از برکات کیر حاج آقا

حاج آقا گلستانی یه آخوند بود.ازاون کس کشهای روزگار. شغل خوبی هم داشت وخلاصه کس کش بزرگی بود.یه روزیکی ازکس کشهای کوچکترکه پیش حاج آقاکارمیکرد دردفترحاج آقا رو زدو باعرض سلام علیکم به حاج آقاگفت:
ببخشیدحاجی مزاحم میشم.این حاج خانم مااومده اداره دنبال من.یه کاری پیش اومده بایدباهاش برم.اگرمرحمت کنیدامروزروبه من مرخصی بدین ممنون میشم.

 
حاج آقاکه تااسم زن میومدپیشش پاهاش سست میشدبهش گفت:
البته جانم حالاحاج خانم رواول بیارمن سلامی خدمت ایشون عرض کنم وباایشون آشنابشم…
کس کش کوچیک گفت:تقبل اللا….الان میارمش خدمتتون.
ورفت بیرون وباحاج خانم برگشت.حاج خانم ازاون خواهرمچاله هابودکه یه چادرضخیم روخودشون میکشندوفقط یه چشمشون ازبیرون چادرپیداست اماباهمون یه چشم هم دنبال کیرهای کلفت میگردن.حاج خانم یادش میومدزمان شاه باچندنفرازخانمهای مبارزمثل خودش گروهی تشکیل داده بودن ودرزمان تظاهرات فریادمیزدند:
نه شاه میخوایم نه بختیار*یه کیرمیخوایم مثل خیار
همون موقع بودکه بااین کس کش کوچیک که اون موقع یک طلبه کونی بودآشنا شده بودوبه شرط اینکه کیرش بیست سانتیمترباشه باهاش ازدواج کرد.اماکس کش کوچیک کیرکوچیکی هم داشت وحاج خانم همیشه ازاین کیرکوچیکش شکایت داشت وارضاش نمیکردوبه کس کش کوچیکه میگفت که برای ازدواج گولش زده.به خاطرهمین همیشه وهرجامخصوصاتوی خیابون که جوانهاروامربه معروف ونهی ازمنکرمیکردوارشادمینمودباهمون یک چشمش که ازچادربیرون بودکیرملت رودیدمیزدودرحسرت یک کیربیست سانتیمتری میسوخت.

 
خلاصه حاج خانم به دفترحاج آقاگلستانی واردشدووقتی لرزش صدای حاج آقاروشنیدتودلش تکبیرگفت وحس کردکیرگمشده اش روپیداکرده…حاج آقا گلستانی داشت سراپای حاج خانم روبراندازمیکردکه فقط چشمش معلوم بود.وقتی مسیرنگاه حاج خانم رو دیدکه روی کیرش ثابت شده دلش لرزید.نگاهی به شوهرحاج خانم کردودیدکه کس کش کوچیکه به رسم ادب سرش پایینه وزمین رونگاه میکنه که زنش بارییسش راحت باشه! تودلش بهش آفرین گفت ویادداشتی نوشت که بعداباکارگزینی تماس بگیره تابه کس کش کوچیک یه ترفیع درجه بده وکمی بزرگترش کنه.خلاصه مسیرنگاه حاج خانم روکه دیدیواش ازروی عباکیرش روگرفت وکلفتیش روبه رخ حاج خانم کشید.

 

حاج خانم قندتودلش آب شد ومیخواست همونجاجلوی چشم شوهرش بپره سرکیرحاج آقا گلستانی ولی تودلش تکبیرگفت وچادرش باظرافت بازکردوسینه های برجسته اشونشون دادوبه حاج آقایه چشمک ریززدوگفت:
حاج آقا اگراجازه بدین مارفع زحمت کنیم.
حاج آقا گلستانی که به زحمت جلوی خودش روگرفته بودبه سختی زبون بازکردوگفت:
خواهش میکنم.بفرمایید
حاج خانم وشوهرش عقبگردکردن وحاج خانم چادرروسفت کردودرحالی که باسنش رومیلرزوند داشت میرفت که به حول وقوه الهی به ذهن حاج آقا گلستانیفکری رسیدوزودگفت:
حاج خانم ببخشیذ.همسربنده سه روزدیگه مراسم دارندوسفره میندازند ومجلس زنانه است شماهم تشریف می آورید؟
وبه حاج خانم زل زدوبرق نگاهش همه چیزروبه حاج خانم فهموندوجواب داد:
البته باکمال میل!
وتودلش ادامه داد میاموکیرتومیخورم!

 
فردای اون روزحاج آقا گلستانی کس کس کوچیک روصداکردوبهش گفت:
ببین حاجی.یک مأموریت مهم پیش اومده ومن فقط شمارولایق میدونم که این مأموریت روانجام بدین.این کاریک هفته طول میکشه وبعدازانجام مأموریت وقتی شمابرگشتین ترفیع میگیریدوحقوقتون دوبرابرمیشه.
کس کش کوچیک ازاینکه قراربودبه کس کش بزرگتری تبدیل بشه خیلی خوشحال شدوتشکرکرد.
وفردای اون روزعازم مأموریت شد.
حاج آقا گلستانی ازکارگزینی شماره منزل کس کش کوچیک روگرفت وتماس گرفت تاصدای حاج خانم روشنیددلش لرزیدولی زودبه خودش مسلط شدوخودشومعرفی کردوقرارشدبرای فردابیاددنبال حاج خانم وایشون روببره خونه خودشون برای مراسم.
حاج خانم رفت حموم ومیدونست که فرداقراره چی بشه پس کلی تروتمیزکردوکس وکونش روجلاداد.شب تاصبح ازشوق خوردن کیرحاج آقا گلستانی نتونست بخوابه.

 
فرداسرساعت هشت زنگ درخونه به صدادراومدوحاج خانم خودشوتوی چادرپیچوند وباخیال راحت رفت سوارماشین حاج آقا گلستانی شد.شوهرکس کشش که مأموریت بود.
خلاصه بیست دقیقه ای گذشت تابه خونه رسیدن.حاج آقاکلید انداخت دروبازکردوتعارف کردوحاج خانم واردشدورفتن تواتاق نشستند.حاج خانم باصدای بلندگفت:
سلاماعلیکم.
حاج آقا لبخندی شیطانی زدوباهمون لحن گفت:
وعلیکم سلام ورحمت اله وبرکاته…
وکیرش شروع کردبه بززگ شدن.
حاج خانم باعشوه پرسید:
پس حاج خانمتون کجاتشریف دارند؟
حاج آقاجواب داد:
فرستادمش خونه باباش تامراسم امروزرودونفری انجام بدیم!
وشروع کردعباوعمامه ولباسهاشودرآوردوبه حاج خانم گفت:
حاج خانم اینجاخونه خودته راحت باش.من توحدیثی خوندم که مهمان بایدراحت باشه ومثل میزبان عمل کنه…
حاج خانم جواب داد:یعنی بایدچیکارکنم؟
حاج آقاهمونطورکه لباسهاشودرمی آوردگفت:
الان خدمتتون عرض میکنم.

 
واومدپیشش نشست وبغلش کرد.حاج خانم که منتظراین لحظه بودخندیدوشروع کردن لبهای هموخوردن ولی وقتی لبشومیخوردیه مشت ریش بلندمیرفت تودهنش ولی دیگه به ریش عادت کرده بود.حاج آقاخارستانی پستونهای حاج خانم روگرفت وبایک حرکت تاکتیکی که توجنگ تحمیلی یادگرفته بودحاج خانم رولخت کردوپریدسرکوسش وشروع کردبه خوردن کس وکسلیسی.حاج خانم کیف میکرد.بعدچند دقیقه فریادهای اله اکبرحاج خانم خوته رولرزوندوارضاشدولرزیدوآبشوروی ریش حاج آقاخالی کرد.حاج آقاشروع کردبازبونش آب حاج خانم روازروی ریشش لیس میزدومیگفت به به چه آب بهشتی داری حاج خانم…
بعدبلندشدوبه حاج خانم گفت:حالابیایه ساک خوب برام بزن که دعاکنم بری بهشت…
حاج خانم کیربزرگوگرفت تودستهاش وبه یادشعارش افتادوخنده اش گرفت.

 
کیرحاج آقاتوحلقش میرفت وکسشوآتیش میزد.کمی که ساک زدگفت:
حاج آقاایشالا بری بهشت بیا بکن توکسم که کسم کیربیست سانتی شمارومیخواد.حاج آقاهم حاج خانم روقمبل کردوتادسته کردتوکسش وتند تند تلمبه میزد.بعدگذاشت توکونش.خلاصه نیم ساعت تلمبه زدوآبشوریخت توکس حاج خانم.بعد کنارهم خوابیدن.بعددوساعت حاج خانم بلندشدوازحاج آقاخواست که ببرش خونه مادرش.وقتی لباس پوشیدن توحیاط که رسیدن حاج خانم بهش گفت:
حاج آقا گلستانی قبول باشه.

 
ولبخندزد.حاج آقاهم لبخندزدوزیرلب ذکرگفت.وقتی دم دررسیدن یه دخترخانم مانتویی که جلوی موهاش کمی بیرون بودازجلوشون ردشد.حاج خانم انگاربرق گرفتش.دخترروصدازد.دختربرگشت ویه خانم رودیدکه خودشوتوچادرپیچیده بودوفقط یه چشمش معلوم بود.خیلی مودبانه گفت:
بله حاج خانم.بفرمایید.
حاج خانم گفت:
بله وزهرومار!این چه وضعیه اومدی بیرون.مگه توپدرومادرنداری که اینطوری میگردی؟چراموهات بیرونه؟ببرمت ستادبدم به جرم بدححابی شلاقت بزنند؟
دختربیچاره که ازترس میلرزیدگفت:
حاج خانم مگه چیکارکردم؟فقط چندتارموازجلومقنعه ام افتاده بیرون.تازه حواسم هم نبودوگرنه درستشون میکردم.
حاج خانم فریادزد:
خفه شو.بامن جروبحث نکن.حقشه ببرمت ستادبذمت دست چندتاازبرادرها که باتجاوزآدمت کنند!

 
حاج آقا گلستانی که تااون موقع نئشه کس بودیه دفعه به خودش اومدوگفت:
دخترم باحاج خانم حروبحث نکن.ازایشون معذرت خواهی کن به خاطراشتباهت وخودتودرست کن وبرو.
دختربه معذرت خواهی افتادوموهاشوزیرمقنعه کردوزودفرارکرد.وقتی سوارماشین شدن حاج آقاگفت:
احسنت حاج خانم.شیری که خوردی حلالت که همیشه به فکراسلام وارشاد ملت هستی!
حاج خانم لبخندی زدوگفت:
این هم ازبرکات کیرشماست…

 
والسلام.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «از برکات کیر حاج آقا»

  1. کس ننه آخوند جماعت

    آفرین، همشون کسکش اند؛ از آخوند های مادر جنده تا این کلاغ سیاه های جنده؛ حال کردم با داستانت، ایووووووول

  2. واقعا هم همین طور است کس کشای هر غلطی بخواهند می کنند بعد مردم را نصیحت می کنند

  3. کسی هست که کیرکلفت بخواد تماس بگیره البته فقط خانمهای تهرانی تماس بگیرن
    ۰۹۳۹۳۶۳۱۲۹۸

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا