آقا مرتضی کمبودهامو جبران کرد

مدتها بود که دلم میخاست با مردی دوست شوم تا بتونم وقتایی که دلم میگیره و احساس تنهایی میکنم با او درد و دل کنم چون شوهرم زیاد با من حرف نمیزد و بیشتر سرگرم کار و بارش بود و وقتی هم که خونه بود بیشتر وقتشو پای تلویزیون بود.
به همین خاطر حرف زدن با ی مرد واسم بصورت ی نیاز دراومده بود که باید اونو برآورده میکردم
البته مردهای زیادی بودند که از خداشون بود با اونا دوست بشم اما من فکر اونجاشو می کردم که آبروم هم نره
جوونای مجرد که اصلاً قابل اعتماد نبودند واسم
چون بنظرم اونا دهنشون لقه و ممکنه آبروی منو ببرن اما ی مرد متاهل بهتر میتونست همدم و سنگ صبوم بشه
خلاصه همیشه توی این فکر بودم که مرد متاهلی رو پیدا کنم تا اینکه اون روز که همراه شوهرم رفته بودیم واسه خرید این اتفاق افتاد و من تونستم مرد مورد علاقمو پیدا کنم
***
خلاصه
تو یکی از پاساژها وارد یکی از مغازه های طلا فروشی شدیم تا یه گوشواره بخرم که پس از کمی صحبت کردن دربازه قیمت طلا و دیدن چند نمونه گوشواره احساس کردم که اون مردی که دنبالش بودم رو پیدا کردم و بچشم خریدار نیگاش کرم که او هم فوری متوجه شد
در حال امتحان کردن گوشواره ها بودم که صدای زنگ موبایل شوهرم بلند شد و او برای جواب دادن به تلفن از مغازه خارج شد و در همون حال گفت انتخاب کن تا من میام
من هم واسه اینکه سرصحبت رو با مرد طلافروش باز کنم گفتم می بینی تورو خدا دائم که سرگرم کارشه و مثلا ی امروز دوسه ساعت رو با من اومده بیرون خرید کنم باز هم به من اهمیت نمیده

 
مردفروشنده که گویا منظورمو فهمیده بود گفت حالا شما به خودتون نگیرید ولی خیلی از زن و شوهرها واسه همسرشون زیاد ارزشی قایل نمیشن و خیال میکنن چون از لحاظ مالی به اونا میرسن دیگه همه چی حله
من هم گفتم شما کاملا درست می فرمایید و شوهر من هم از همون آدماس که خیال میکنه چون از لحاظ مالی منو تعمین میکنه دیگه مشکلی توی زندگیم ندارم
در جوابم گفت جسارت نباشه ولی خانومی به خوبی شما لیاقت اونو داره که شوهرش روز و شب در خدمتش باشه
من هم در حالیکه رومو بگردندونم که مثلا ببینم شوهرم دم دره و حرفای مارو میشفه یا نه و با خنده گفتم ولی این آقای ما نه روزشو در اختیارم میذاره و نه شبشو! که اوهم باخنده در جواب گفت: از قدیم گفتن قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری و در حالیکه حرفامونو ادامه میدادیم یکی از گوشواره ها رو انتخاب کردم که بعداز حدود بیست دقیقه شوهرم وارد مغازه شد وبعد از حساب کردن پول گوشواره اومدیم بیرون

 
فروشنده هم با کمال ادب گفت از خرید شما مچکرم و مغازه متعلق به خودتونه خوشحال میشم بازهم در خدمتتون باشم
که من وشوهرم هم از او تشکر کردیم و رفتیم و در موقع رفتن گفتم ببخشید اگه در مورد این گوشواره نظرمون عوض شد میتونیم بیاریم عوضش کنیم که گفت با کمال میل هیچ اشکالی نداره تا چهل و هشت ساعت دیگه اگه خوشتون نیومد بیارین عوضش کنید
من هم در حالیکه با لبخند از او تشکر میکردم خداحافظی کردیمو رفتیم
دربین راه شوهرم گفت مگه ازاین خوشت نیومد گفتم حالا شاید خوشم نیومد مگه ایرادی داره اگه بیاییم عرضش کنیم
شوهرم گفت نه ولی من وقت ندارم دوباره این همه راهو بیام اگه نخواستی خودت تنهایی باید بیایی…
خلاصه اون شب گذشت و روز بعد به بهونه اینکه از گوشواره ها خوشم نیومده به طلافروشی زنگ زدم و وقتی خودمو معرفی کردم به گرمی تحویلم گرفت اول درباره گوشواره ها حرف زدیم و گفت اگه میخای بیا عوضش کن گفتم شوهرم گفته که من همراهت نمیام اگه خاستی باید تنهایی بری عوضش کنی و حرف رو به بی محلی شوهرم نسبت به خودم کشوندم و ازش پرسیدم شما زن دارید که گفت بعله گفتم شما هم با همسرتون همینطور برخورد می کنید که گفت دست رو دلم نذار که زن من از شوهر شما بدتره اصلا انگار شوهر نداره و و راه و رسم شوهرداری رو بلد نیس ای کاش زن من زن شوهر شما می شد و . . . . حرفشو ادامه نداد و من باخنده گفتم حتما میخای بگی من هم زن شما که گفت اگه زن من بودی که چی میشد ….خلاصه از صحبت درباره گوشواره فاصله گرفتیم و به حرفهای خانوادگی و احساسی ادامه دادیم
حدود نیم ساعت صحبت کردیم که مشتری واسش اومد و قطع کرد چند دقیقه بعد مرد طلافروش زنگ زد و با کلی معذرت خواهی گفت صبح ها معمولا خیلی کم مشتری داریم و ….. باز هم صحبتمون گل انداخت و حسابی در مورد خودمون حرف زدیم و قرار گذاشتیم مث دوتا دوست باهم باشیم و ……. همون روز اول خیلی با هم راحت حرف میزدیم و دوستیمون شروع شد در آخر قرار شد که چند روز دیگه که گوشواره های جدید میاره برم مغازه و بهش سر بزنم

 
روز بعدش که خواب بودم آقا مرتضی همون مرد طلافروش بهم زنگ زد و بعد احوالپرسی گفت دیروز که با شما صحبت کردم واسه من روز شانس بود و تا ظهر کلی مشتری داشتم حالا هم زنگ زدم تا روزمو با شنیدن صدای گرم تو آغاز کنم تا ببینم امروز چقدرشانس میارم . . . . و وقتی فهمید منو از خواب بیدار کرده خیلی ناراحت شد اما وقتی بهش گفتم اتفاقاً خوب کاری کردی زنگ زدی و من هم از شنیدن صدای شما خوشحال شدم کلی قربون صدقه ام رفت و گفت ای پری رویایی ای فرشته آسمانی ای مالک قلب من آیا اجازه میدی بخاطر این لطفی که نسبت به من داری دست شما رو ببوسم ؟
خیلی وقت بود چنین حرفهای عاشقانه ای نشنیده بودم و این حرف آقا مرتضی خیلی منو تحریک کرد و ناخودآگاه گفتم این حرفا چیه میزنی ای جان من تو عزیز دلمی تمام وجود من متعلق به توست تا اینو گفتم گفت پس اون روی ماهتو می بوسم و بعد هم ی بوس آبدار از پشت تلفن واسه من فرستان من هم متقابلاً اونو بوسیدم

 
این اولین بار بود که با ی مرد غریبه عاشقانه حرف میزدم و از پشت تلفن بوس رد و بدل میکردیم واین کار باعث شد حس خوبی بهم دست بده وبرای اینکه این حس رو بیشتر تجربه کنم در حال صحبت کردن چشمامو بستمو آقامرتضی رو کنار خودم تصور میکردم که منوبغل کرده و داره بدنمو میماله و منو میبوسه که این تصور باعث شد بدنم گرم بشه و تن صدام عوض بشه که مرتضی متوجه شد و گفت حالت خوبه عزیزم من هم در حالیکه صدام از شدت شهوت میلرزید و دستمو لای پام گذاشته بودم گفتم مگه میشه با تو باشم و حالم بد باشه خیلی وقته اینقدر حالم خوب نبوده و او گفت ولی انگار ی چیزیت شده در حالیکه خودمو توی تختخواب پیچ و تاب میدادم و آه و ناله میکردم گفتم مرتضی جون دارم میمیرم منو بخودت بچسبون کمرمو بگیر . . . لبتو بده بخورم . . . منو توی آغوشت فشار بده . . . .دارم میمیرم واست مرتضی . . . ی کاری بکن . . .

 
او هم نامردی نکرد و خیلی خوب چوابمو داد و با هم ی سکس تل حسابی کردیم که دوبار ارضا شدم .
و از اون روز به بعد هر روز صبح کار ما سکس تل بودهمیشه مرتضی پیشنهاد میده که حضوری سکس کنیم اما می ترسم البته چند روز پیش رفتم مغازه و اونجا کلی همدیگه رو مالیدیم و آبمون اومد و از اون موقع تا حالا دیگه هیچ کمبودی توی زندگیم احساس نمی کنمو وقتی هم که با شوهرم سکس میکنیم توی خیالم آقامرتضی رو پیش خودم تصور می کنم که داره با من سکس میکنه و با این فکرها از سکس هام با شوهرم بیشتر از گذشته لذت می برم
البته چند روزه که بفکر افتادم حضوری ی سکس حسابی با آقا مرتضی داشته باشم و در واقعیت خودمو در اختیارش قرار بدم تا هرطور که دوست داره منو بکنه و مزه کیرشو توی بدن خودم احساس کنم که اگه این کار رو کردم بهتون میگم

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

9 دیدگاه دربارهٔ «آقا مرتضی کمبودهامو جبران کرد»

  1. خواستی من هستم با ی کیر بیستو یک سانتی.وکلفت از خجالتت رد میام.09156565780

  2. سلام
    از. خانوما کسی اگه هات هست و کمبودی داره من هستم خبر بده منتظرم
    09015021552

  3. hadi andarz

    سلام واقعا عاقبت بی محلی اقایون همین اثرات رو به دنبال دارہ

  4. ایول بابا،این خانمهای هات کجان که به تور ما نمیفتن!!؟خانمهای هات خوشحال میشم تماس بگیرین،مرسی09212458714

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا