شب توی چادر با خواهرزن

سلام من امیرم 34 سالمه خاطره ام مربوط به سالها پیشه ولی چون برام خیلی جالب بود خواستم برای شما هم تعریفش کنم و امیدوارم خوشتون بیاد.
بعد از ازدواجم و رفت و آمدهای مکرری که به خونه پدر خانمم داشتیم کم کم متوجه شدم که رفتار خواهر خانم مجردم که اون موقع 18 سالش میشد و اسمش ماندانا بود با دیدن من خیلی خاص و معنی دار میشه. اون دختری سبزه و طناز و فوق العاده حشری و خوشگل بود. با چشاش منو میخورد ولی تا نگاش میکردم سرشو برمیگردوند. عمدا لباسهای باز میپوشید و به هر بهونه ای جلوم خم میشد تا جایی که گاهی علاوه بر سینه های نوک تیز بدون سوتینش که از لیمو درشتتر نبودند تا ناف تحریک کنندشم که آدمو یاد سوراخ کس و کون مینداخت میتونستم ببینم. اوایل زیاد تو بحرش نبودم و با خودم میگفتم زشته یعنی چی خواهر زنم؟ اما اونقدر تابلوبازی کرد که من هم حشرم زد بالا و هرجا میرفت توی کفش بودم…
 
چند باری شد که تعطیلات میومد و میموند خونه ما البته بگم که اونها خونشون شهر دیگه ایه و این فرصتی بود برای تنها گیر آوردنش ولی افسوس که خانمم اصلا ازش کنده نمیشد و هرجا میرفت اون رو هم با خودش میبرد و شبها باهاش میخوابید که نترسه و من هیچ فرصتی پیدا نمیکردم. تا اینکه نقشه ای زد به سرم و طرح یک مسافرت تفریحی رو مطرح کردم و خلاصه رفتیم که کمی ایرانگردی کنیم. اون موقع فقط یک بچه داشتیم که سه سالش بود و نمیتونست مشکل چندانی به حساب بیاد. در طول روز سعی کردم حسابی خوش بگذره و از طرفی هم با شنا توی دریا و قدم زدن در بازار و غیره کاملا خستشون کردم تا اینکه شب فرا رسید. موافقتشون رو جلب کردم که شب رو توی چادر بخوابیم و از هوای پاک در دل طبیعت لذت ببریم و بماند که من و ماندانا خانم چه تیکه هایی که به هم نمینداختیم و چه چراغ سبزهایی که رد و بدل نمیکردیم. بالاخره همگی در چادر جابجا شدیم و من عمدا زیر پای اونها و دم در خوابیدم که تسلطم به همه جا باشه و البته جز این حالت هم اصلا جا نمیشدیم.
 
اونها خیلی زود خوابیدن و خانوادگی خواب سنگینی دارن من هم که اصلا خوابم نمیومد و هیجان زده منتظر زمان مناسب بودم. پاسی از شب گذشته بود که نیم خیز شدم و با دیدن تاب و دامن کوتاه ماندانا و چهره جذابش که با مختصر مهتابی که از توری پنجره چادر به داخل میتابید مثل فرشته ها شده بود طاقتم طاق شد و بهش نزدیکتر شدم. دست روی بدنش از سینه و پا تا کون و کسش میکشیدم و خیلی مطمئن نبودم که اگه از خواب پاشه عکس العملش چه خواهد بود و احتیاط میکردم تا اینکه دل به دریا زدم و انگشتمو با کرم مرطوب کننده ای که همراهم آورده بودم چرب کردم و کمی هم آروم به در کونش زدم و ناگهان نوکشو کردم تو که فرتی از خواب پرید و من هم زود خودمو زدم به خواب اما یواشکی از لای پلکهام زیر نظرش داشتم. اون نشسته بود اول دست برد کونشو دست کرمی شدشو بو کرد و متوجه رد پای اجانب در اونجا شد. داشت مستقیم به من نگاه میکرد و البته کار چه کسی جز من میتونست باشه.
 
گفتم الان سیلی در گوشم میخوابونه ولی به خیر گذشت. خشم و تعجب از چهرش رفته بود لبخند معنی داری کرد و دراز کشید. من منظورم رو رسونده بودم و گویا شرایط مساعد بود. نذاشتم دوباره بخوابه و با حرکتی ساختگی در خواب دستمو انداختم روی پاش. اول کمی عقب کشید ولی بعد کمی پائینتر سر داد خودشو و پاهاشو گذاشت بغلم تا جایی که یکی از اونها رسید به کیرم و من که داشتم از شق درد میمردم شلوار و شورتمو با هم پایین کشیدم که اون هم شوکه شد و خودشو جمع کرد اما دیگه کار از کار گذشته بود و هر دو عقده های مدتها حسرت رو داشتیم تلافی میکردیم. با دستم پاهاشو میمالیدم و میکشیدمشون روی کیرم و صداهای ریز آه و واهش نشون میداد که بدتر از من روی آسمونها سیر میکنه. خودمو کشیدم بالاتر و رسما کنارش بودم اون چشاشو بسته بود و مثلا داشت همه اینها رو خواب میدید. نمیدونم کی و چطور لختش کردم و با کرم مالی و انگلک کردن در کونش باز شده بود. بغل کردن و بازی با سینه هاش دیوانه کننده بود. خوشبختانه خانمم پشتش به ما بود و من ملافه نازکی کشیده بودم رومون و همه چی براه بود. ماندانا رو از پشت بغل کرده بودم و دستم همه جای بدنش رو سیر میکرد اون هم دستشو آورد پشت و کیرمو میمالید.
 
مقداری از کرم رو گذاشتم کف دستش و اون هم کیرمالی زیبای خودش رو به نحو احسن انجام میداد کیرم حسابی چرب و چیلی شده بود و من هم همون بازی رو روی که چه عرض کنم توی سوراخ کونش انجامیده بودم. لحظه موعود بود و کیرم داشت آروم و با ضربه های کوچکی که برای باز شدن راه بود در کون محبوبم پیش میرفت سینه و کسشو مرتب میمالیدم تا تحریک بشه و دردش نیاد. هیچ عجله ای نداشتم و خیلی آروم این کار رو میکردم که یکدفه از اوج حشرش کونشو خم کرد عقب و با فشاری که آورد کیرم تا ته رفت توی کونش. خودشو چنان چسبونده بود به من که انگار کمشه و باز میخواد. یواش یواش تلمبه زدنها شروع شد و از گردن و سینه و کس و ناف و عیره جایی نمونده بود که بی بوس یا نوازش بمونه. هر وقت میخواست آبم بیاد کیرم رو توی کونش نگه میداشتم و بعد از کمی که بهتر میشدم باز ادامه میدادم و این کار گویا پایانی نداشت.
 
هر دو غرق عرق بودیم. خانمم حرکتهایی میکرد انگار از آه و اوه ما خوابش سبکتر شده بود. حرکاتمو تند و تندتر کردم و نمیدونم ماندانا برای چندمین بار بود که به خودش میپیچید و ارگاسم میشد من هم حیفم اومد آبمو توی اون بهشت خالی نکنم. هر دومون سست و بیحال شده بودیم. دقایقی به همون شکل کنار هم موندیم که یکدفه به طرفم برگشت و چشاشو باز کرد. با لبخندی رفتیم تو لب همو حالا نخور کی بخور. داستم دوباره راست میکردم ولی دیگه خطرناک بود و امکان بیدار شدن همسرم زیاد بود. لباسهامون رو کج و کوله پوشیدیم و برگشتم سر جام اما تا نزدیک صبح پاهاش توی دستام بود. از اون اتفاق سالها میگذره و ماندانا هم الان ازدواج کرده و یه بچه داره. ما همدیگر رو خیلی دوست داریم اما هرگر در مورد اون شب چیزی به روی هم نیاوردیم.
 
نوشته: امیر

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا