مرجان دختر همسایه

من عابد هستم 21 ساله از سمنان که قد 173 وزن 70 هست البته چند سالی هست که بدنسازی میرم هیکلم خوبه .داستان از اونجایی شروع شد که وقتی 17 سالم بود تو نخ یکی دخترای همسایمون که اسمش مرجان هست بودم من اون زمان زیاد بروم نمیشد که به دختر شماره بدم بخاطر همین از خواهرم خواهش کردم که به این برادر بخت برگشته یه لطفی بکنه و با مرجان حرف بزنه راجع به من و شمارمو بهش بده ایون هم این کارو کرد ولی خبری از زنگ مرجان نبود که نبود شاید عقاید مذهبی یا میترسید به هر حال نمیزنگید راستی یکم از مرجان بگم که یه دختر سفیدرو یکمی هم تپل وقدی متوسط ولی چون چادری بود نمیشد از اندامش دید زد داشت.
 
یه روز از که مدرسه اومدم خونه دیدم مادرم بساط آش نذری به راه انداخته تمام زنای محل به همراه بعضی از دختراشون خونمون جمعشون جمعه. منم یه یالله گفتم رفتم تو حیاط بوی آش آدمی دیونه میکرد و به محض ورودم به حیاط خانوما چادر روسریشون سرشون کردن زیر چشمی یه نگاهی به جمع کردم دیدم مرجان هم تو جمعشون حضور داره . رفتم تو اتاقم درو بستم دیدم یکی داره در میزنه دیدم فریبا(خواهرم) هست اومد تو بهم گفت یه خبر خوش بالاخره مخ مرجان رو زدم االان بهش میگم بیاد باهام صحبت کنین من گفتم چرا الان شلوغه کسی ببینه ابرومون میره گفت نگران نباش اونا فک میکنن میخاد بیاد تو اتاق من
من :باشه
 
بعد چند دقیقه مرجان و فریبا اومدن تو اتاق منم یکم خجالت کشیدم صورتم سرخ شد درست مثل مرجان !
فریبا:من میرم چنتا چایی بیارم
تو این فاصله من چن لحظه سکوت کردم آخه بدبختی اینجا بود روم نمیشد بهش چیزی بگم
نمیدونستم فریبا خودش از قصد دیرمیاد تا من راحت باهاش حرف بزنم بعد از چند دقیقه سکوت کیری رو شکوندم بهش گفتم فریبا رجع من چیزی نگفت؟
مرجان: چرا گفته!
من: مثلا چه چیزای گفت؟
مرجان :خوب گفته تو اهل دختر بازی این حرفا نیستی بعد گفته !
من :دیگه چیا گفت ؟
مرجان: گفت چن وقتیه دوست داری با من دوست بشی
من: خودت چی؟ از من خوشت میاد
مرجان : راستشو بخای از وقتی که شما اومدین اینجا ازت خوشم اومده
من: جدی چرا تا بحال بهم نگفتی ؟
مرجان: آخه اینجا امریکا نیست که یه دختر راحت به یه پسر پیشنهاد دوستی بده واسش حرف در میارن
من: راست میگی شمارمو داری که چرا بهم زنگی اسی چیزی ندادی
مرجان :روم نمیشد
من :آخه نمیگی با این کارت یه جوونو ناکام میفرستی اون دنیا
مرجان خدا نکنه
 
بی اختیار اومد پیشم نشست صورتمو گرفت دقیقا جلوی صورتش زیر گوشم گفت دیگه این حرفو نزن داشت صورتمو بوس میکرد که یه ضد حال بزرگ فریبا اومد تو باعجله گفت بیا مادرت میخاد بره
فریبا تا مارو تو اون حال دید خندید گفت داشتین شیطونی میکردین شیطونا
من هم با دست پاچه گی گفتم :نه کار خاصی نمیکردیم
فریبا :از وضعیتت معلومه
دوباره با خنده گفت کفترای عاشق بسه دیگه مرجان خانم باید بره
مرجان هم با خداحافظی از من جدا شد.تا همسایه ها رفتن فریبا هم اومد سوال پیچم میکرد میگفت داشین چیکار میکردین ها چی بهم میگفتین بگو
من تمام داستانو واسش تعریف کردمو اونم ولم کرد
 
شب ساعت 12 بود که یه شماره ناشناس بهم اس عاشقونه داد منم با تعجب بهش جواب دادم:شما؟
اونم ج داد مرجان هستم منم با خوشحالی یه دو متری رو هوا پریدم چون اس عشقونه تو دستو بالم نبود رفتم تو اینترنت چنتا اس خوشگل ناز گرفتم چن روزی کارمون شده بود دیدار مخفیانه تو کوچه چون خونه هردومون همیشه خانواده بودن .
بعد چند روز دلو زدم به دریا ازش راجع سکس سوال کردم اونم گفت من تا حالا نه تجربه کردم نه جای دیدم که سکس کردن چه جوریه؟
من گفتم میخای با من تجربه بکنی او یکم منومن کرد گفت باشه
رفتم داروخونه یه اسپری خریدم واسه روز موعود چند روز بعدخواهرمو مامانم رفنه بودن خونه مادر بزرگم واسه ترشی درست کردن ازی حرفا منم دیدم روز جمعه هیچکی خونه نیست زنگ زدم به مرجان
بهش گفتم بیاد خونه ما اونم قبول کرد درو وا گذاشتم که اون راحت بیاد تو بعد یه ربع دیدم مرجان خانم خوشگل آرایش کرده ناز شده بودتاحالا اونو اینطوری ندیده بودم اومد تو بغلم بهش گفتم خوشگل شدی خوشگلم
مرجان :واسه عشقم خوشگل کردم
 
اونو بردم تو اتاق نشست رو کاناپه منم گفتم چایی میخوری اون گفت نه زیاد وقت ندارم
منم نسشتم کنارش لب خوشگلشو گذاشت رو لبم چه حالی داد بی اختیار با ولع تمام خوردم لبش با طعم ماتیک خیلی خوشمزه شده بود اروم دستمو بردم روسینه هاش از رو مانتو اونو میمالیدم کم کم دکمه مانتوشو باز کردم خودمو از لبش جدا کردم مانتوش از تنش در اوردم زیرش یه تاپ قرمز پوشیده بود که خط سوتینش معلوم بو تاپشم در اوردم فقط مرز بیمن با سینه هاش سوتینش بو از رو سوتینش سینه هاشو میمالیدم نالش رفت بود هوا معلوم بود که داشت حال میکرد سوتینشو در اوردم سینه های خوشگلشو دیدم چه سینه های سایزش 65 نوکشم قهوه ای رو به بالا جون میداد واسه خوردن من با یه دست یکی رو میمالیدم یکی دیگه دستم داخل شورتش بود با چوچولش بازی میکردم اه نالش رفته بود هوا زیب شلوارشو وا کردم شورت شلوارشو هم زمان در اوردم وای چی میدیدم پاهاشو وا کردم سرمو بردم لاپاش کسشو با ولع تموم میخوردم بعد از 5 دقیقه دیدم داره میلرزه نمیدونستم داستان از چه قراره که دیدم از کسش اب میاد بیرون منم لباسام در اوردم کیره راست شدمو دادم دستش اولش اون چندشش میشد دست کنه من گفتم حالا نوبت تو با ید یه حالی به من بدی اون گفت باید چیکار کنم ؟گفتم بخورش
 
گفت بدم میادگفتم باشه اخه دلم نمیومد که از چیزی ناراحت بشه واسه همین اونو به پشت خوابوندم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کونش دیدم نه وارد سولاخی نمیشه یکم از کرم خواهرم برداشتم زدم دم سولاخی یکم هم به کیرم زدم بعد یکم باهش لب بازی کردم یکم حالش بیاد سرجاش دوباره کیرمو فرو کردم تو اینبار با اه ناله کل خونه رو پر کرده بود داشت زار میزد در بیارم ناله میکرد من که گوشم به این حرفا بدهکار نبود کیرمو تا خایه فرو کردم تو یکم نگه داشتم دیدم نالش تموم شد بعد شرو به تلمبه زدن کردم از ناله های مرجان بیشتر تحریک میشدم مرجان هم میگفت بکن عزیزم بکن من مال توام بکن عشقم چون اسپری زده بودم یه یه ربعی طول کشیده بود تا ابم بیاد تو این فاصله هم مرجان دو بار ارضا شد بالاخره ابم اومد همه رو تو کونش خالی کردم بعد بی حال افتادم روش مرجان بعد از بیست دقیقه استراحت گفت من دیگه برم به زور رو پای خودش وامیستاد بالاخره با ترسو لرز اونو رسوندم تا دم در خونشون منم رفتم خونه رو مرتب کردم تا مامانم خواهرم بیان
 
ببخشید که طولانی بود شب روزتون خوش بای
 
نوشته:‌ عابد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا