زن داداش کون گنده

زن داداشم چند سال از من بزرگتر بود و چون داداشم کون گشادی داشت و کار نمیکرد. اونا خونه ما زندگی میکردند و زن داداشم در مغازه من که مانتو فروشی داشتم کار میکرد.
اسم زن داداشم فاطمه است و الحق زن خوشگل و خوش برخوردیه.
قدش ١٧۵ وزنش ۶۵ کیلو ،سینه های سایز ٨٠ ، سایز کمرشم ۴٢
خلاصه خیلی سکسی و تو دل برو.
 
از اونجایی که داداش من قبل از ازدواجش با هاش دوست بود و خونوادشم مذهبی بودن و با ازدواجش هم مخالف بودن و به اصرار خودش تو روی پدر و برادرش وایساده بود تا با داداش الدنگه من ازدواج کنه(الدنگ و معتاد) یه جورایی میسوخت و میساخت ولی از زندگیش راضی,نبود.
خلاصه با همه این تفاصیل فاطمه صبحها منو بیدار میکرد تا باهم صبحونه بخوریم و صبر میکرد تا من لباس بپوشم و با هم میرفتیم سر کار . خیلی از روزا ناهرو با هم میخوردیم و من بعد از ظهرا میرفتم دنبال حساب کتاب تولیدی ها و شب میرفتم دنبالش تا برشگردونم خونه.
راستی نگفتم که من شریک هم داشتم که البته فقط بعد از ظهرا میرسید,بیاد در مغازه و چون با هم سر حساب و کتاب مشکل داشتیم،توافق کرده بودیم که فاطمه مغازه رو بگردونه و به کار بقیه فروشنده ها رسیدگی کنه و من صبح برم مغازه و مجید(اسم شریکمه) بعد از ظهر بیاد.
خلاصه یه روز که از بازار بر گشته بودم ساعت ٧و٨شب بود که رفتم یه سری به مغازه بزنم و فاطمه رو بر گردونم خونه که دیدم جو مغازه متشنجه و مجید داره سر دو سه تا از فروشنده ها داد و بیداد میکنه!
من صبر کردم تا سر و صداشون بخوابه،بعد پرسیدم که چه خبر شده: که فاطمه گفت از دخل پول کم شده ٨٠٠ هزار تومن از دخلمون گم شده. مجید میگفت چون دخل ما تو دسترس مشتری ها نیست حتما کار فروشنده هاست. من به مجید گفتم که امشب دیگه دیره منم خسته ام من فاطمه رو میبرم تو خودت با فروشنده ها صحبت کن موضوع رو سر و سامون بده و به فاطمه گفتم راه بیفته بریم خونه.
ولی مجید گفت که مظنون اصلی خود فاطمه است نمیذارم ببریش تا تکلیف پول گم شده روشن بشه.
من که از این حرف مجید خون جلوی چشممو گرفته بود از عصبانیت داشتم منفجر میشدم،چنان با مشت زدم تو صورت مجید که نقش زمین شد و تا اومدبه خودش بجنبه هم هفت هشت تا لگد آبدار نثار پهلو و شکمش کردم .
بعد از اینکه فروشنده ها و فاطمه جلومو گرفتند و آرومم کردند ،من به مجید گفتم شراکتمون تمومه و از فردا مغازه تعطیله تا تکلیف حساب و کتابمون مشخص بشه.اون شب گذشت و فردای اون روز من و فاطمه قرار گذاشتیم که بریم و موجودی کارای مغازه رو در بیاریم.
 
قبل از ظهر من تازه از حموم در اومده بودم و توی اتاقم مشغول خشک کردن موهام بودم صدای موزیکو زیاد کرده بودم که از تو آینه اتاق دیدم فاطمه از لای در زل زده به من .
من که جاخورده بودم(آخه فقط شرط پام بود) سشوآرو خاموش کردم.
فاطمه که با قطع شدن صدای سشوآر تازه به خودش اومده بود. با لحن خاصی به من گفت :مگه با دوست دخترت قرار داری که به خودت میرسی !!؟مگه قرار نیست امروز با هم بریم دنبال کارای حساب و کتاب مغازه؟
منم بدون منظور ولی با پر رویی گفتم چرا ولی میخوام امروز که با همیم از روزایی که با دوست دخترم هستم خوشتیپ تر باشم، از حسن(داداشم) که بخار در نمیاد!! بعد از کار هم میریم با هم یه دوری میزنیم و یه چشمک هم بهش زدم.
دیدم فاطمه بر گشت و پشت سرشو نگاه کردو وقتی خیالش راحت شد که کسی حواسش بهش نیست،اومد تو اتاق و درو پشت سرش بست.
اومد جلوی من و گفت که حسین جان حالا که قراره امروز با هم باشیم بزار خودم موهاتو درست کنم.
منم بی خیال و بی منظور گفتم نیکی و پرسش!
سریع شلوارک و تی شرت پوشیدم و نشستم رو تخت.فاطمه دستاشو با ژل خیش کرد شروع کرد موهامو نوازش دادن! همینطور که ماساژ میداد با یه لحنی از سر افسوس گفت کاش حسن هم یه سر سوزن شبیه تو بود. من که درکش میکردم و میدونستم زندگی با یه معتاد بی کار و بی عار چقدر سخته بهش گفتم : اونم اینجوری نمیمونه بالاخره سرش به سنگ میخوره.
فاطمه که تازه فاز درد دل گرفته بود گفت دیشب که اونجوری از من جلوی مجید,دفاع کردی واقعا بهت افتخار کردم حسن تا حالا از این کارا واسم نکرده بود. اگه راستشو بخوای مجید قبلا سر چیزای دیگه هم بهم گیر میداد، ولی من چون فکر میکردم تو شراکتت و کاسبی ات ازمن برات مهمتره چیزی بهت نمیگفتم!
بهش گفتم : نه عزیزم اصلا از این فکرا نکن!! من یه تار موی تو رو به صد تا امثال مجید نمیدم.
با شنیدن این حرف از دهن من چشماش برق خاصی زد و با شیطنت گفت: ولی دلم خونک شد که مجید و زدی داغون کردی،حقش بود.
 
پرسیدم راستی مجید سر چی بهت گیر میداد؟
اونم سرخ شد در حالی که ژل دستشو با حوله پاک میکرد گفت خیلی خوشگل شدی ها و جواب منو نداد.
منم که کنجکاویم زده بود بالا و جواب سر بالای فاطمه بیشتر کنجکاوم کرده بود ،گفتم منو نپیچون و با لحن جدی تری پرسیدم داستان چی بود؟
اونم در حالی که سرخ و سفید میشد بهم گفت که مجید ازم میپرسید که از سکس با شوهر معتادت راضی هست یا نه. حتی یه بار بهم گفته بود که اگه شوهرت نمیتونه ارضات کنه بیا پیش خودم!!!
من که از شنیدن این حرفا شکه شده بودم داشتم تو صورتش نگاه میکردم که دیدم بغض کرد و اشک از چشماش سرازیر شد. نمیدونم چطور شد که دیدم تو بقلمه و داره اشکاشو پاک میکنم . همینطور که اشکاشو پاک میکردم گفتم چرا زود تر بهم نگفتی تا حسابشو بزارم کف دستش،گفت فکرمیکردم به کارت بیشتر از من اهمیت میدی!! من با تعجب گفتم معلومه که نه عزیزم من تو رو خیلی بیشتر از کار و پول و اینجور چیزا دوست دارم!از شوهر که شانس نیاوردی ولی همیشه رو من حساب کن من تورو خیلی دوست دارم.
وقتی این حرفو از,دهن من شنید آروم خودشو شل کرد و گفت و منم دوست دارم!!!
 
من که جا خورده بودم بهش گفتم خبه خبه !! خودتو جمع کن تو ام و همینجوری که داشتم از خودم جداش میکردم بهش گفتم من تو رو جای خواهرم دوست دارم .فاطمه گفت اگه منو مثل خواهرت دوست داری ،،مثل خواهرتم بوسم کن!!!!
من که دیدم خیلی گریه کرده ،آروم گونه شو بوسیدم.اونم گفت میذاری منم بوست کنم؟ منم گفتم باشه و صورتمو بردم جلو, که یه دفعه اون لبامو بوسید و با شیطنت گفت:ولی من تو رو مثل برادرم دوست ندارم و با شیطنت از تو بقلم بلند شد!!
من که گیج شده بودم هاج و واج نگاش میکردم که با لبخند در و باز کرد,و از اتاق خارج شد.
نیم ساعت طول کشید تا خودمو جمع و جور کنمو و لباس بپوشم.از در اتاق که اومدم بیرون دیدم رو مبل نشسته و حاضر شده که بریم مغازه، یه لیوان آب پرتقال هم گذاشته تو یه سینی و منتظره منه!
من خودمو زدم به اون راه که خوب به به خودت میرسی ها ،چه خبره!!
اونم با شیطنت جواب داد :با این داداش بی بخاری که تو داری هیچ خبر خاصی نیست!! یعنی خیلی خبری بشه ماهی یه باره!!
من خودمو زدم به اون راه که داداش سیرابی من که گناهی نداره!!
اونم گفت من همه چی براش حاضر میکنم ولی اون اصلا اشتها نداره!!
گفتم خب حتما تمایل نداره!! اونم با پر رویی گفت تمایل که هیچ اصلا توانایی نداره راست کنه.
من که دیدم داره خیلی متلک میندازه گفتم :قرار هم نیست که خودش راست کنه!پس زن گرفته واسه چی!! فکر کنم تو نمیتونی یه کاری کنی که راست کنه!!!!
باشیطنت گفت:خودت میفهمی که من نمیتونم یا اون نمیتونه و منتظره جواب من نشد و سویچ ماشینو برداشت و رفت تا ماشینو از پارکینگ دربیاره!!
منم آب پرتقالو سر کشیدم و کفشامو پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستم!!
بدون اینکه حرفی بزنیم تا پارکینگ پاساژ رانندگی کردم .ساعت ٢ بود که رسیدیم به مغازه یکی دو تا مغازه بیشتر باز نبودن و درب اصلی پاساژ هم به خاطر ساعت ناهاری بسته بود.نگهبان چون مارو میشناخت درو باز کرد و ماهم یه راست رفتیم در مغازه خودمون.
 
چون نمیخواستم به کاسبای دیگه به خاطر دعوای دیشب جواب پس بدم،بی سر و صدا رفتیم تا با کسی رو در رو نشیم حتی به فاطمه هم گفتم آروم راه بره تا صدای کفش پاشنه بلندش در نیاد!اون که از این حرف من جا خورده بود ولی چیزی نگفت تا جلوی در مغازه رسیدیم.
جلوی مغازه وقتی فاطمه نشسته بود تا درای مغازه رو از پایین در های سکوریت باز کنه ،بهش تشر زدم که زود باش تا کسی نیومده. اونم یه باشه کشدار و با عشوه گفت و در و باز کرد.همینکه رفتیم مغازه درو پشت سرم بستم و چراغ وسط مغازه رو روشن کردم ولی چراغای ویترینو روشن نکردم.تا رفتم و پشت صندلی پیشخون نشستن دیدم فاطمه اومد و رو پاهام نشست.من که جا خورده بودم دیدم شالشو از رو سرش انداخت و گفت الان معلوم میشه!!
پرسیدم چی معلوم میشه؟؟اونم با عشوه گفت که ایراد از منه یا از حسن!!
بعد بدون اینکه اجازه بده من جوابی بدم لباشو آورد جلو و شروع کرد لبامو خوردن! ده دوازده ثانیه لبامو جمع کردم تا خودش بی خیال شه ولی ول کن نبود و همزمان که لبامو میمکید با یه دستش سرمو نوازش میکرد و با دست دیگش صورتمو لمس میکرد!
اونقدر با احساس این کارو کرد که منم شل شدم شروع کردم لب گرفتن ازش و همزمان شروع کردم دکمه های مانتوشو باز کردن.
زیر مانتوش یه تاپ قرمز پوشیده بود و با یه شلوار جین کش آبی با کفشای پاشنه ده سانتی که باسنشو خیلی خوش فرم کرده بود
وققتی مانتوشواز تنش در آوردم ،از رو پاهام بلند شد و زانو زد,جلوم و زیپ شلوارمو باز کرد.
کیرمو از درز زیپ بیرون آورد کرد تو دهنش. اونقدر خوب ساک میزد که کمتر از ١٠ ثانیه طول کشید تا راست کنم! اونم تو صورتم نگاه کرد و گفت نظرت چیه؟بازم میگی ایراد از منه؟من هم که داشتم حال میکردم گفتم :نه عزیزم شما کارت درسته.
 
بلندشد و خودش تاپ و سوتینشو در آورد و همزمان منم شلوارمو کامل از پام در آوردم. هنوز سر پا بودم که دوباره جلوی پام زانو زد و در حالی که تو چشمام نگاه میکرد شروع کرد به ساک زدن. خیلی با عشق این کارو میکرد و معلوم بود خودشم داره لذت میبره.
داشتم ارضا میشدم که از داغ شدن کیرم فهمید ازم پرسید داره آبت میاد!؟منم گفتم اینجوری که تو میخوری معلومه که میاد!!
بلند شد تیشرتم و در آورد و منم دستمو از پشت بردم تو شلوارشو داشتم ماهیچه کونشو میمالیدم.
خودش دکمه های شلوارشو باز کرد و شرطشو و شلوارشو با هم در آورد.
نشوندمش رو صندلی و پاهاشو انداختم رو شونمو شروع کردم کسشو خوردن.
با دو تا دستم درز کسشو باز میکردو لبامو رو چوچولش بازی میدادم.دونه دونه چوچولشو میک میزدم با دندونم یه کمی فشارشون میدادم .
زبونمو از لای چوچولش میبردم لای کسش, بالا پایین میگردم.
انقدر لذت میبرد که صورته منو با لای پاش فشار میداد وکونشو بالا پایین میکرد!!
داشتم کسشو میخوردم که یه فشاربه صورتم آورد و بدنش لرزید و طعم کسش عوض شد.
فهمیدم که ارضا شده.
دوسه دقیقه تو همون حالت بودم که بلند شد و موکتی که روش ناهار میخوردیمو پشت پیشخون پهن کرد و منو روش خوابوند و خودش اومد رو کیرم نشست.
 
یه تف زد سر کیرم و با دستش کیرمو خیس کرد و با کسش تنظیم کرد نشست رو کیرم و تمام کیرمو جا کرد تو کسش و شروع کرد به بالا و پایین کردن
منم دستمو گذاشته بودم زیر سرم و داشتم به سینه های خوش فرمش که بالا و پایین میفتادن نگاه میکردم!
ده دقیقه که زد دیدم دارم ارضا میشم بهش گفتم دارم میام اونم گفت که بریزم توش !!
بعد فهمیدم که به خاطر اعتیاد داداشم و اینکه نمیخواسته بچه دار بشه ،پیشگیری میکرده.
منم تمام آبمو ریختم تو کسش و همزمان خودش هم ارضا شد.
همینطور که کیرم داشت کسشو آبیاری میکرد اونم پاهاشو دراز کرد و بقلم کرد.
نیم ساعت تو همون حالت بودیم و بعد لباس پوشیدیم و کارامونو کردیمو برگشتیم خونه.
من از مجید جدا شدم و تا سه سال هفته ای دو سه بار فاطمه رو میکردم تا اینکه حامله شد و دیگه نیومد سرکار!!
راستشو بخوایید بزرگترین سوال زندگیم اینه که من عموی برادرزاده ام هستم یا باباشم!
 
نوشته:‌ حسین

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

5 دیدگاه دربارهٔ «زن داداش کون گنده»

  1. امیرم و 34سالمه از خانمهای متاهل اهل عشق و حال دعوت میکنم با شماره من تماس بگیرند 09129323925

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا