ماجرای کردن فریبا زن دایی نازم

با سلام.
اسمم كامرانه و الان ٣٤ سالمه. واقعيتي رو ميخوام براتون بنويسم مربوط ميشه به سال ٨٨
من يه زندايي دارم به اسم فريبا كه قد متوسطي داره با سينه هاي ٨٠ و كون خوشگل…

***
داييه من سال ٧٠ ازدواج كرد با زنداييم و از وقتي كه زندايي وارد زندگي ما شد من عاشقش شده بودم. يه صورت كاملا زنونه داشت با چشمهاي خمار كه انگار ميخواد ادمو بخوره با چشاش. من از بچگي به عشق زنداييم جق ميزدم و تو تصوراتم باهاش حال ميكردم.
تا سال ٨٨ شد. من شماره موبايل زنداييم رو داشتم و اون هم همينطور. گاهگداري به هم اس ام اس ميزديم و واسه هم جوك ميفرستاديم بدون قصدو غرض. دگ يواش يواش جوكهامون رنگ و بوي شهوت گرفته بود و جوكهاي ١٨+ واسه هم ميفرستاديم. هم من راحت بودم هم اون تو مهمونيا و اينور و اونورم اصلا به روي هم نمياورديم كه با هم اس بازي ميكنيم تا اينكه من يه روز خيلي حشري شده بودم و سوار تاكسي بودم يهو يه اس اومد از زنداييم و يه جوك ١٨+ خفن بود حالا يادم نيست چي بود. ولي شهوتم چند برابر شد و تصميم گرفتم يه نقشه اي بريزم كه بكنمش.

 
دو سه روز گذشت من يه نقشه ميكشيدم بعداز چندتا اس ام اس جوك سكسي و اين چيزا بهش گفتم كه زندايي من مشكلي واسم پيش اومده ميتونم بهت اعتماد كنم و بدون اينكه به كسي چيزي بگي مشكلمو باهات درميون بزارم؟؟ ديدم جواب نداد تا فردا منم با خودم گفتم عجب غلطي كردم تازه من كه چيزي نگفتم بهش.
فردا ديدم صبح اس داد كه كامران جان چه مشكلي واست پيش اومده بهم بگو اگه بتونم كمكت كنم حتما اينكارو ميكنم خلاصه كلي حال كردم. بهش گفتم زندايي واقعيتش من با يه خانوم مطلقه دوستم و چندروز پيش باهاش رابطه داشتم و موقعي كه من داشتم ارضا ميشدم منو محكم به خودش چسبوند كه ببخشيدا ولي ميخواست كه كل آبمو بريزم تو كسش البته ببخشيد زندايي جان من انقدر صريح ميگم آخه چند دفعه آب كيرمو خورده بود ميگفت خيلي آبت خوشمزس. حالا ميترسم كه بچه دار شه بعد بخواد بچه رو نگه داره كلا آبروم ميره زندايي ميخواستم ازت كمك بگيرم تو بگو من چيكار كنم؟

 
خلاصه دلو زدم به دريا هر چي كه بتونه تحريكش كنه رو گفتم. ديدم سريع جواب داد و گفت والا چي بگم كامران جان بايد چندتا سوال ازت بپرسم اگه ميتوني بيرون بريم يا اگه خواستي ميتوني بياي خونه ما ابنجا صحبت كنيم. داييم يه پسر داره به اسم فرشاد يه دختر هم داره كه هر دوشون صبحها ميرفتن مدرسه تا ساعت دو سه خونه نميومدن خونه خود داييمم بازاريه و تا ساعت ٦-٧ معمولا بازار بود و خلاصه صبحها زن داييم تنها بود.
منم واسه اينكه شك نكنه گفتم آخه زندايي خونه زشت نيست هر كي بفهمه خيلي بد ميشه گفت نه مشكلي نيس نهايتشم اگه كسي فهميد يا ديدت يه قابلمه ميدم بهت كه مثلا اومدي قابلمه آشو كه قبلا مامانت توش بهمون آش داده بودو ببري منم كه از خدا خواسته قبول كردم و تو كونم فستيوال شادي بود.

 
خلاصه قرار گذاشتيم واسه فرداش. صبح زود پاشدم رفتم حموم و پشمهاي كيرمو زدم و صاف و صوف كردم ريشهامم زدم و يه لباس زير ست پوشيدمو ادكلن به پشمهاي سينم زدمو كلي تميزو خوش بو كردم با خودم گفتم كه اگه شرايط اوكي بود و ديدم خودش ميخواد و نقشم بگيره رويايي كه از بچه گي باهاش زندگي كردم و يه عمر به خاطرش تو روياهام باحال كردم به حقيقت ميپيونده و به آرزوم ميرسم كه كردن زنداييه خوشگلم بوده. پاشدم ساعت ٩ رفتم سمت خونشون. بچه ها كه صبح زود ميرفتن مدرسه داييمم ساعت حدود ٨٠٣٠ ميرفت بازار. بعداز ١٥ مين رسيدم سر كوچشون يه اس زدم كه ببينم شرايط اوكيه يا نه. ديدم جواب داد كامران جون داييت هنوز نرفته. تا پنج مين دگ ميره. با خودم گفتم مس اينكه نقشم درست بوده چون هيچ وقت به من نميگفت كامران جون. خلاصه هيجان تمام وجودمو گرفته بودو قلبم به تپش افتاده بود. با ماشين رفتم سمت پمپ بنزينو تو صف پمپ اس داد كه كجايي كامران؟ داييت رفت تشريف نميارييد؟؟

 

منم گفتم تا پنج مين ديگه اونجام. سر كوچه اس دادم با اف اف درو واز كرد. منم رفتم بالا. در آپارتمان كه باز شد رفتم تو ديدم چه بوي عطر شهوتناك زنونه اي تو خونه پيچيدهو زن داييم با يه لباس تو خونه نسبتا پوشيده و تنگ و روسريه كوتاه رو سرش اومد جلو سلام كردم و دستمو بردم جلو كه اونم با خجالت نوك انگشتامو لمس كرد كه دستمو كوتاه نكرده باشه. منم رفتم رو مبل نشستم و اونم رفت تو آشپزخونه كه ميوه و چايي بياره. من گفتم زن دايي جان بيا بشين من كه واسه مهموني نيومدم اومدم مشكلمو حل كني اونم از تو اشپزخونه گفت اره اونم چه مشكلي الان ميام. خلاصه اومد رو مبل روبروم نشست و پاشو رو پاش انداخت تا اون لحظه پاهاي زنداييمو لخت نديده بودم معلوم بود كه تازه موهاي پاشو زده بود اصلا يه بوي كس قشنگي تو خونه رو فراگرفته بود و منو حشريتر از هر زماني تو عمرم كرده بود…

 
بعد گفت بگو ببينم چه دسته گلي به آب دادي كامران خان؟ منم شروع كردم بعداز تعارف كه ببخشيدو از اين حرفا شروع كردم يه قصه خيالي كه تو مخم بودو واسش تعريف كردم همه چيو با جزييات گفتم. حتي راجعبه اينكه او خانوم هميشه آب كيرمو ميخورد و ميگفت آب كيرت خيلي خوشمزس و بهترين معجون دنياس. با همي جزييات تعريف ميكردم. احساس كردم زنداييم حشري شده و بوي قشنگ كسش تو خونه پيچيده بود و همش دستشو ميكرد لاي پاهاش و ميخاروند يا دستشو ميماليد به سينه هاش كه مثلا سوتينم تنگه ولي معلوم بود كه داره خودشو ميماله. بعد چندتا سوال ازم كرد راجبه اينكه كي پريود بود و تو كي كرديش و قبل از پريود بود يا بعداز پريودش و از اين سوالا.

 

اتفاقا اونم با جزييات ميپرسيد يعني حرف كيرو كس و آب كيرو اينا بود. منم جوابشو دادمو گفت نگران نباش زياد چون دوروز بعداز عادتش كرديش زياد خطرناك نيس. يه پنج دقيقه اي تو سكوت گذشت و چشم تو چشم هم بوديم ماتو مبهوت همديگه هيچ حرفي ردوبدل نميشد كه يهو سكوتو شكست و گفت اون خانوم رو چه حساب ميگفت آب كيرت خوشمزس. من يه دفه جا خوردمو فهميدم شديدا حشري شده و شروع كردم از نوع كردن اون زن خيالي واسش گفتن. ديدم داره ديوونه ميشه و خودمم كسخل شده بودم. چه بوي شهوتي چه بوي كس قشنگي تو خونه بود. گفتم زندايي ميتونم يه چي بهت بگم كه پيش خودمون باشه؟؟ سريع گفت آره كامي جون چرا ك نه. منم شروع كردم از قديمو بچگيم واسش گفتن و اينكه با روياي شما من جق ميزدم و از اين حرفها. يه دفعه گفت الهي قربون تو بشم من كه انقدر خودتو نگه ميداشتي بعد گفت حالا من يه چيزي بگم توام قول ميدي بين خودمون باشه منم گفتم نوكرتم زندايي بگو.

 

گفت الان من دراختيار توام عزيزم الان من برده توام ميخوام ببينم مزه آب خوشمزت چجوريه؟ رفتم بقلش نشستم و شروع كردم گوشاشو خوردن و لب گرفتن زبونمو ميكردم تو دهنشو اونم همين كارو ميكرد. يواش اومدم جلو پاش نشستم و ساق پاشو بوس بوس كردن اونم موهامو ميماليد. دامنشو بردم بالا ديدم شرتش خيسه خيسه گفتم زندايي خودتو خراب كرديا خنديد و گفت اين چيزايي كه تو تعريف كردي پيرزنم بود خيس ميشد من كه تازه ٣٨ سالمه. دامنشو دراوردم و از رو شرت كسشو ميخوردم معلوم بود كه تازه پشمهاي كسشو زده و لباساشم خودش دراورد و سينه هاشو از تو كرستش دراورد. سرمو اورد بالا كه سينه هشو بخورم. روياي قديميم حقيقت پيدا كرده بود و الان زني كه از بچگيم روياي كردنشو داشتم دراختيار من بود و خودشو برده من كرده بود. در حدود يك ساعت به روشهاي مختلف كردمش و همش ميگفت اگه آبت اومد بپاش تو صورتم ميخوام ابتو بخورم كامران جون ببين اين بچه قديم چه بكني شده الان و همه جوره قربون صدقم ميرفت. ميگفت داييت اصلا كسمو نميخوره و منم تلافيشو دراوردم پنج مين ميكردمش شديد…

 

شصت و نه شديم و كسشو شديد و خيس واسش ميخوردم بعد من زير ميخوابيدم و ميومد با كس و كونش ميشست رو صورتمو چوچولشو مياورد پايين و بالا هي كسشو رو صورتم ميلرزوند زني كه من به عمرم حتي بچگيم موهاشو نديده بودمو مثل يه عاشق داشتم ميكردم خلاصه همه جوره كردمشو اونم همه جوره كس داد يه مدلش اين بود كه آوردمش بغل كاناپه و دولاش كردمو از پشت گذاشتم تو كسش و انقدر محكم ميكردمش كه يواش يواش قنبل شده بود تو كاناپه و حسابي دردو عشق رو تجربه كرد آخرش كه داشت آبم ميومد عين فشنگ از كانهپه بلند شد و اومد جلوم زانو زد و كيرمو كرد تو دهنش منم ابمو ريختم تو دهنش و اونم تمام ابمو قورت داد و نذاشت يه قطرشو خودم ببينم و كلي خوشش اومد از مزه آبكيرم خودش عاشق اين جوري كس دادن به من شده بود. حدود دو ساعت خيس عرق شده بوديم و تو بغل همديگه بوديم. ميگفت به عمرش داييم اينجوري نكرده بودش و اولين تجربه سكس واقعي رو با من تجربه كرده بود…

 
زن داييم يه دوست صميمي هم داشت كه قضيه منو واسش تعريف كرده بود بعد واسه من نقشه كشيدن كه بعد اونم با زنداييم كردمش (البته دوستش یه حالی‌ به کون منم داد)كه حالا بعدا واستون داستانشو مينويسم.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

6 دیدگاه دربارهٔ «ماجرای کردن فریبا زن دایی نازم»

  1. منم عشقه زنداییمم لامصب بدنش جواهره باکونش ولی کصکش اصلانمیدونم چجوری بهش بفهمونم که دیوونه ی کردنتم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا