آش نخورده، دهن سوخته

سلام این داستان بر میگرده به پارسال که من تا حالا چوب شو می خورم داستان از اونجا شروع شد که یه روز دختر عمم با مامانش اومد خونه ما ومن اون که از بچه گی کنار هم بودیم برای اینکه از دست بقیه در بریم فرار کردیم تو یه اتاق ودر رو بستیم اخه اون2 تا خواهر کوچیک داره یکم باهم حرف زدیم و جک گفتیم ولی هانیه خنده بلندی داره که گوشت کر میشه بعد از چند لحظه دیدم عمم داره داد میزنه و میگه در رو باز کن و من سریع باز کردم عمم منو زد کنار وگفت هانیه چرا داد میزنی…………..دختره بیشعور……
 
بعد به زور کتک هانیه رو برد خونشون ومنم از هیچ چی خبر نداشتم بعد از1 یا2 هفته دیدم تو کل فامیل پخش شده من پرده هانیه رو زدم اونم از خدا خواسته جر خودگی کسشو انداخت گردن من ومن بیچاره الکی به خاک سیاه نشستم ولی تصمیم گرفتم تلافی کنم از این ماجرا گذشت تا یه روز خونه مادر بزرگم دعوت بودیم ومن به بهانه درس نرفتم چون هانیه بعد از ظهر تنها بود چون پدر و مادرش کارمند بودن وخواهراشم مدرسه داشتن خودشم پشت کنکوری بود ماشینو سوار شدم سریع رفتم خونشون خیلی راحت زنگو زدم ودر رو باز کرد بعدش رفتم و یه کم باهاش حرف زدم و هی خودمو به اون می چسبوندم اونم یهو کفری شد رفت اونور منم که داشتم می سوختم افتادم روش و لختش کردم و با لگد زدم تو کسش بیچاره افتاد زمین و منم شروع کردم و از کون گاییدمش ولی دیدم چون گشاده دردش نمیاد برای همین به رفیقم کیارش زنگ زدم اونم اومد ودو نفری کردیمش جوری که از درد صدا سگ میداد.
 
هری فاکر
 
 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «آش نخورده، دهن سوخته»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا