تو تموم آرزومی

سلام من سامان هستم35ساله. متاهل دریکی ازشهرهای مرزی کردنشین زندگی میکنم یک فروشگاه لوازم خانگی بزرگ دارم وفرزند آخر یه خانواده مذهبی و خوشنام . داستان من کاملا واقعیست برخلاف داستانهای دیگه سکسی نیست بلکه عاشقانه میباشد.اما داستان من به7سال پیش برمیگرده که تازه از خونواده جدا شده بودم ودنبال خونه میگشتم بعد مدتها یه خونه پیدا کردم که دوطبقه بود وصاحبخونه یه زن ومرد جوان همسن وسال خودم وهمسرم بودند شبی که برا نوشتن قرارداد به خانه آنها رفتم وقتی شیلان (اسم مستعار زن صاحبخونه) برامون چای آورد یهو با دیدنش دلم ریخت انگار سالهاست میشناسمش ویه حس دوست داشتن. بهم دست داد اما شیلان یه زن23 ساله با قد واندام کاملا معمولی ولی خیلی دوست داشتنی بود. تمام بدنم گر گرفته بود از خودم بدم میومد من آدمی نبودم که دنبال زن مردم باشم حتی در مجردی هم کاری به زنهای متاهل نداشتم وبواسطه شغلم با زن جماعت زیاد سروکار داشتم وزیاد هم بهم پیشنهاد دوستی میدادنداما من کلا بااین کارها مخالف بودم وباهمسرم زندگی آرامی داشتیم.
 
همسرم زنی بسیار مذهبی ومهربان اما یه کم بدبین بود که منم خیلی دوستش داشتم. بگذریم اون شب رشید (صاحبخونه) گفت که من راننده کامیون هستم وزیاد خونه نیستم شما باید عین یه برادر باخانواده من رفتار کنی. این حرف مثل پتک رو سرم افتاد خدایا من چرا اینجوری شدم من چطور با این زن تو یه ساختمان زندگی کنم. بعد اسباب کشی شیلان خیلی زود با خانمم دوست شد وچون خیلی پرشروشور وشیطون بود با همه دروهمسایه شوخی میکرد وزیاد خونه ما میومد من زیاد سعی میکردم باهاش رودرو نشم. اما مگه میشد بعد چند ماه زندگی تو اون خونه یه بار شیلان روتو نانوایی دیدم اومد جلو سلام کرد گفت آقا سامان یه چیزی ازتون بپرسم گفتم بفرمایید گفت چرا سعی میکنید ازمن فرار کنید چرا هیچ وقت بامن حرف نمیزنید یا اگه حرف میزنید سرتون پایینه وزمین رونگاه میکنید اتفاقی افتاده؟ گفتم نه خانم من عادتم این جوریه مشکل خاصی نیست. شیلان گفت امیدوارم اینجور باشه راستش داشتم آتیش میگرفتم. چطور میتوانستم بگم. عشق تو زندگی رو بر من حرام کرده شب وروزم شده بود شیلان اما تمام احساسم روتو دلم خفه کرده بودم.
 
3سال تو خونه اون بودم هرروز از پشت پنجره توحیاط نگاش میکردم. ودردمیکشیدم جنگ سختی تو وجودم در گرفته بود دلم یه طرف ووجدانم یه طرف. زندگی روبرام جهنم کرده بود سرانجام یه خونه خریدم واز اون خونه رفتم بخیال خودم فراموشش میکنم اما عشق یه عاشق باندیدن کم نشد که هیچ شروع به زبانه کشیدن کرد سر انجام دلم وجدانم روشکست داد بهش زنگ زدم اما خودم را معرفی نکردم سه سال تمام باهاش تماس گرفتم واز عشق گفتم بدون اینکه بدونه کی هستم بارها تلفنو قطع کرد خطش روعوض کرد گفت که اینکاره نیست تهدیدم کرد. اما
گوشم بدهکار نبود تااردیبهشت امسال اعتیاد شوهرش واصرارهای من سرانجام نتیجه داد(البته شش ماهی میشد که خودمو بهش معرفی کرده بودم )اون بهم جواب مثبت داد اما عذاب وجدان زندگی روبرهردوی ما تنگ کرده بارها ازهم جدا شدیم اما همدیگه رودوست داشتیم ونتونستیم دوری از همدیگه رو تحمل کنیم بازم اشتی کردیم عشق بین من واون پاکه پاک بوده وهیچرابطه سکسی باهم نداشتیم بجز یه بار بوسیدن. که اونم به زور مجبورش کردم البته یه ماه باهام قهر کرد حضور اوباعث شد که دوباره به نماز خوندن روبیارم وسرنماز از خدا میخام این عشق رو از وجودم بیاره بیرون اما ده ددقیقه بعد میگم خدایا غلط کردم اونوازمن نگیر حتی بااینکه هیچ اعتقادی به جادو وطلسم ندارم اما عشق باعث شده به اونها هم روبیارم. راستش نمیدونستم دردمو به کی بگم که درکم کنه.
 
 
نوشته:‌ سامان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «تو تموم آرزومی»

  1. عشق درنگاه اول عشق نیست بلکه هوسه.تازه خودتم میگی یه بار به اجبار بوسش کردی!این میشه عشق پاک؟دمت گرم خخخ

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا