راز کوچولو بین من و زن داداشم

سلام
چند سالی بود که داداشم با یه دختر خوشگل و مامانی ازدواج کرده بود
منم همیشه به چشم یه زنداداش مهربون بهش نگاه میکردم
مثلا واسه ی تولدش واسش چیز میز میخریدمو اونم واسه من ..
یه بار رفتم در خونه داداشم تا کلیدای دفتر کارشو که خونه ی ما جا گذاشته بود رو بهش بدم
در رو که زدم دیدم در باز شد و منم رفتم داخل…
در آپارتمان هم باز شد و زنداداشم گفت بیا داخل سینا جان..
وقتی رفتم داخل دیدم تازه از حمام در اومده و گفتش که ترسیدم سرما بخورم بیام پایین
یه حوله بلند دور خودش پیچیده بود ولی گردن و پاهاش معلوم بود
اونجا که رنگ سفید بدنش رو دیدم فکرای بدی به ذهنم رسید
 
 
مثلا داشتم صحنه ی کردن زنداداشم رو تصور میکردم که اون خوابیده بود و منم روش داشتم میکردمش و سینه هاش داره بالا و پایین میره
هی گردنشو میخوردم
لباشو میخوردمو زبونمونو تو دهن هم میکردیم و میمکیدیم
وقتی پاهاشو روی شونه هام میدیدم گرمای بدنش رو زیرم احساس میکردم خیلی خوشم میومد
یا وقتی روی اوپن آشپزخونه میکردمش و صدای تق تق ضربه هام رو روی کونش میشنیدم
وقتی روی مبل نشسته بودم و اونم روی پاهام بالا و پایین میپریدو بریده بریده جیغ میزد
وای اصن تو حال خودم نبودم که دیدم یکی میگه هوی خره حواست کجاست
یهو که به خودم اومدم دیدم زن داداش با حوله جلوم وایساده و منو داره برو بر نگاه میکنه
به خودم که اومدم دیدم حسابی کیرم شق شده و زنداداشم هم داره بهش نگاه میکنه که من سریع رفتم روی مبل نشستم ت تابلو نشه ولی چه فایده که شده بود
زن داداشم گفت حالا که اومدی صبر کن من لباس بپوشم تا منم تا یه جایی برسونی
گفتم باشه نسیم خانوم
رفت توی اتاق که لباس عوض کنه که خیلی وقت تلف کرد
تو همین حین دوباره فکرای شیطانی به سرم زد و هی صحنه ای که الان برم توی اتاقشو همینطور که داره لباس عوض میکنه بهش بچسبمو هر طور شده بکنمش داشت دیوونم میکرد
هی بهم التماس میکردو منم به زور شورتش رو از پاهاش در میاوردم بعد به زور روی تخت میخوابوندمشو خودمم روش
هی سرشو میگردوندو نمیزاشت ازش لب بگیرم ولی مگه من ولکن بودم؟
به زور لباشو میخوردم و چند باری هم محکم زدم توی صورتش که بهم حال بده
که بالاخره کیرمو به زور کردم توی کسش اونم یه جیغ کشید منم هی بهش میگفتم خفه شو دیگه
کار از کار گذشته
تا کسی نیومده بزار کارمو بکنم وگرنه آبروی تو بیشتر از من میره
که اونم دیگه مخالفتی نمیکرد ولی یه سره ساکت بود و گریه میکرد تا من کامل کسش رو کردم و آبم رو هم کامل ریختم توش
 
 
یهو به صدای در اتاق به خودم اومدمو تا اومد از اتاق بیاد بیرون سریع موقعیت کیرمو درست کردم
وااااااااااااااااااااااااای چی میدیدم
یه شلوار لی تنگ پوشیده بود با یه مانتوی تنگ که کونشو بهتر از اونی که بود نشون میداد
یه آرایش لایت که منو دیوونه میکرد و یه بوی ادکلنی که همونجا میخواستم بغلش کنم و همه جاشو بخورم
خلاصه اومدیم پایین و سوار ماشین شدیم
هینطور که راه افتادیم بهش گفتم نسیم داری میری چی بخری که اینقدر خوش تیپ کردی
گفت واسه سالگرد ازدواج با داداشت هست میخوام وقتی میرسم خونه منو میبینه کیف کنه
منم گفتم مگه وقتایی دیگه میبیندت کیف نمیکنه
نسیم گفت بعد از چند سال زنو شوهر واسه هم عادی میشن دیگه به اون صورت به هم میلی ندارن
مگه چی بشه که دوباره مثل روزای اول همو بخوان
منم شیطنت کردمو پرسیدم مگه روزای اول چجوری همو میخواستین که الان نمیخواین
گفت زن میگیری میفهمی
منم گفتم ینی الان نمیشه بگی
گفت شاید بعدا بهت گفتم که رسیدیم به پاساژی که میخواست بره و پیاده شد و رفت
منم رفتم خونه و اون شب یه دست جغ زدم به یاد زنداداش گلم
 
 
آخر هفته بود که اومدن خونمون
زنداداشم یه لباس نیمه باز تنش کرده بود که بازوهاش و مقداری از چاک سینه هاش معلوم بود
وقتی دیدم کسی حواسش نیست یواشکی به زنداداش گفتم نسیم اون شب داداشم کیف کرد؟
یه دفعه خندیدو گفت و هییییییییییییس بچه پررو
گفتم یا میگی یا داد میزنم
یواش گفت آره خوب کیف کردیم دیوونه
گفتم حالا شد باریکلا دختر خوب
یهو دیدم یه خنده ای کرد و یه نگاه شهوتی بهم کرد که منم میخواستم همون جا لباشو بخورم
آخه لباش یه جوریه که همه تو نگاه اول عاشق لباش میشن
بعد نشستیم شامو خوردیمو موقع جمع کردن ظرفا وقتی منو زن داداش توی آشپزخونه تنها شدیم وقتی اومد ظرفارو ازم بگیره دستشو گزاشت روی دستم که یه جوری شدم
اون شب اونا رفتن و منم دوباره یه جغ حسابی به یادش زدم
فقط فکر و ذهنم شده بود بدن زنداداشم
 
بعد از چند روز داداشم بهم زنگ زد که تعمیر کار شوفاژ داره میره خونشون و چون اونم تا دیر وقت سر کار بود به من گفت که برم خونشون
منم چون کلید نداشتم رفتم از نسیم بگیرم که دیدم خودش هم لباس پوشیده و از خونه باباش میخواد بیاد خونه داداشم
گفت یکم کار دارم تا داداشت از سر کار بیاد انجامشون بدم
خلاصه با هم رفتیم خونه و تعمیر کار اومدو مشکل با یه هواگیری ساده حل شد و زود رفت
زنداداشم رفت لباساشو عوض کنه
همین که رفت توی اتاق گفتم نسییییییییییییییییم
گفت بله
گفتم راستی اون شب چیا خریدی؟
گفت یه تعدادی لباس خواب و خرت و پرت
گفتم بیار ببینم سلیقت چطوره؟
گفت حتما بعدش هم میخوای بپوشم ببینی بهم میاد یا نه بچه پررو
منم گفتم مگه اشکال داره
خیلی دلت بخواد من در مورد لباسات نظر بدم
گفت پس وایسا بپوشم ببینی سلیقمو
 
از اتاق اومد بیرون یه لباس نیمه باز مشکی پوشیده بود
جلوش چاک داشت تا بالا که رون سفیدش معلوم بود
بالاش هم روی سینش بود و بند نداشت
اومد جلوم و چرخید گفت چطوره؟
گفتم خیلی قشنگه فقط همینو خریدی؟
گفت نه
یکی دیگه هم خریدم که نمیشه جلوی تو بپوشم
من گفتم چرا به من شک داری مگه و خودمو زدم به اینکه بهم بر خورده
که دیدم گفت خوب وایسا برم بپوشم چرا ناراحت میشی
رفت توی اتاق وقتی اومد بیرون وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چی میدیدم
گفت یه نگاه بیشتر نمیتونی ببینی زود ببین خجالت میکشم
یه شورت و سوتین بندی که بند شورت رفته بود لای کونش
یه لباس توری هم روش پوشیده بود
گفت این لباس به نظرت چطوره ؟
گفتم پس بگو چرا داداشم کیف کرده
تا رفت بره توی اتاق دستشو گرفتم و گفتم این لباسا یه چیز دیگه شم مهمه و زنداداشو کشیدم طرف خودم
چسبید بهم و با صدای لرزون گفت چی؟
گفتم چجوری درآوردنش
دیدم داره نفس نفس میزنه و تنش داغ شده
گفت سیناااااا که انگشتمو کذاشتم روی لبش و اونم هیچی نگفت
همینطور که انگشتم روی لبش بود اونو کردم توی دهنش که دیدم داره انگشتمو میمکه
منم با دست دیگم شروع کردم به مالوندن سینه هاش
شروع کردیم لب گرفتن
وای خداااااااااااااااااااااااااااااا
 
یه جوری لبامو میخورد که تا حالا هیچ دختری این مدلی نخورده بود
منم با دوتا دستم کونشو میمالوندم و انگشتمو میمالیدم به سوراخ کونش
خودمو ازش جدا کردم که پیراهنمو در بیارم دیدم اونم نشستو داره شلوارمو در میاره
در عرض چند ثانیه لخت لخت بودمو کیرم تو دهن زنداداشم
برام میخوردو نگاهشو بالا توی چشمای من دوخته بود
منم سرشو با دست عقب جلو میکردم
دیگه طاقت نیاوردمو خوابندمش روی زمین شورت و سوتینشو دراوردم
هر دومون لخت تو بغل هم داشتیم همه جای همو میخوردیم
انگار چند ساله عاشق هم بودیمو الان به هم رسیدیم
پاهاشو دادم بالا و یواش لای کسش میمالیدم
هی جیغ میزدو
یهو وقتی داشت با دستاش سینه هاشو میمالی با صدایی داغون گفت
سیییییییییییییییییییناااااااااااااااااااااااااااااااا بکنم بکنم الان داداشت میاد بکنم
منم کیرو گذاشتم دمه سوراخه کسشو یواش هل دادم جلو که رفت توش
دیدینی ترین لحظه ی دنیا وقتی میبینی کیرت تو کس زن داداشته
اونایی که تجربه دارن فقط میفهمن که چی میگم
داری به داداشت خیانت میکنی و اون نمیفهمه
 
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااای کسی که تا دیروز جلوی داداشت واست چس کلاس میزاشته الان کیرت تو کسشه و داره التماس میکنه تا ته بکن تو کسم
تو این فکرا بودم که تلمبه زدننو شروع کردم
صدای تق تق خونرو پر کرده بود
یکم که کردم بهش گفتم میخوام رو اوپن آشپزخونه بکنمت بلندش کردمو گذاشتمش روی اوپن و شروع کردم به کردن
من ایستاده بودمو میکردمش
همینطور که میکردمش از هم لب میگرفتیم و تو چشای هم خیره شده بودیم
با هر ضربه که کیرمو تا ته تو کس زنداداشم میکردم از خیانت به برادرم لذت میبردم
ولی واقعا عاشقش بودم
عجب بدنی و عجب کس تنگی داشت
دیدم داره آبم میاد و همونطور که بغلش کرده بودم آوردمش روی مبل و بهش گفتم نسیم جونم زنداداشه جنده ی من
یکم هم تو گناه بگن
 
نشستم روی مبل و اون شروع کرد به بالا و پایین پریدن
وایی سینه هاش چه قشنگ تکون میخورد
خودش هم چه آخ و اوخی میکرد
که یهو تکوناش تند شد و لرزید
وای چقدر قشنگ ارضائ شد
جیغ میزدو میخندید و هی ازم لب میگرفت
بلندش کردمو بردمش روی تخت اتاق خوابشون
یه تف انداختم در کونش و یه تف هم روی کیرم که گفت میخوای چیکار کنی؟
گفتم میخوام از تپه پشتی حمله کنم
گفت از کون نمیدم
به داداشت هم ندادم
کس کش خودش آبش اومده بود حالا زر زیادی میزد
به زور خوابوندمشو یه بالش گذاشتم زیرش که کونش بیاد بالا
دستاشو بالا نگه داشته بودم با یه دستم
با دست دیگم کیرمو گذاشتم دمه سوراخه کونشو یواش فشار میدادم ولی تو نمیرفت
خودشو سفت کرده بود
منم گفتم من تا کونتو نکنم ولت نمیکنم
الان هم داداشم میادو مارو میبینه و آبروی هردومون میره
پس بزار بکنم
خلاصه یواش یواش خودشو شل کردو سر کیرمو کردم تو کونش که جیغ زذ
میگفت خیلی درد داره
تورو خدا درش بیار
تورو خدا توروخدا
منم که گوشم بدهکار نبود
یکم بیشتر هل دادمو تا ته کردم توش
 
یواش یواش عقب جلو کردم که دیدم زنداداش داره گریه میکنه ولی من به کارم ادامه میدادم
دیگه چیزی نمیگفت و فکر کنم خوشش اومده بود
بلندش کردم حالت سگی و شروع کردم کونشو محکم میکردم
کیر سیاه من هی تا ته میرفت تو کون سفید زنداداشم
خودمو نگه داشتم که دیدم خود زنداداشم داره خودشو عقب جلو میکنه
وااااااااااااااااااااااااای چه حالی میکردم که یهو آبم اومد و ریختم توی کونش که گفت اوووووووووووووووووووف چقدر داغ بود
برگشتم و از هم لب میگرفتیم ولی چون تا نیم ساعت دیگه داداشم میومد خونه باید بلند میشدیم
سریع بلند شدمو گفتم لباست خیلی قشنگ بود
هر وقت لباس نو خریدی به من بگو بیام ببینم خوبه یا نه
گفت برو گمشو این دفعه هم اتفاقی شد دیگه از این چیزا بینمون پیش بیاد خودمو میکشم
حرفایی که همه دخترا میزنن
خلاصه سریع لباس پوشیدمو زدم بیرون
توی ماشین به کارام فکر میکردم که هر چی در مورد زنداداشم فکر میکردم اتفاق افتاد و واقعی شد

شما هم که خاطره منو خوندید اگه بهش فکر کنید حتما بدونید یه کس سیر از زنداداشتون میکنید یا اگه داداشتون بخونه چه کس و کونی از زنه خوشگلتون میکنه
 
نوشته:سینا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

3 دیدگاه دربارهٔ «راز کوچولو بین من و زن داداشم»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا