من و صفا

سلام دوستان
 
.من اسمم ارسلانه 16سالمه و وحسابی اندام خوبی دارم البته به نظرخودم چون پسرعمم باشگاه داره منم اکثراوقات اونجامیرم.داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به یه هفته پیش من صفارو ازبچگی دوست دارم واقعادیوانه وارعاشقشم ولی تاحالا بهش چیزی نگفتم ماباصفا یه نسبت فامیلی دوری داریم یعنی مامانش دخترعموی بابامه ورفت و امدزیادنداریم ولی خیلی میبینمشون مامان صفا پرستاره وباباش املاک داره وضعشون خوبه من هربار صفا رومیدیم ازخود بیخودمیشدم نمیدونستم چطوری بهش سلام کنم،بهش نخ بدم صفاهم 16سالشه وهمسن خودمه ولی قدبلند،قدبلند رومیگم واقعاقدش بلنده چون کلاس والیبال میره سفید واندام رو فرمی داره ولی کون گوشتی چیزی نداره من خیلی دوست داشتم باهاش دوست شم یعنی ارزوم بودهرموقع میدیدمش نمیدونستم چی بگم.خلاصه گذشت تا… چهاروم ماه رمضون که ما افطاری دعوت بودیم خونه عموم زن عموم میشه خاله صفا.
 
من دوست نداشتم برم چون اصلن حالو حوصله نداشتم ولی به اصرار مامانم مجبور شدم من اول فکر کردم رستورانه ولی مامانم گفت خونه ی خودشون گرفتن منم خوشحال شدم چون اگه تورستوران صفارومیدیدم نمیدونستم چطوری بهش شماره بدم ولی توی خونه دست و پام بازتره.من لباس های قشنگمو پوشیدم مامانم همش میگفت مگه میخوای بری عروسی که تیپ میزنی من لباسامو که پوشیدم رفتم ارایشگاه مامانم گفت کجامیری دیرمیشه گفتم خودم میام بعد به مامانم گفتم مامان سویچ ماشنتو بده زود میام مامانم اولش نمیداد ولی به هزار دوز وکلک گرفتم مامانم بیشترازاینکه نگران خودم باشه نگران ماشینش بود باخودم میگم حالاخوبه مامانم یک 111داره اگه بنز داشت چیکارمیکرد من باماشین رفتم جایی دوست بابام اریشگاه داره ولی شانس کیری من بسته بود یکم چرخ زدم تایه ارایشگاه پیداه کنم یک اریشگاه بازبود خلوت هم بود فکرکنم داشت میبست که من رفتم یه جون باحال بود رفتم نشستم گفتم داداش افطاری جایی دعوتم موهامو قشنگ درست کن بهم گفت ده دقیقه به اذونه گفتم عیب نداره داداش موهامو درست کرد بهش گفتم داداش ابروهام هم یه دستی بهش بکش کلن حسابی خوشگل کردم.
 
بعدگازوگرفتم رفتم خونه عموم وقتی رفتم همه سر سفره بودن رفتم سلام واحوال پرسی کردم رفتم جای بابام نشستم بابام برام یکم سوپ کشید منم تریپ روزه دار برداشتم و چایمو خوردم و شروع کردم به سوپ خوردن خونه خیلی شلوغ بود وسر صدا خیلی بود ولی من همش دنبال صفا میگشتم سوپمو تموم کردم وهمه داشتن باهم صحبت میکردن تا شام بیارن منم مثل بچه مظلوم ها یه گوشه نشسته بودم که خواهرمو دیدم خواهرم گفت کی اومدی گفتم الان خواهرم یه لبخندی بهم زد فهمیدم براچی خندید به ابروهام که برداشته بودم خندید بهم گفت امیرعلی رو نگه دار تامن کمک زن عمو کنم منم امیرعلی رو قربونش برم 7ماهشه یکم باهاش بازی کردم تاخیلی اتفاقی صفارو دیدم اون منو ندید ولی من قشنگ اونو دیدم یعنی یک تیکه ماه شده بود خیلی قشنگ شده بود دیگه داشتن کم کم شامو میاوردن که خواهرم اومد امیرعلی روگرفت بعد از خوردن غـذا عده ایی داشتن صحبت میکردن عده ایی قلیون میکیشیدن عده ایی هم داشتن سـریال میدیدن منم هم جای دامادمون و شوهرعمم نشسته بود ولی قلیون نمیکیشدم جلوی بابام نمیشد که دختر عمم گفت ارسلان خواهرت کارت داره گفتم کجاست گفت توی اتاقه منم بلند شدم رفتم توی اتاق دیدم خواهرم صفا دخترعموم دخترعمم کلن جون ها جمعشون جمع بود گفتم جانم کاری داشتی ابجی گفت بیا بشین رفتم نشستم روی تخت کنارخواهرم بهم گفت ارسلان ابروهاتو کی برداشته دختر عموم هم خیلی شوخه بهم گفت تو دختری صفاهم کنار دخترعموم نشسته بود گفتم براچی گفت تو بگو گفتم ارایشگاه خلاصه صحبتمون گل کرده بود منم هی زیرچشمی به صفانگاه میکردم اونم منو نگاه میکرد فکرکنم از من خوشش اومده بود من هی دنبال فرصت میگشتم تابتونم شماره بدم بهش که اصلن پیش نمیومد منم داشتم کلافه میشدم تا….
 
زن ها کارشون توی اشپزخونه تموم شده بود امدن توی اتاق منم دیدم همه زنا اومدن بلند شدم برم که مامان صفاگفت بیا مامان من ومامان صفا وخود صفا جای هم بودن که مامان صفا گفت ارسلان قبول شدی؟ چ رشته ایی میخوای بری؟ گفــتم معلوم نیست ولی به تربیت بدنی علاقه دارم درباره همینجور چیزا صحبت میکردیم من تمام فکر و نگاهم پیش صفا بود خودش متوجه شده بود صفا بلند شد بره اب بخوره منم بلند شدم مامانم گفت توکجا گفتم میرم پیش احسان اینجا راحت نیستم صفا رفت توی اشپزخونه کسی نبود منم رفتم صفا داشت اب میریخت منم رفتم یه لیوان برداشتم گذاشتم روی میز گفت شماهم میخوای گفتم بله صفا ابشو خورد داشت میرفت بطری رو بذاره توی یخچال منم ابموخوردم خیلی اتفاقی اومدم لیوان رو بذارم روی میز افتاد شـــکست از توی حال گفتن چی بود گفتم هیچی لیوان بود من خم شدم خورده هاروجمع کنم بعد صفا گفت نه دست نزنین بذارین باجارو جمع کنم منم گفتم باعث زحمت گفت نه بابااین چ حرفیه داشت با جارو و خاک انداز میریخت توی سطل اشغال منم کمکش میکردم بهترین موقع بود شماررو دادم بهش خندید و گرفت منم خوشحال وقتی جمع کردیم من رفتم جای دامادمون اونم رفت توی اتاق حــسابی خوشحال بودم اون شب گذشت و من منتظر زنگش بودم
 
تابهم تک زد منم فهمیدم خودشه حســـــابی باهم صحبت میکردیم اس میدادیم من که باورم نمیشد ولی حقیقت داشت حسابی وابسته شده بودیم من اصلن به سکس فکرنمیکردم که خودش شروع کرد به صحبت کردن منم اینگارتوی کونم عروسی بود خلاصه گذشت تا ….. بهم زنگ زد گفت خونمون خالیه بابام امشب نیست مامانم هم شیف شبه من خونه تنهام من خوشحال حاضر شدم برم که مامانم گفت کجا نمیدونستم چی بگم گفتم میرم خونه احسان اینا گفت اونجاچیکار داری گفتم میرم جای امیرعلی دلم تنگ شده گفتم مامان ماشینتو میدی بهم گفت نخیر چهارقدم راه پیداه برو من هم رفتم خونه خواهرم به خواهرم گفتم امشب باید برم خونه کسی جون من به مامان زنگ بزن بگو ارسلان امشب اینجا میخوابه خواهرم قوربونش برم قبول کرد دامادمون هم که گله بهم گفت بیا باماشین من برو حسابی تشکر کردم وراه افتادم رفتم خونشون
 
توی کونم عروسی بود رفتم صفا با یه دامن و یه تاپ قشنگ بود رفتم جاش بهم گفت برو تامن یه چیز بیارم بخوریم من رفتم جلوی تلویزیون نشستم بستنی اورد بهم گفت چرا روی زمین نشستی گفتم راحتم اومد کنارم نشست بهم گفت مامان باباتو چطوری پیچوندی گفتم خونه خواهرمم .خونشون خیلی باکلاس بود گفت بیا بریم رومبل کمرت درد میگیره رفتیم رو مبل سه نفره نشستیم اونم توی بغلم بود داشتیم تلویزیون میدیدیم من باورم نمیشد صفا توی بغلمه من سرشو بوس کردم گفتم خیلی دوستت دارم صفا هم گفت منم همینطور عشقم من هی قربون صدقش میرفتم وبوسش میکردم بهش گفتم چیه عزیزم امشب کسلی گفت اره سرم خیلی درد میکنه گفتم قرص خوردی گفت اره گفتم پس بیا بریم استراحت کن اتاقتم بهم نشون بده
 
رفتم اتاقش خیلی قشنگ بود رفت روی تخت دراز کشید منم داشتم اتاقشو نگاه میکردم گفت عشــقم بیا جام منم رفتم کنارش دراز کشیدم اونم اومد بغلم باهم یه ربعی صحبت کردیم.منم هی بوسش میکردم میگفتم دوستت دارم خوشش میومد منم گردنشو میخوردم لاله ی گوشو میخوردم باورم نمیشد خداوکیلی به ارزوم رسیده بودم من توی فیلم هی سکسی دیده بودم که اول زیرگردنشون میخورن تاشهوت خود زن بزنه بالا منم همین کارومیکردم داشت نفس نفس میزد فهمیدم شهوتش زده بالا بعد شـروع کردم سینه هاشو خوردن منم حسابی کیرم شق شده بود خیلی سفید و نرم بود زیاد بزرگ نبود ولی خیلی خوردنی بود کم کم نفس زدنش تبدیل شده بود اخ و اوخ منم همش هی لب ازش میگرفتم و سینه هاشو میخوردم کم کم رفتم سمت کوسش شلوارشو در اورد اصلن هیچی نمیگفت خودش هم میخواست منم ارزوم بود منم شلوارمو دراوردم کیرم شق شق بود من شروع کردم کوسشو خــوردن وایییییییییی چ حالی میداد اونم هی اخ و اوخ میکرد
 
دستشو گذاشته بود لای موهام منم با ولع میخوردم خیلی بهم حال میداد دیگه نمیتونستم تحمل کنم شورتمو در اوردم کیرم از شقی رسیده بود جای نافم میخواستم کیرمو بکنم توی کسش که گفت چیکارمیکنی گفت میخوای پردمو بزنی گفت تو انگار نمیفهمی گفتم باشه ولی نمیشد از اون کس سفیدو خوشمزش بگذرم هی به سرم میزد زور گاش کنم ولی میگفتم نه من دارکشیدم کنارش پشتش به من بود منم خودمو چسبوندم بهش سینه هاشومیمالیدم گردنشو میخوردم دوباره داشت شهوتی میشد کیرم میخورد به رون های پاش من همینجوری داشتم حال میکردم دیگه نزدیک ده دقیقه داشتم میخوردمش حسابی شهوتی شده بود گفت ارسلان منو بکن گفتم خودت گفتی… گفت عیب نداره منو بکن گفتم اتفاقی پیش نیاد حســــابی شهوتی شده بود منم دوباره رفتم شروع کردم کوسشو خوردن الان که دارم تایپ میکنم کیرم شق شده بگذریم حسـابی کوسشو خوردم و کیرمو ارو کردم توی کسش اول که کردم توی کسش یک اهیییییییی کشید منم اروم داشتم تلنبه میزدم که صفا هی اخ و اوخ میکرد من بیشتر حـــشری میشدم شدتشو بیشتر کردم که صفا اخ و اوخ زیاد شد ویک اهییییییییییییییی کشید کیرمو در اوردم خونی شده بود مثل سگ ترسیده بود صفاهم فقط اخ و اوخ میکرد
 
بلند شد رفت دستشویی بعد شیش هفت دقیقه برگشت گفتم بهتری گفت اره منم کیرم خوابیده بود گفتم ادامه بدیم گفت اره من دوباره کیرمو کردم توی کسش تلنبه میزدم سینه هاش هم توی دستم بود محکم فشارشون میدادم حـــــــسابی شهوتم زده بود بالا کم کم داشت ابم میومد گفتم چیکارش کنم نریزی توی کسم گفتم خودم میدونم گفت دستمال اونجاست منم ابمو بادستمال کاغذی جلوشو گرفتم گفتم تو ابت اومد گفت نه دوست نداشتم فقط من حال کنم و اون ابش نیاد دوباره شروع کردم کسشو خورن بعد پنج شیش دقیقه ابش اومد خیلی اون شب عالی بود باهم رفتیم یه دوش گرفتیم ساعت از دستمون در رفته بود ساعت 12 شده بود منم لباسمو پوشیدم بوسش کردم رفتم خونه خواهرم اگه یک دیگه اهم سکس کردیم براتون میویسم
 
نویسنـــــده:ارســـــلان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «من و صفا»

  1. احسان هستم 32ساله لطفا خانمای حشری که سکس هات میخوان تماس بگیرن09155024248

  2. خیلی جالب بود..اما کاش بعد برات مشکلی پیش نیاره ….توام عاشقش شوووووو اوکی؟؟موفق باشی داشی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا