بکن بکن با دختر عموی حشری

سلام به دوستان حشری
سال ۱۳۹۴تو فصل تابستون بودیم
مشغول کار کردن تو باغ بودم که دیدم یک ۲۰۶اومد داخل باغ
دیدم که عمو و زن عموم و دختر عموم هایم اومدن
عموی من تو تهران زندگی میکنه و هرسال ۲یا۳بار میاد شهر ما
دختر عموی بزرگم زهرا۲۳سالش بودودخترعمویی که عاشق کونش بودم سحر ۱۷سال داشت
خب وقتی دیدم که سحر از ماشین پیاده شد چشام چهارتا شد
این همون دختری هست که اصلا به مد اهمیت نمیداد؟
وایی
سحر خیلی خوشگل شده بود
چون سال های قبل خیلی زیاد به خودش نمیرسید
اما وقتی دیدمش یهو شوکه شدم
چون سنم به سحر نزدیک بود وازش یه سال بزرگتر بودم
خیلی باهمدیگه راحت بودیم
طرف های ظهر بود که با عمو رفتیم خونه وسایل هاشونو گذاشتیم خونه و برگشتیم باغ
قرار بود یک یا دو هفته تو شهر ما بمونن
درکل استراحت و تفریح بکنن
وضع مالی عموم هم خوب بود

 

من همش با دختر عموم حرف میزدم و با موتورم که هوندا۲۰۰هست
میبردمش گردش
البته گواهینامه نداشتم
بخاطر همین داخل شهر گردش میکردیم
واسش بستنی و چیپس و هرچی که دوس داشت میخریدم
میخواستم عاشق خودم بکنم
بعد چند روز عمویم گفت بریم کوه
ما طبق معمول داشتیم آماده میشدیم وسایل مورد نیاز را برداشتیم
منم از قبل برنامه ریزی کرده بودم و کرم واسپری تاخیری برداشته بودم
رفتیم کوه
منو سحر دست به دست باهم میرفتیم بالا
دیدم که عمو و بابام خسته شدن گفتن که ما از این به بالا نمیاییم
منم چند متر بالاتر چند تا سنگ بزرگ دیدم
به سحر گفتم عزیزم بیا بریم زیر اون سنگ ها استراحت کنیم
با سحر رفتیم
دستمو ول کرد و داشت جلوی من راه میرفت

 
چشمم به کون بزرگش افتاد که خودموبه سختی کنترل میکردم
از بالا دیدم که عمو و بابام دارن میرن سمت چپ کوه
داشتند از ما دور میشدند منم که دیدم موقعیت خوبی هست سرصحبت را با سحر شروع کردم
گفتم که سحر یه چیزی بپرسم ناراحت نمیشی
گفت نه
گفتم که تو که اینقدر خوشگلی چرا دوس پسر نداری؟
گفت دارم و دوسش دارم ولی نمیتونم بهش بگم گفت که خجالت میکشم
منم گفتن تو را خدا بگو
دیدم که بادستش منو اشاره کرد
گفت دوس پسر من تویی
منم از خوشحالی نمیدونستم چیکار کنم
تو کونم عروسی بود
زود بغلش کردم گفتم
من تو را دوس دارم و چند وقته که میخوام بهت بگم
اونم همین حرف هارا تکرار کرد
گفتم سحر دلم میخواد بدنتو لمس کنم وببوسمت
گفت باش
خیلی خوشم اومد چون مقاومتی نمیکرد
منم آروم لباشو بوس کردم
گفت مرسی

 
یهو بازم لباشو بوسیدم و زبونمو میکردم تو دهنش اونم منو همراهی میکرد
بعد چند دقیقه از هم جدا شدیم گفتم بیا حال کنیم
اینجا جایه خوبی هست گفت نه من دوس ندارم
منم الکی خودمو زدم به اون راه گفتم تو اصلا منو دوس نداری واز این حرفا دیدم که گفت باش باش ناراحت نشو
گفت که فقط آروم چون بار اولشه
به کیفم نگاه کردم دیدم که اسپری تاخیری مونده خونه
یادم رفته ولی کرم را آورده بودم
دادم بهش گفت بیا بزن به سوراخ کونت تا نرم بشه
آروم شلوارشو درآورد منم شورتشو درآوردم
وایی چی میدیدم یه کس سفید وخوشگل و بی مو
معلوم بود که موهاشو چند روز قبل زده
قربون صدقش میرفتم که آروم با زبونم کسشو لیس میزدم
انگشتمو هم کرده بودم تو کونش
بعدش بازم کردم زدم و دوتا انگشت هامو کردم و یکمی جیغ آروم کشید گفت آروم

گفتم باشه
منم با اون یکی دستم کسشو میمالیدم که خیلی حال میکرد
گفت کسم را بخور
خیلی حشری شده بود

 
منم داشتم کسشو لیس میزدم که سرمو محکم به کسش فشار داد بعد چند لحظه به شدت تکون خورد و ارضا شد
منم شلوارمو در آوردم
کیرمو دادم دستش
اول یکمی به کیرم نگاه کرد
بعدش بدون این که بگم ساک بزنه
خودش سرشو گذاشت دهنش و میک میزد
و سرشو لیس میزد
منم گفتم که بیا تو حالت 69 باشیم
اون داشت کیرمو میخورد
حتی بعضی موقع تا ته میکرد دهنش که خیلی حال میکردم
آنقدر با سوراخ کونش بازی کردم که گشاد شد
چون بالای کوه بودیم باید زیاد گشاد میکردم
از شانس من اون روز زیاد آدم نیومده بود به کوه
کلا خلوت بود
منم با خیال راحت کارمو میکردم
حس کردم که اگه یکم دیگه ساک بزنه آبم میاد
گفتم بسه
بلند شدیم و گفتم دراز بکش

 
کیفم را گذاشتم زیر شکمش که کونش بیاد بالا
کون بزرگ و گوشتی داشت
و خیلی هم سفید بود
آروم سر کیرمو کردم تو کونش که یکم آح اوه کرد
ولی راحت رفت تو کونش
باید هم راحت میرفت
یه ساعته داشتم کونشو باز میکردم
بعدش آروم آروم کیرمو کردم تو کونش و دیدم که همش رفته تو کونش
سحر به سختی نفس میکشید
گفتم آروم باش تموم شد
اونم آروم شد
خیلی حس خوبی داشتم
کیرمو تو کونش عقب و جلو میکردم و سحر هراز گاهی آح میکرد
و یواشکی جیغ میزد
دیدم که دیره یه ساعته اومدیم بالا
الان میایین دنبالمون بخاطر همین تند تند تلمبه میزدم

 
وقتی داشتم تند تند کیرمو میکردم تو کونش صدای شاپ شلیپ میومد و بعد ۵دقیقه آبم اومد و همشو خالی کردم تو کونش
سحر هم یکمی عصبی شد گفت میریختی بیرون
چرا همشو ریختی تو کونم
منم که دیدم کار از کار گذشته
یه چند تا دستمال کاغذی دادم و کونشو پاک کرد
وقتی لباسامونو پوشیدیم که میخواستیم بریم پایین دیدم که داداش بزرگم داره میاد بالا
زود رفتیم پیشش گفتیم اون بالا بودیم ومنظره تماشا میکردیم
بعدش هم رفتیم کباب خوردیم
اون روز خیلی خوش گذشت
یبار هم تو باغ بردمش کردم
ولی جای اون اولین بارو نمیده
چون خیلی لذت بردم..

***
مرسی دوستان که داستانمو خوندین

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا