ساختمان پزشکان

– تصمیمت جدیه؟
– آره… خودت که می‌دونی. سه روز بیشتر تا امتحان فوق‌تخصصم نمونده. باید یکم بشینم بخونم. خودت که می‌بینی وضع خونه چجوریه…
 
حق داشت. می‌گفت با سه روز درس خوندن که چیزی یاد نمیگیری. ولی منم حق داشتم. سه روز آرامش نیاز داشتم. توی خونه با دو تا بچه‌ (یکی پسر 6 ساله و یکی هم دخمل 3 ماهه) نه تنها نمیشه درس خوند، بلکه غرغر دائمی خانوم که از بچه‌داری و بیش از اون از این که مجبوره چند ماهی مطب نره ناراضیه نمی‌گذارن دیگه ارامشی داشته باشی. تصمیم گرفتم دو سه شبی رو توی مطب بمونم و یکم درسا رو مرور کنم و بیش از اون یکم آرامش کسب کنم. به منشی گفتم نوبتای صبح رو از ساعت ده شروع کنه. نوبتای عصرم ساعت 5 تموم کنه. خودش هم زودتر بره. اونم انگار از خداشه کمتر ریخت جدی و معمولا ضدحال منو ببینه. اما بهش نگفته بودم می‌مونم مطب.
شب اول به آرومی گذشت. یکم درس خوندم. با چای تازه دم از خودم پذیرایی کردم و شام هم پیتزا زدم به بدن. چون پیتزا دوست دارم اما خانوم دکتر مخالف فست فود هستن!
شب دوم اما اتفاق جالبی افتاد. حوالی 11 شب بود که دیدم از توی راهروی ساختمان صدای موسیقی میاد. با توجه به اینکه مطبم توی یک منطقه‌ی اداریه و کسی اون حوالی زندگی نمی‌کنه برام خیلی عجیب بود. یه نیم ساعتی قضیه رو جدی نگرفتم. اما بعد اومدم بیرون ببینم چه خبره. صدا از پایین بود. با گرمکن و زیرپوش بودم. رفتم روپوش پزشکی انداختم روم و رفتم پایین. از مطب خانم دکتر صادقی که نبود. از مطب آقای دکتر نجفی هم نبود. توجهم به واحد زیر پله جلب شد. دفتر بیمه‌ای که سه ماهی بود از واحد زیرزمین مجتمع استفاده می‌کرد. واحدی که اینقدری بزرگ نبود که بدنش به پزشکان!
رفتم پایین. دیدم صدای موسیقی که هیچی… صدای سر و صدا و آه و ناله هم میاد. اونم نه مال یکی دو نفر. مال چند نفر!
اول یکم ترسیدم. گفتم برم زنگ بزنم صد و ده. اما بعد شیطونه گولم زد. می‌خواستم ببینم اون تو چه خبره. سعی کردم از درزای در چیزی ببینم اما همه‌ی شکاف‌ها درزگیر داشتن. تصمیم گرفتم بی خیال بشم و برم بالا. راه افتادم رفتم. اما باز یه چیزی توی دلم گفت برم پایین. یه بررسی کردم دیدم اِ! دلم نیست! زیر دلمه که میگه بریم پایین! بله! دکتر کوچولو راست شده بودن
 
دل رو زدم به دریا و رفتم پایین. زنگ واحد رو به آرومی زدم. یهو همه آه و ناله‌ها رفت توی بهت. چند ثانیه بعد صدای موسیقی قطع شد. یک آقایی پشت در گفت: بله؟ کیه؟
گفتم: یه لحظه تشریف میارید جلوی در؟
گفت: نخیر. امرتون؟
گفتم اگر نیای زنگ میزنم صد و ده متوجه امرم میشی.
از توی دریچه چشمی منو نگاه کرد. نمی‌شناخت. صداش اومد که گفت نمی‌شناسمش. بعد یکی دیگه اومد پشت در. نگاهم کرد. به اون گفت: اوه مای گاد! دکتر جلالیه!
صداشو شناختم. منشی دکتر صادقی بود. گفتم: خانوم ناصری… در رو باز کنین. کاری باهاتون ندارم. قسم می‌خورم آبروتون رو نبرم. به شرط این که منم بازی!
چند لحظه سکوت فراگیر شد. دوباره خودم شکستمش و گفتم: منم بازی؟ یا برم زنگ بزنم صد و ده؟ درب ورودی ساختمون رو هم قفل کتابی می‌زنم که نتونین برین! کدوم؟
– آقای دکتر شما چرا؟
– حالا! اون دیگه به خودم مربوطه!
 
در باز شد. ترس تمام وجودم رو گرفته بود. اما به خودم امیدواری دادم که این خانم ناصری جرأت کارای خطرناک نداره. دل رو زدم دریا و رفتم تو. به! چی میدیدم. 8 نفر بودن. چهار دختر و چهار پسر. دخترا دو تاشون آشنا بودن. ناصری و … منشی خودم! آقایون لخت بودن. دو تا خانوما دور خودشون ملافه پیچیده بودن. از من خجالت کشیده بودن بندگان خدا.
اینم ناگفته نمونه که منشی من، دختر سکسی و جذابیه. منم یه مدتی توی نخش بودم. اما بعد یه مدت حلقه دستش گذاشت و فکر کردم نامزد کرده. دیگه بهش کاری نداشتم.
سکوت کرده بودن و مات و مبهوت منو نگاه می‌کردن. گفتم: عجب استقبال گرمی! در رو پشت سرم بستم و ادامه دادم: نمی‌خواین با این آبمیوه‌ها (که روی میز بود) مهمونم کنین؟
یکی از آقایون اومد جلوی میز و گفت: آبمیوه خالی یا مخلوط؟ بعد خم شد و یه شیشه از پایین میز برداشت که فهمیدم مشروبه. دوست داشتم بخورم اما ترسیدم بلا سرم بیارن. گفتم همون خالیش خوبه. نشست کنار میز روی مبل. بقیه هم یکی یکی رفتن نشستن. من فقط ایستاده بودم.
– بفرما بشین دکترجان.
از صداش فهمیدم همونیه که پشت در بود. پرسیدم: شما همون جوونی هستی که این دفتر بیمه رو اجاره کرده؟
– بله. بهروزم. از کجا فهمیدی؟
– از این که انتظار داشتی از چشمی که نگاه کردی منو بشناسی ولی نشناختی!
 
– آره. اول که فائزه (ناصری) گفت شمایی کوپ کردم. چون از ملیسا (منشیم) شنیده بودم خیلی جدی هستین. اما می‌بینم که اهل دلی…
اومدم نشستم روبروش. لیوان آبمیوه ای که برام ریخت رو گرفتم دستم و گفتم: آره ظاهرم جدیه. ولی مگه جدیا دل ندارن؟ ببخشید که عیشتون منقص شد. چرا ادامه نمیدین؟
– خوب دکتر جان. شما با لباس اومدی توی جمع یک عده ادم لخت. انتظار داری ادامه بدیم؟
حق داشتن. لباسامو در اوردم. در حین در اوردن پرسیدم: چند وقته همچین قرارایی میگذارین اینجا؟
– از اول به همین نیست اینجا رو گرفتیم دکترجان. ایده هم از ملیسا خانوم بود. منشیتون حرف نداره
ملیسا کنارش نشسته بود. میشد حدس زد که با هم دوست هستن. دستش رو زد به پشت ملیسا. ملیسا هم که دید من دارم لخت میشم از حالت شک کم کم اومد بیرون و ملافه رو یکم شل گرفت.
 
بهروز ادامه داد: دکتر جان… شما تنهایی. ما زوج هستیم. اینجوری که نمیشه ادامه داد! میشه؟
– یعنی می‌خواین بگین هر کی فقط با زید خودش می‌پره اینجا؟ به نظر اینجوری نمیاد!
– نه! ضربدریه. ولی اگر شمام بیاین باید یکی بیکار بشینه. مگر این که زنگ بزنم یک خانوم پولی بیاد! پولشم شرمنده خودتون باس بدین. تازه بقیه رفقا سهم پول اجاره مکان رو هم میدن.
– این بارو مهمون شمام. دفعات بعد اگر بودم پول جاتونم میدم. الآنم حالش نیست منتظر بمونم تا یکی دیگه بیاد. شما کارتون رو بکنین من به هر کیسی که خواستم اضافه میشم. امروز من رو مجبورین تحمل کنین…
همدیگه رو نگاه کردن و بعد از چند ثانیه دوباره بلند شدن. ملیسا با بهروز رفتن سمت اطاق. ناصری یکی از آقایون دوباره موزیک رو گذاشت. و شش نفری شروع کردن به رقصیدن. کم کم رفتن دو تا دو تا تو بغل هم و شروع کردن به خوردن و لیسیدن هم. من همین جوری روی مبل لم داده بودم و از دیدن این صحنه‌ی شگرف کیرم مثل دسته‌ی کلنگ شده بود.
 
ناخوداگاه با خودم یکم ور می‌رفتم ولی از جام تکون نخوردم. یکی از آقایون شروع کرد به کردن یکی از خانوما توی حالت سگی. ناخودآگاه رو به من بودن. من زیر چونش رو با دستم گرفتم و یه نگاهی به صورتش کردم. اول یکم گرخید. بعد که با نوک انگشتم لباش رو ناز کردم آروم شد. آروم با حرکت دستم بهش فهموندم که بیاد جلو. خودش رو کشید جلو و فهمید باید چیکار کنه. در حالی که پسره داشت کسش رو جر میداد، خانوم خوشگله شروع کرد به خوردن کیرم. خیلی حرفه‌ای می‌خورد. گاهی با فشار نفر عقبی طوری پرت میشد روی کیرم که کیرم می‌خورد به ته حلقش. آبم داشت میومد. منی که همیشه دیر ارضا میشدم از دیدن سه زوج در حال سکس داشتم دیوونه میشدم. به خصوص با دیدن فائزه که پاهاشو دو طرف مبل گذاشته بود و نشسته بود روی کیر شریک جنسیش و بالا پایین می‌کرد. لامصب بدجور ناله می‌کرد.
ریده بودم به خودم. داشت آبم می‌پاشید بیرون که خواستم از دهن دختره در بیارم کیرم رو. اما اینقدر مست و حشری بود که نگذاشت. چنان با شهوت کله‌شون آورد جلو و کیرم رو مکید که تمام آب کیرم یهو خالی شد توی گلوش. اول یه عوق زد. ولی بعد همه‌شو یک جا قورت داد و شروع کرد به لیسیدن کیرم
 
. کیرم از حال رفت و به خواب عمیقی فرو رفت. چون تا حالا اینجور خالی نشده بودم. بیحال شدم و افتادم روی مبل. یه ربعی فقط تماشاچی بودم. فائزه که ظاهراً طرفش ارضا شده بود و دیگه داشتن همو می‌خوردن و می‌لیسیدن، بلند شد اومد طرفم. لیوانم رو برداشت. نصفش رو پر کرد از مشروب. نصف دیگشم آبمیوه. داد دستم. گفت بخور تا راست بمونه دکتر!
از دستش گرفتم. یک نفس همشو خوردم. شروع کرد جلوم قر دادن. پشت کرد بهم و کونشو جلو چشام چرخوند. دو سه دقیقه نگذشته بود که باز متوجه شدم دسته کلنگم رفته هوا. فائزه که گویا ارضا نشده بود و اتیش داشت توی کسش زبونه می‌کشید برگشت و نگاهش به کیرم افتاد. روی دو زانو نشست جلوم و یه لیس به کیرم زد.
– دکتر خوب کیری داریا!
– خوشت اومده؟
– آره! کلفت و تمیزه. دراز نیست ولی حال میده.
– قابلت رو نداره. هر کاری دوست داری بکن باهاش.
– میزاریش توی کسم؟ می‌تونی آبمو بیاری؟
حرفش رو تموم نکرده بود که یه میکی به کیرم زد که کیرم از شق درد فریادش بلند شد.
 
منتظر جواب من نشد. دراز کشید جلوم روی قالیچه. اون دو تا که جلوم بودن رفته بودن روی مبل توی بغل هم لم داده بودن و همو می‌مالیدن و لب میدادن. من که دیدم فائزه بدجور تشنه‌ی کیره افتادم روش. عجب گوشتی بود کثافت!‌ سینه‌هاش درشت و سفت بود. مشغول خوردن سینه‌هاش شدم. سینه‌هاش طوری بود که صورتم بینشون گم میشد و صفا می‌کرد. اما فائزه که بدجوری تو کف کیر بود دستش رو برد سمت کیرم و رسوندش در کسش. کیرم که خورد به کس داغش ناخودآگاه هلش دادم تو. اینقده خیس بود که کیرم تا ته رفت توش. من شروع کردم آروم آروم عقب جلو کردن. فائزه هم پشتم رو چنگ میزد و منو جلو می‌کشید. دیوونه شده بود. کمی که ادامه دادم انگار دید اینجوری بهش حال نمیده.
از جاش پرید و منو خوابوند روی قالیچه. پشت کرد بهم و با کسش نشست روی کیرم. در حالی که پشتش به من بود. چنان با شدت روی کیرم بالا و پایین می‌کرد که کیرم داشت می‌ترکید. کسش توی این حالت خیلی تنگ شده بود. داغی کسش و تنگیش داشت دیوونم می کرد. با دستم دو تا لپ کونش رو چنگ می‌زدم و بهش کمک می‌کردم بالا و پایین کنه. حالا دیگه داشت آبم میومد. اما قبل از این که من ارضا شم یهو اون شروع کرد به جیغ زدن و بعد آبش با شدت و داغی پاشید روی کیرم و بعد هم یهو ولو شد روم. فهمیدم سخت ارضا شده. سعی کردم تکونش بدم که ارضا شم اما دیدم بد جور توی هپروت رفته. دلم نیومد.
 
کیرم رو در اوردم. داشتم می‌ترکیدم. تخمام چسبیده بود به کیرم و داشت می‌ترکید. یعنی می‌خواستم کیرم رو توی دیوارم شده فرو کنم و آبم رو بریزم.
یکی دیگه از آقایون اومد شروع کرد به لیسیدن سینه‌های فائزه. خانومی هم که باهاش بود اومد شروع کرد کیر منو لیس زدن. دوباره نشستم روی مبل. یهو دیدم در اطاق باز شد و بهزاد از اطاق اومد بیرون و رفت دستشویی. کاندوم هنوز سر کیرش بود و پر شده بود از منی لجنش.
بلند شدم. رفتم دم در اطاق. اوووووووف چی میدیدم. ملیسا هنوز دمر روی مبل بود و کونش هوا بود. از شدت مستی بی‌هوش شده بود انگار. بیچاره با این که بهزاد رفته بود اما هنوز داشت با بهزاد حرف میزد می گفت جرم دادی بهزاد.
رفتم یه دستی به کون ناز و ظریفش کشیدم. یهو برگشت منو نگاهی کرد. گفت دکتر جوووووون بکن منو!
منم که منتظر بودم همچین تعارفی بزنه کیر سنگ شده‌ی خودمو گذاشتم سر کون امادش. کاندوم هم نداشتم. تا گذاشتم تا ته رفت توی کونش. چنان کیرم از داغی کونش سوخت که اتیش گرفتم. تند و تندتر شدم. تلمبه زدنم تمومی نداشت. یهو آبم اومد و با تمام فشار پاشید توی کون تنگ ملیسا جونم.
 
کونش با آبم لیز شد و کردنش لذت‌بخش‌تر. با این که آبم اومده بود بازم کیرم سفت مونده بود و من همین طور توی کونش جلو و عقب می‌کردم و ملیسا هم فقط ناله‌های حشری می‌کرد.
توی همون وضع کم کم از حال رفتم و کیرم رو در اوردم و کنار ملیسا روی مبل بغلیش لم دادم. همون طوری خوابم برد و تا صبح همون جا بودم. صبح که بیدار شدم حوالی ساعت هفت بود. همه رفته بودن. من مونده بودم و ملیسا و بهزاد. اونا لباساشونم پوشیده بودن و ملافه‌ای هم تن من داده بودن.
بهزاد بیدارم کرد و گفت: پاشو دکتر جون. پاشو دیگه کم کم خطری میشه. به خصوص شما که با گرم‌کن اومدی پایین.
ملیسا رفت در واحد منو باز کنه. گفتم برو منم الآن لباس می‌پوشم میام بالا.
 
– بهزاد… ببخشید عزیزم. دیشب مست بودم دوست دختر شما رو هم کردم. ناراحت نشدی که؟
– نه دکی جون. اولاً این من بودم که اول منشی شما رو کردم. دوماً منم دیشب مست بودم وقتی برگشتم کون شما رو کردم!
-چی؟!
خودم رو یه بررسی کردم. کونم نمی‌سوخت. اما با تعجب داشتم کون خودم رو وارسی می‌کردم که از قهقهه‌ی مسخره‌ش فهمیدم سر کارم گذاشته. دهنش سرویس. خیلی بچه شوخ و با نمکیه.
لباس پوشیدم رفتم بالا
ملیسا داشت چای درست می‌کرد. من رفتم گوشیم رو برداشتم دیدم سه تا تماس از منزل داشتم. زنگ زدم و تشکر کردم که بیدارم کرده که درس بخونم. هنوز پشت میز بوم که ملیسا با یه سینی چای اومد و گفت: دیشب خوش گذشت دکتر؟
– عالی بود عزیزم.
– دوست داری بازم تکرار بشه؟
– حتماً!
– ولی مفتی نمیشه‌ها! باید دست مزد منو دوبرابر کنی
 
یه لبخندی زد که فهمیدم جدی نمیگه. گفتم تو جون بخواه عزیزم. ولی اگر دستمزدت رو دو برابر کنم تو حاضری با بهزاد کات کنی؟
– شوخی کردم
– منم شوخی کردم عزیزم. دیگه هم مزاحم عیش شبانه‌ی شما نمیشم. ولی اگر یه وقت دلم خواست به من که جواب رد نمیدی؟
– نه عزیزم. من تازه کشفت کردم
اومد جلو و یه لب بهم داد و بعد رفت بیرون

این  اتفاقی هست که توی خیلی از ساختمون‌های اداری داره میفته. شاید شما هم مشابه این ساختمونا رو دیده باشید. امیدوارم خوشتون اومده باشه’
 
مخلص شما
دکتر بهزاد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «ساختمان پزشکان»

  1. دکتر بهزاد صفا کردیم از مقاله شما . امیدوارم همه دکترا مثل شما باشند . سکس و اهل حال . ممنون . فری

  2. دختر باحال و عاشق سکس اگه هست پیام بده .همه جوره پایشم .
    تهران 09392567505

  3. آرتینم دنبال یه دخترخوب خوشگل باوفاومهربونم اگه هست بزنگه09389433281

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا