المپیادی ها

سلام خدمت همه .من کامران هستم هفده سالمه دوم دبیرستان هستم .این داستانی رو که میخوام براتون بگم واسه همین امساله . ماتوکلاسمون یه رفیق داریم به اسم سامان .این اقا سامان خیلی خیلی خوشگل ونازه چشای سبز ولبای شکری ودرشت داره .تن صدای نازک وسکسی داره وهیچ مویی رو بدنش نداره .خیلی از بچه ها عاشقشن وحتی حاضرن بهش بدن ولی نکننش!!!حالا دیگه خودتون حساب کنین ببینین چیه!!
ماتو یه مدرسه خاص تویکی از همین شهرای ایران درس میخونیم .
به خاطر همین مدرسه ماهرساله تو المپیاد زیست رتبه میاره .امسال از مدرسه ما هفت نفر تو مرحله اول المپیاد زیست قبول شدن .مدیر مدرسه برای اینکه ما بتونیم کنار هم درس بخونیم کلید ازمایشگاه زیست رو به من داده بود تا هر وقت که خواستیم بیایم مدرسه وواسه المپیاد درس بخونیم .
سامان هم جزو ماها بود والمپیادی .البته من بین این هفت نفر سطحم ازبقیه بالاتر بود .چهار نفر از اونا دوستامون بودن وسه تاشون سومی بودن .که سرگروه رفیقام من بودم .
حالا که فهمیدین ماجرا از چه قراره بریم سر اصل مطلب.

 
منو سامان خیلی خیلی باهم رفیق بودیم طوری که بعضی مواقع باهم حرفای سکسی میزدیم .منم اونو خیلی دوست داشتم .ولی احساس اونو نسبت به خودم نمیدونستم.
هربار که ورزش میکردیم ؛واون خسته میشد ؛دراز میکشید وروپام میخوابید وماساژش میدادم .بعضی موقع هاهم آروم یه دستی هم به کونش میکشیدم .
ازوقتی که المپیاد قبول شدیم معمولا هرهفته ای دوسه بار معمولا بعد از ظهرا چهار تایی میرفتیم درس میخوندیم .من و سامان واون دوتای دیگه به نامهای محسن ومهرشاد.
ماچهارتاخیلی رفیق بودیم ولی منو سامان خیلی بیشتر .
همه اینها گذشت ….
که یک روز من عین گاو داشتم تو خونه تستای المپیاددای سال قبل رو میزدم ؛(چون یه هفته تا المپیاد بیشتر نمونده بود).که یهو گوشیم زنگ زد .دیدم سامانه .گوشیمو برداشتم وگفتم سلام عزیزم .اونم گفت :سلام میتونی بیای بریم مدرسه ؟(یاداوری میکنم که کلید ازمایشگاه دست من بود ودرس من از همه بهتر)
گفتم برا چی؟گفت:بیا ی باهم درس بخونی واشکالات منو بگیری .
گفتم این موقع شب ؟(ساعت نه شب بود)
گفت :اره . اتفاقا مهرشاد ومحسن هم نیستن راحت تریم .
گفتم :باشه میام دنبالت

خلاصه رفتم پیشش .چون خونه هامون به مدرسه نزدیک بود ,سامان یه شلوار استریج تنگ سیاه پاش کرده بود .بایه تیشرت مشکی تنگ .جوری که کونش قلمبه زده بود بیرون .منم به شوخی بادست زدم رو کونش وباسنش لغزید .لامصب مثل ژله بود
ولی اون چیزی نگفت وخندید .توراه یه خورده کسشعر سرهم کردیم تا به مدرسه رسیدیم .زنگ رو زدیم ومستخدم مدرسه در مدرسه رو باز کرد بهش گفتیم اومدیم درس بخونیم .واون مارو یه سره برد تو ازمایشگاه .من ازش تشکر کردم و دروبستم .(قابل ذکر است که ازمایشگاه ما بزرگه وچندتا میز بزرگ هم روش هست)
خلاصه؛درروبستم وکیفمو رو یکی از میزا گذاشتم.هوا خیلی گرم بود .به سامان گفتم خسته شدیما یه خورده بشینیم ؛بعد درسو شروع کنیم .

 
سامان هم تایید کرد و گفت اره خیلی گرم وتیشرتشو در اورد .ویه زیرپیرهن خوشگل استین حلقه ای رو بدنش خود نمایی میکرد .جوری که برجستگی ممه هاش معلوم بود .
یه کم که گذشت کیفشو باز کرد وکتاب(کمپبل جلد۶)رو رومیز گذاشت .بعد دوتاصندلی اورد وکنار میز گذاشت ومنهم رو صندلی نشستم واونهم بغلم نشست .بهش گفتم :خوب کدوم فصل رو بخونیم؟
اونهم گفت فصل فلان(یادم نیست ولی مربوط به فیزیولوژی اندامهای تناسلی وغیره بود)
من شروع کردم به درس دادن .ولی از همون موقع اثرات خاریدن در سامان هویدا بود!(کونش,میخوارید)
همینجور بهش درس دادم تارسیدم به شکل اون صفحه که یه مرد لخت بود وکیرش هم توشکل بود .داشتم رو شکل به سامان توضیح می دادم:ببین ماهیچه های کنار کردن ذوزنقه ای هستن .همینجور میایم تامیرسیم به ماهیچه سینه ای بزرگ که روی سینه هارو میگیره .و… تامیرسیم به ماهیچه های بقل باسن که سرینی متوسط وبزرگ نام دارند…………
به اینجا که رسیدم سامان گفت من روشکل متوجه نمیشم .بذار لباسامو درارم رومنن توضیح بده.من که توکونم عروسی بود بهش گفتم ازبس مجلوقی!!جقی بدبخت خوب انقدرنزن که چیزی یاد نگیری .
سامان هم همین جوری که داشت زیرپراهن و شلوارشو در میارود میخندید .خلاصه همه لباس هارو دراورد وفقط شرت پاش بود .
نت به شوخی بهش گفتم چه جیگری شدی!
اونم گفت حالا بیارومن توضیح بده .
رفتم رو بروش و دوباره از اول .
منم خیلی خوشحال وبانرژی رفتم جلوش دست گذاشتم روممه هاش(وای سینه های برجسته ونوک ممه اش اونقدر نازوقورتی رنگ بود که هرآن ممکن بود بترکه)
دست گذاشتم رو ممه هش وگفتم اینا ماهیچه های سینه بزرگن .ازقصد دست گذاشتم رو نوک ممه اش وگفتم اینا رو میگم
خلاصه دستم رو همینطور رو بدنش میکشیدم ازپشت کمزش تا باسنش .وای چه قوسی داشت .اونقدر بدنشسفید بود که نور لامپ مهتابی از اون بازتاب میشد!!

 

 

دیگه احساس سامان رو نسبت به خودم فهمیده بودم .وفهمیدم که میخواد بهک بده وبه خاطر هکینهم منو این موقع شب اورد اینجا .تااین فصل ساده!!!که حتی تو کتاب زیست دوم هم هست رو بهش بگم!!!
درهرصورت دستمو روقوس کمرش کشیدم تا بخ کونش رسیدم .تااومدم توضیح بدم گفت وایسا شرتمو درارم تاراحت تو باشی .
منم که دیگه اونقدر شق کرده بودم که کیرم داشت ازروشلوار کون سامان رو صدا میکردم وکیرم در صرف صیغه(کردم)اهتمام تامی داشت…!!
تااینکه شرتشو در اورد .وای…چه کونی داشت .کون سفید وژله ای که تواون گرما شل شده بود .دلم میخواست کونشو بخورم…
ولی خوشبختانه کیرش کوچیک بود .وحدودا ده سانت بود .
خلاصه رفتم ولپ کونش رو تو دستام فشاردادم وگفتم این قسمت خوشگل!ترسط ماهیچه های سرینی متوسط وبزرگ پوشیده شده(قابل توجه کنکوری ها!!!بادقت بخونین)!
همینجور به این بهونه داشتم حسابی باکونش بازی میکردم وهمینجور کیرم ؛طلب کون میکردم وحسابی شق شده بود وبه طرز تابلویی ازشلوار سرک میکشید(کنایه ازاینکه شق شده بود)
که یهو………
سامان دستموگرفت وبااخم گفت:
چرا شق کردی؟؟
به من و من افتاده بودم ومیخواستم چیزی بگم.که یهو اومد جلو ولباش رو که(شکری ودرشت)بود رو رو لبام گذاشت ولب گرفت .منم باولع تمام رب و زبونش رو میخوردم .که بهم گفت:عزیزم خیلی دوست دارم .منم که دستام دور گردنش حلقه بود گفتم:منم خیلی راستش من دوساله که حس سکسی روت دارم .هرشب به یادت جق میزنم.
اونم یه نگاه معصومانه ای بهم انداخت و گفت:اگه دوستم داری لخت شو .منم لخت شدم وهمه لباسام وشرتم رو دراوردم وانداختم رو میز…

 
بعد اومدم جلوی سامان .سامان به محض دیدن کیرنوزده سانتی من جلوم زانو زد و دیتاش رو گذاشت روکیرم یه خورده بالا پایین کردش وگفت جوون وبلافاصله اونو کرد تودهنش وبرام ساک میزد .تاحالا همچین حس خوبی نداشتم .گهگاهی که خسته میشد کیرمو ازدهنش در میورد ویه نگاه به من می کرد ودوباره کیرمومیکرد تو دهنش وهمینجور که ساک میزد ازپایین بااون چشای سبزش به من نگاه میکرد .سامانموهایمشکیونسبتابلندی داشت ومن موهاش رو ناز میکردم .بعد که خسته شد من تو دهنش تلمبه زدم
بعد ازاینکه حسابی کیرم خیس شد؛سامان بهم گفت حالا نوبته تویه ؟
گفتم یعنی چی؟
گفت سوراخ کونمو بلیس .
من که این صحنه رو همیشه توخوابام میدیدم وهمیشه ارزوم بود کونشو بلیسم بهش گفتم سگی بخوابه .بعد بادوتادستام سوراخشو باز کردم وهی لیس میزدم واونم اه اه میکرد .وای چه کیفی داشت .
بعد تو همون حالت کیرمو اروم کردم تو سوراخش .وای که چقدر تنگ بود !
اولش التماس میکرد تو رو خدا اروم تر ومنم اروم میگفتم اروم میکنمت نترس .خوشگلم
موهاشو گرفتم وبه سمت خودم کشیدم .جوری که سرش رو به سقف بود وگلوش معلوم .بود .درهمین حالت تلمبه میزدم .که سامان گفت جون هرکی دوس داری یواش تردارم جر میخورم .
منم بهش میگفتم تو جنده رویاهای منی .واون هم مبخندید .تااینکه من دراز کشیدم رگفتم :خسته شدم یه خورده برام کیر سواری کن .
اون هم نشست روم وکیرم رو اروم کردتوکون نازش .گرمای توکونش داشت کیرمو دیوونه میکرد .وقتی که حسابی کیزم تو کونش جا خوش کرد ؛سوارکاری کرد یعنی حی کونشو بالوپایین میکرد .
وهینطور بهمن نگاه میکرد ومن محو ممه هاش بودم که بالا وپایین میرفت واون بلند اه اه میکرد تا…..
که یهویی….

 
صدای در رو شنیدم .سامان جوری از رو کیرم پرید که انگار یهویی کیرم توش برق داشته!!……
بهش گفتم بد بخت شدیم فهمیدن
صدادر همینجوری میومد .گفتم کیه:گفت سامان دیوس درو واکن کسکش جقی!
وپشتبندش یکی گفت واکن تانگاییدمت.
فهمیدم مهرشاد ومحسنن(همونایی که اول داستان بهتون گفتم)
گفتم وانمیکنم .
گفتن:بدبخت کس مخ !اگه وانکنی میریم مستخدمرو میاریم کونتون بذاره .بعدش یه زنگی به مدیر میزنیم .
فکر کردی نفهمیدیم داری سامانو میکنی؟
درو واکن کونکش!
منم گفتم باشه چرا عصبانی میشی یه کونیه همه دور هم میکنیم دیگه!!!!
تامن رفتم دررو واکنم سامان اومد بهدست و پام افتاد که تچرو خدا درو وانکن منو جر میدن .من که بانو الکسیس نیستم .ولی من دررو باز کردم .ومهرشاد ومحسن رودیدم .
گفتم کونی ها ازکجا میدونستین مااینجاییم؟گفت زنگ زدیم خونتون که بیای باهم درس بخونیم خواهرت برداش گفت:باسامان رفتن مدرسه .ماهم اومدیم دیدیم که از پشت در صدای گاییده شدن میاد .
گفتم گمشین بیاین تو دم دربده .

 
بیچاره سامان لخت رو میز نشسته بود بادستاش صورتشو گرفته بود و گریه میکرد .
اوناتا سامان رو دیدن مثل کون ندیده ها دویدن سمتش ونازش کردن وبدنش رو بوس میکردن ومن هم همینجوری هاج وواج باکیرم اونارو نگاه میکردیم وهراز چند گاهی کیرم به نشانه تاسف سری تکان میداد!
من بهرشن گفتم سریع بکنین برین .
مهرشاد که خیلی اخلاق تندی داش وهمیشه که باهم کس میگفتیم دریاره سکس وحشی حرف میزد به من نگاهی جغیانه انداخت وهمینجور که سامان رو ناز میکرد گفت:
نه خیر دسته جمعی سامانو باید وحشی وعین سگ بکنیمش!
محسن هم گفت موافقم .
درهمین حال سامان گریه کرد وباالتماس گفت نه .من نمیدم و…
من هم که بدم نمیومد ازاینکار گفتم باشه .
سامان به من نگاه کرد وگفت :نامرد!خیلی کسکشی…
بعد مهرشاد ومحسن درسه سوت لخت شدن .ومهرشاد کیوشو کرد تو دهن سامان ومحسن باموبایلش عکس انداخت
بعد عکس رو به سامان نشون داد وگفت :اگه امروز دراختیار مانباشی این عکسارو میذارم تو گرو ه تلگرام کلاس تاآبروت بره .
سامان گریه میکرد وگفت:باشه …تورو خدا ….هرکاری بگین میکنم .
بعد مهرشاد رفت از کمد ازمایشگاه طناب کلفتی اور د وانداخت گردن سامان .وسرطناب رو خودش گرفت وگفت سگ من باش .سرطنتب رو گرفته بود وسامان بیچاره رو دور تادور ازمایشگاه مث سگ چهار دست وپا راه میبرد .محسن هم ازپشت هی به کون سامان لگد میزد .بعد مهرشاد به سامان گفت همیجور که را ه میری برام پارس کن .سامان بیچازه هم واق واق میکرد .ومن و کیرم هم ایندفعه باهم به نشانه تاسف سرتکون میدادیم .

 
تااینکه مهرشاد کیرش رو کرد تو دهن سامان .محسن هم از پشت میکردش .من هم اومدم وکیرم رو کردم توکون سامان .شاید باورتون نشه چلی منو محسن به طرز عجیبی باهم کیرمون رو توکون سامان کرده بودیم .بیچاره ازکونش خون میومد وداشت جر میخورد .واز شدت درد کیرمهرشاد رو گاز میگرفت (اگه گفتین به چه حالتی میکردیمش ؟افرین حالت سگی بود)
خلاصه به حالت های مختلف کردیمش .تحقیرش کردیم .مثلا کفشامون رو لیس میزد .زدیمش .ودراخر مهرشاد ابش رو ریخت نو دهن سامان وگفت بخورش!وسامان نمیخورد ولی اونقدر کتکش زد تا مجبورش کرد که بخوره ابش رو .بع من ابم رو روسینه هاش ریختم وکل سینه هاش رو خیس کردم(اب من زیاده)
دراخر هم محسن ابش رو ریخت رو صورت سامان .بعد که همه آبامون تخلیه شد؛مهرشاد یه قاشق اورد وتموم ابایی رو که رو بدنش بود جمع کرد وتو دهن سامان کرد تابخوره .جوری که بدنش تمیز شد!
حس شهوتمون گل کرده بود وبعداز اینکه دوباره سامان بدبخت رو کردیم تموم آبامون رو ریختیم تویه لیوان وبه زور دادیم به سامان تابخوره .بعدازاون سامان ولو شد رو زمین وبیهوش شد .وماکلید رو گذاشتیم پیش سامان ولباساشم گذاشتیم کنارش ودرو بستیم ورفتیم .دیگه ساعت دوازده شب بود .وخوشحال وخندان رفتیم خونه هامون .وسامان هم یه ساعت بعد رفت خونشون .ولی هنوزم بامن حرف نمیزنه وجواب گوشیمو نمیده نامرد .شما میدونین چرا؟؟؟

 
درضمن هر چهار تامون تو المپیاد مرحله دوم قبول شدیم .

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

5 دیدگاه دربارهٔ «المپیادی ها»

    1. دایانا

      در اینکه این شخص کونی هیچ شکی نیست
      آخه دیوث.کسکش.کیری.حرومزاده.با این بلایی که شما سه تا جاکش سرش آوردین انتظار داری جواب تلفنت رو هم بده

  1. اولش خوشم اومد. منم مدرسه خاص مي رفتم و همونجا با عشق دبيرستانم آشنا شدم هنوزم با هم لز مي كنيم. دبيرستان اگه با دقت طرفتو انتخاب كني، و اين كاره هم باشي، تا آخر عمرت معشوقت مي مونه. ولي خوب كسي كه مازوخيست نباشه رو كه نبايد با بقيه تقسيم كني برادر احمق من. دوستت داشته تو هم ريدي به هيكلش.
    + كوفتت شه المپيادت بيشعور. -_-

    1. تازه الان هم دانشجوی پزشکی هم وبا سامان هم کلاسیم واز دلش در آوردم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا