شاه روبه ملیجک کردوگفت:یک دست لباس همایونی به او بده و ملاحسن تهرانی شیخ ابکی دربار را هم صداکن تا صیغه بخواند.
مدتی بگذشت و مجلس اماده شد.ناصرالدین شاه روبه ملا حسن کرد و فرمود:مادرتازی بخوان. ملاگفت:مهریه چقدراست.ملیجک گفت:دوقرون. ملا گفت:بسیارنیکو. صیغه خوانده شدوحضرت شاه بدون فوت وقت دخترک را به اتاق برد تا از دخترک بهره کافی راببرد.ناگهان سرصدادر حرمسرا زیادشد. نگو پدر دخترک امده و شیربها میخواهد.
ناصرالدین شاه غضب ناک از اتاق بیرون امد و فریاد زد:کدام گوسفندی عیش ما رابه هم زده؟خواجه حرم سرا امد و قضیه شیربهارا بگفت.حضرت شاه فرمودند:الان که شلوارپام نیست به ان مردک بگو برود از خزانه داری بگیرد.سپس ناصرالدین میرزا به داخل اتاق جلوس فرمود و لباس های دخترک بی صاحب را دیوانه وار دریدوسپس لب های همایونی رابرلب های او بگذاشت وانواع پوزیشن هایی را که از جنده های فرنگی اموخته بود برسر دخترک بیچاره اورد وسرانجام اب همایونی رابر صورت او پاشید و تاصبح او را در اغوش بگرفت وخوابید.
نوشته: اعتمادالسلطنه