آتیش: این چقدددر صورتیهههه! و اومد پایین تر و لاشو لیسید. بلند ناله کردم.. دوباره اومد روم و سر آلتش گذاشت لاش و آروم بالا پایین کرد.. تنم داغ شده بود، ملافه رو چنگ انداخته بودم: آههههههه هادییی میخوامش آههه هادیییییی
از خدا خواسته انگار یه تکلیفی از رو دوشش برداشته باشم صاف فشارش داد تو سوراخش، درد داشت ولی قابل تحمل بود، درش آورد، دوباره- یه کم بیشتر کردش تووو- اخم کرده بودم و نفسم حبس کرده بودم از درد که گفت: خیلی درد داره؟ سرم تکون داد گفت فدات شم من، یکم مونده فقط و دوباره سرش کرد تو-اینبار به جای درآوردن سنگینیشو انداخت روم و کنار صورتم نووازش کرد و سوتینم باز کرد(از جلو باز میشد) شروع کرد مالیدن سینه هام، خیلی لذتبخش بوددد، نوکش میمکید لای سینه هام میلیسید، فشار میداد، خودشم نمیدونس داره چیکار میکنه!! دوباره داشتم لذت میبردم که یهو تا ته کرد توووو و جیغ کشیدم- یه لحظه خیلی درد کرد، اما بعد چند به همون سرعتم دردش کمتر شد. محکم خودشو بهم فشار داد و گفت: تموم شد عززیزممم، حالا مال خودمی، خانوم خودمی، الان دیگهه دردش تموم مشیههه، شیدااااا، خانومممم، عسلمممم چشام باز کردم و لبخند زدم، آروم حرکتش میداد و جدای دردی که آلت داغ و کلفتش باعثش بود لذت بخش هم بووود..
کم کم حرکتا به تلمبه تبدیل شد و به دقیقه نکشیده پشت هم ناله کرد و خیلی محکم و تا ته فشارش داد تو-احساس کردم ضربه زد به پایین شکمم و افتاد روم و درش آورد و با یه صدای دورگه گفت: شیداااااااا، شیدااا دوست دارم، ماله منی شیدااااا، شیداااا خانوم منییی، آههه آههه زن منیییی….
 
با اینکه ارضا نشدم اما حس خیلی خوبی داشتم، بلافاصله رفتم دسشویی و دوباره شورت پوشیدم و اومد تو بغلش؛ سفت بغلم کرد و پیشونیمو بوسید و برا بار هزارم گفت ماله منی، تاحالا انقدر لخت نبوم پیشش، همچنان یه ذره خجالت میکشیدم… تا میتونستم خودم تو بغلش جا کردم و باهم حرف زدیم و خوابمون برد…
وقتی بیدار شدیم حس میکردم عشقمون هزاربرابر شده، احساس صمیمیت بیشتری میکردم و میدونستم ازین به بعده که میشه رو رابطه مون اسم رابطه گذاشت…
 
نوشته:‌ بابک GG

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا