گی زده

سال61بود بدلیل فقر مالی و نبود کار مناسب تصمیم گرفتم قاچاقی برم کویت…..خانواده مخالف بودند چون پدرم زمانی که هنوز بدنیا نیومده بودم همین تصمیم گرفت و سالها خبری ازش نداشتیم…مامان می گفت شاید خوراک کوسه ها شده…
خلاصه رفتیم بندر از قبل ادرس گرفته بودم که چه کسی مسافر قاچاق می بره…رفتم سراغ جاسم بندری بهش می گفتن جاسم خر کیر…توی لنج همراه چند مسافر دیگه پنهان شدیم…نیمه های راه مسافران استفراغ میکردن یکی می گفت دریا زده شدن..
 
جاسم اومد تو..یک راست سمت من اومد بدنم بو کشید و گفت یا بده یا می کنمت…من هم چاره دیگه ای نداشتم زود تسلیم شدم
جاسم لخت شد و من هم لخت شدم…بدنم لیسید بعد کیرش کرد توی کونم با خشونت میکرد…یکی از مسافران دستمال گذاشت لای دتدونهام که از شدت فشار دندون هام نشکنه…محکم دستمال گاز زدم…همینکه ابش ریخت حالم بد شد…اسهال گرفتم..
یکی داد زد:گی زده شده بیایید کمک…جاسم فورا برگشت روی لنج دقایقی بعد با یک بطری اب دریا برگشت اب دریا رو به لبهام مالید یه کم هم به کیر خودش مالید بعد کیرش گذاشت دهنم…فورا خوابیدم…زمانی بیدار شدم که توی صخره هایی نزدیک کویت
پیاده شده بودیم…چند شب گرسنه موندیم همه اولین بار بود می اومدیم کویت…راه بلد نبودیم…از شدت گرسنگی لباس هامون آتیش زدیم تا یکی شعله آتیش ببینه و نجاتمون بده…شرطه های کویت با دیدن شعله ها اومدن دستگیرمون کردن…رفتیم حبس..
 
گنده لات زندان مردی بود به اسم گی کاووس همه ازش می ترسیدن ولی با من دوست شد…ماجرای زندگیم بهش گفتم..اینکه پدرم اصلا ندیدم…اینکه اومدم اینجا واسه کار…گی کاووس با شنیدن حرفهام دستی به ریش بلندش کشید و به فکر فرو رفت…فردای اون روز گی کاووس یه مسابقه کشتی گذاشت بین من و یه پیرمرد زندانی سابقه دار…قرار شد هر کی دیگری زمین زد اونکه مغلوب شده برای همیشه برده جنسی بشه…پیرمرد من زمین زد و کیرش مثل شلاق به صورتم زد…فورا دستم بردم خایه هاش گرفتم..
 
با مشت به کله ام زد…بی حس شدم…شلوارم پاره کرد و به کونم خلط بینی انداخت…با گریه بهش گفتم:من پسر سالار تهرانی ام بابام اصلا ندیدم ولی اگه بفهمه پسرش کردی دمارت درمیاره…پیرمرد با ناراحتی عقب رفت و گفت اسم مادرت کیه:گفتم:گل بانو
پیرمرد برسرش زد و گفت:منم بابات…
از شدت درد بیهوش شدم…فرستادن دمبال نوش دارو…آب کیر شیخ کویت همراه آب دریا…میشد معجون نوشدارو…
دردم ساکت شد…شیخ کویت با فهمیدن ماجرا من و پدرم آزاد کرد و مبلغی هم پول بهمون داد…گی کاووس هم برای همیشه برده جنسی زندان شد…برگشتیم ایران…با اون پولی که از شیخ گرفته بودیم خونه و مغازه تهیه کردیم و الان که سال92هست در رفاه کامل هستیم…
 
هیچوقت خاطره گی زدگی و نوشدارو فراموشم نمیشه…یه بار یادش افتادم گریه کردم همون لحظه یکی از دوستان که صدای زیبایی داره این اهنگ خوند:گریه نکن ای گی زده بی سرزمین گریه نکن…
یادش بخیر…
 
نتیجه اخلاقی اینکه:تنهایی مسافرت نرویم حتما همراه داشته باشیم…
نوشته:  کون گشاد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «گی زده»

  1. کس ننت .خیلی باحال بود یه ساعته دارم میخندم.ایشا… بازم قسمتت شه.ها ها ها ها

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا