نیکو و الهام

من اسمم نیکو هستش.18سالمه.
از اول دبیرستان هیچ حس شهوتی نداشتم اما آروم آروم از سال دوم شهوته شروع کرد به قدقد کردن به کسم گفتم بابا حیفه توئه الان یه کیر چهل گزی بره داخلت اونم وقتی که یه جاسوس بد ترکیب به نام بکارت جلوش واستاده.کسه بی خیال شد اما عوضش کونم امونمو برید هی میگفت بابا من خودومونیم جاسوس ماسوس هم ندارم باید بهم کیر بدی.خلاصه اوضاع و احوال ما شدید خراب بود در ضمن این رو هم بگم که اصلا خوشم نمیومد پسری باهام دوست شه چون میدونستم کونم اونقدر گشاد میشه که یه تریلی هم ازش رد میشه.تو مدرسه یه همکلاسی داشتم اسمش الهام بود هرچی از زیبایی این دختر بگم کم گفتم نه که من زشت باشم ها نه اون سوپر مدلی بود برا خودش وهست.مثل این دخترای روسی بود چشماش آبی و موهاش لخت لخت که اگه بازش میکرد تا کمرش میومد اما یه ایراد کوچیک داشت که هیچ پسری نتونسته بود باهاش دوست شه اون اصلا تو این فاز ها نبود وخیلی هم کم حرف بود و البته پولدار.به همین خاطر تو مدرسه تو نیمکتش هیچکی نمی نشست و خودش تنهایی بود.
 
من شروع کردم با اون دوست شدن تا بتونم اگه شد یه لذتی ازش ببرم.کار من یکماه طول کشید و دیگه آروم آروم باهاش دوست شده بودم و تو نیمکت کنارش مینشستم و به قول ما اصفهانیا باهم جور جور شدیم.تا اینکه یکبار یه سوال درسی براش پیش اومد و چون غرورش بهش اجازه نمیداد که از معلم بپرسه از من پرسید منم جوابشو ندادم وگفتم باید بیای خونمون تا هم ازت پذیرایی کنم و هم جواب سوالتو بدم اولش داشت میرفت که قهر کنه اما من آسکی(پنهانی)گونه های خوشگلش رو بوسیدم و گفتم الهام جون رومو زمین ننداز وبیا اونم من من کنان گفت باشه.دیگه تو پوست خودم نمیگنجیدم با هماهنگی پدر مادرش وقتی اومد خونه مون بردمش به اتاقم و گفتم دیگه خودتو نمیخوتد تو این مانتوی تنگ گیر بندازی راحت باش عزیزم.گفت نه زشته گفتم زشت پیرزنه با شورت و کرست که یهوویی گفت بله؟؟؟!!!!راستش گند زدم آخه من تا حالا پیش اون از این حرفا نزده بودم.گفتم هیچی بابا از دهنم پرید.
 
لباساش رو در نیاورد و اومد رو تختم نشست پیشم گفت خوب نیکو خانوم سوال منو قراره جواب بدی از شانس افتضاح من اونروز خونه مون خالی نبود و بعد از اینکه سوالاتشو جواب دادم به ذهنم فشار آوردم که یه کاری کنم یه لذتکی ببرم گفتم الی جون گفت بله گفتم میای کشتی بگیریم؟گفت نیکو دیوونه شدی کشتی براچی گفتم میخوام ببینم زور کدوممون بیشتره گفت باشه و مجبور شد لباساش رو در بیاره وای خدا چی میدیدم یه گوله برف با کون خوش فرم و سینه های زیبایی که زیاد بزرگ نبودن.رو ابر ها بودم که گفت نیکو کجایی بیا کشتی بگیریم.تو کشتی من همش پاهاشو میگرفتم و مالش میدادم و وقتی تاپش بالا میرفت با دیدن اون صحنه شل میشدم.در طول کشتی یه دفعه آروم زمین خورد منم از خدا خواسته پریدم رو کمرش و دستمو انداختم دور سینه هاش و گفتم الان باراندازت میکنم که وسطای کار همونطور که کونش رو کسم بود وسینه هاشم تو دستم یکم طولش دادم و فشارش دادم به خودم وتمومش کردم.بیچاره خیلی خسته شده بود آب از کسم راه افتاده بود که گفتم الهام دیدی برنده شدم گفت تلافی میکنم گفتم تونستی بکن.گذشت و گذشت که تو اردیبهشت به من گفت نوبت توئه که بیای خونمون من هم از خدام بود ولی الکی ناز کردم و گفتم نه خجالت میکشم و….
خونشون اون به من گفت راحت باش که من قبول نکردم بر خلاف میلم یه دوساعتی اونجا بودیم که الهام گفت بابا و مامانم میخوان ببرنمون باغ و زنگ بزن بگو شب رو مهمون منی.با هزار التماس مامانمو راضی کردم.باغشون خیلی بزرگ بود و چون اردیبهشت بود واقعا عین بهشت شده بود یه ساختمون دو طبقه ای شیک داشتنوالهام همون اول منو بردم بالا و به مامان باباش گفت که به هیچ وجه بالا نیاین میخوام راحت باشه.بعدش شروع کردیم بازی گرگم به هوا کردن اونم با تیشرت و شلوارک.تو طول بازی وقتی گرگ میشدم و میخواستم بگیرمش با یه دست هام شکمشو میگرفتم و با دست دیگه پستوناش رو و به خودم فشارش میدادم تا جایی که پرسید چرا اینکارو میکنی منم گفتم چون قدرت فرارت کمتر میشه..و از این دری وریا.
 
بعد از شام رفتیم تو اتاق گفتم یه بازی جدید سکه رو میندازیم هوا به نفع هرکس که شد اون فمانروا میشه به مدت10دقیقه و هرچی گفت طرفش باید انجام بده.قبول کرد.اول من شدم از قصد گفتم از روی شلوارکم پاهام رو تا ران هام ماساژبده.یکم ماساژ داد و درحالی که دیگه نفسم به شماره افتاده بود گفتم اینطوری که فایده نداره پاچه هاشو تا آخر بده بالا ولی چون لی بود بالا نمیومد که مجبور شدم شلوارکم رو بکنم ولی چون شرتم خیس خیس بود و نباید آبروم میرفت گفتم یه لیوان آب بده و از عمد پرت کردمش رو شرتم.زمانم تموم شد و دوباره سکه انداختیم که بدبختانه بازم من شدم ولی گفتم این دفعه تو باش نه من که قبول کرد.اونم بیچاره نمیدونست چی بگه مثل من گفت من خستم تمام بدنمو ماساژ بده گفتم از رو لباس نمیشه ها گفت ولی من لباسمو در نمیارم گفتم لامپ ها رو خاموش میکنم که خجالت نکشی با هزار التماس قبول کرد.زیر نور مهتاب بدنش مثل نقره میدرخشید.
 
شلوارکش رو با تاپش در آوردم چشام سیاهی رفت اونقدر زیبا بود که نمیشه توصیفش کرد.بالا تنه شو شروع کردم به مالش دادن و سوتینش رو هم باز کردم و اون دوتا ممه ی خوشگل رو اروم چنگ میزدم شکمشم مالش دادم و رفتم سراغ پاهاش کهمتوجه شدم شرتش خیسه از خوشحالی داشتم بال در میاوردم که اونم حشری شده ولی حرفی نزده.بی اختیار پاهاشو از هم باز کردم و کسمو از روی شرتم گذاشتم رو کسش و خوابیدم رو شکمش هیچ عکس العملی نشون نداد لباش که با رژ صورتیش خوشمزه تر شده بود رو داشتم میمکیدم که اونم شروع کرد به همراهی کردن دوتا نیشگون کوچیک از سینه هاش گرفتم که دیدم ناله ش بلند شد و گفت نیکو تو رو خدا بخورشون.منم هم شکمشو لیس میزدم و هم سینه هاشو.اومدم پایین تر سر پیچ اصلی که جاده ش ناهمواره!
 
آروم شرتشو از پاش کندم تا کسشو دیدم 10سال جوون تر شدم به قول ایرج :(کسی بر عکس کس های دگر تنگ/که با دستم میکند هر لحظه یک جنگ/کسی چون غنچه ی نو شکفته/کسی بشاش اما نیم خفته)69شدیم و الهام خودش شرت منو دراورد و شروع کرد به خوردن کسم.من بدنم داشت مورمور میشد و حس میکردم یه چیزی داره از تو شکمم میاد پایین دیگه چیزی نفهمیدم آره ارضا شدم و آبم کل صورت الهام رو خیس کرد.به سختی دوباره به حالت اولم برگشتم وشروع کردم کس الهام رو خوردن برام از عسل شیرینتر بود گاهی چوچولشو گاز کوچیک میگرفتم و گاهی هم زبونمو میکردم داخل کسش(درونش لیموی شیرین شیراز/برونش خرمای شهد آلود اهواز)اونقدر خوردم که قرمز شد که دیدم یهو سرمو به کسش فشار داد و باجیغ آرومی بدنش لرزید و آب جوی مولیان آمد همی.
 
همه ی آبشو خوردم.کسمو گذاشتم رو کسش و گفتم خانومی عاشقتم اونم گفت نیکو تو مال منی.وقتی که اینو گفتمن انگاری قند تو دلم آب کردنیه لب شیرین دیگه ازش گرفتم و به شکم خوابوندمش و خودمو روی کونش بازی میدادم و با زبونمم اطراف سوراخشو که تمیز تمیز بود لیس میزدم که دیدم خوشش اومده خیلی منم با دو انگشت یه دفعه کردم تو کونش تا اومد جیغ بزنه لبمو گذاشتم رو لباش درد داشت ولی بیشتر داشت حال میکرد حالا دیگه روبروش بودم و دستم توی کونش که دوباره به ارگاسم رسیدمنم همینطور که دستمو زیر موهاش میکردم لاله ی گوششم میخوردم که گفت نیکو الان نوبت منه.افتاد روم و شروع کرد همه جامو لیسیدن به خصوص کسم ولی من به ارگاسم نرسیدم شروع کرد لاله ی گوشم رو بخوره و همزمان شصتشو تو کونم میکرد عوضی استاد شده بود دیگه برا خودش!شصتش حس کیر رو بهم میداد که باشصتش بعد از چند بار تلمبه مانند زدن منو ارضا کرد ولو شدم رو تخت دیگه نای بلند شدن نداشتم.اومد و بوسم کرد وگفت تو خیلی خوبی نیکو.پاشدیم و رفتیم حموم همش اونجا لب میدادیم وقتی هم که اومدیم بخوابیم الهام گفت حسش نیست که با لباس بخوابیم درو قفل کرد برای احتیاط و رفتیم تو آغوش همدیگه تاصبح که جمعه بود خوابیدیم صبح چون زودتر بیدار شدم یکم دوباره چوچولشو خوردم بیدار شد واونم از منو یکم دیگه خورد لب دادیم فکر کنم 10دقیقه لب دادنمون طول کشید لباس پوشیدیم و با باباش منو رسوندن خونه.
دوستون دارم
نوشته:‌ نیکو

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «نیکو و الهام»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا