زمانی برای مستی

ساعت 8 صبح با سردرد عجیب مستی دیشب از خواب با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم ،روی تخت نشستم و سرم رو با دو دست گرفتم، به زحمت فضا و مکان و اتفاقای دیشب رو مرور کردم ، تصاویر دیشب محو آلود جلوی چشمام ظاهر میشد ، بلند شدم و به سمت دستشویی راه افتادم. اونشب چایخونه پر شده بود از دود سیگار و قلیون و صدای ترانه های دهه 70 که توسط مهمونا درخواست میشد. مهمونها همه همکلاسیهای ورودی 77 بودن و حالا بعد از 12 سال همه با همسرها و پارتنراشون اینجا تو شهر کوچیک میمه در پاتوق همیشگیمون به دعوت حمید جمع شده بودن. آخرین جرعه ویسکی رو سر کشیدم و از جا بلند شدم ، نگاهی به جمع دوستانمون انداختم و به سمت درب پشتی سالن که به باغ راه داشت راه افتادم. کنار چشمه آبی که از وسط باغ رد میشد نشستم و مشتی آب به صورتم زدم. خیلی بی ملاحظه مشروب خورده بودم و کمی سرگیجه داشتم .

 

صدای المیرا رو از پشت سر شنیدم که صدام میکرد ، اشکان جان، اشکان. با تعجب و خیره نگاهش کردم ، اندام موزون و سکسیش منو برد به خاطرات گذشته، قد حدود 170 سینه های 75 پوست برنزه و موهای بلوندش و چهره ای که جا افتاده تر از دوران دانشگاه روبروم ایستاده بودبا لباسی مشکی رنگ که خط سینه هاش رو تا جاییکه از همدیگه فاصله میگرفتن نشون میداد و از کنار با حالتی سکسی رون برنزه و تپلش رو تا پهلوی نازش به نمایش میگذاشت. المیرا همیشه قسمتی از فانتزیهای سکسی من بود.اما هیچوقت جرات نزدیک شدن بهش رو نداشتم ، رابطه ما مثه دوتا دوست بود و با وجود مهسا فقط در حد گردش های دسته جمعی گروهمون بود، جالب اینجا بود که المیرا با همه همین رابطه رو داشت ، اما وقتی خبر نامزدی منو مهسا رو شنید آروم توی گوشم گفت خیلی احمقی ! با صدای کفشهای طرح شیشه ایش که تتوی طرح عقرب روی ساق پاش رو سکسی تر کرده بود و صدایی که مستی ازش میبارید آروم گفت جاش اینجا خیلی خالیه نه؟ از وقتی تنهات گذاشت روزی چند بار خودت و سادگیت رو لعنت میکنی؟ با این حرف نگاهم رو از اندامش گرفتم ازش رو برگردوندم.چشمام و بستم، در یک آن تمام خاطرات مهسا و خیانتش بهمراه برادرم ، مراسم عروسیشون ، خبر سقوط هواپیما شون درحین خروج از کشور و تحویل گرفتن وسایل تکه پاره تازه عروس و داماد از ذهنم گذشت. سیگاری آتیش زدمو بهش گفتم بعد 12 سال از دبی بلند شدی اومدی که منو بسوزونی؟

 

من مهسا رو با همه چیزاش دوست داشتم و همونجوری هم بخاک سپردمش. بغض سنگینی گلوم رو گرفت ، یک لحظه بعد گرمی لبهاش رو روی لبم حس کردم، تنم مدتها بود تشنه آغوش عاشقانه بود. چرخیدم تا کاملا روبروش باشم و بوسه های عمیقش رو به فرنچ کیس عاشقانه بدل کنم، دستهاش رو دور گردنم حلقه کرد و سینه های داغش به بدنم چسبید ، محکمتر بغلش کردم ، طعم مشروب و توتون دوسیب و عطر خوشبوی المیرا با طعم رژ لبش در هم آمیخته بود ، من با همه وجود لبهاش رو میمکیدم و عطرش رو استنشاقمیکردم. با صدای خنده مولود و دست و سوت زدنهای بچه ها به خودمون اومدیم و به سمت درب چشم دوختیم. مولود نزدیکمون شد و با خنده گفت نمیگید نگرانتون میشیم؟ بیایید تو حمید میخواد خداحافظی کنه ، شاید دیگه نبینیمش ، مثل اینکه ویزای استرالیاش جور شده تا سوار شدن در ماشینم و دعوت کردن از المیرا برای گذروندن شب تو خونه من ، هزاربار پشیمون شدم ، اما قبل از اینکه من چیزی بگم المیرا خودش گفت امشب رو میام خونه تو، دل و دماغ برگشتن به هتل رو ندارم.

 

با تکون دادن سر و یه لبخند گیج سوئیچ رو بهش دادم. وارد خونه که شدیم برای تعویض لباس ازم کمک خواست ، زیپ لباسش باز شد و المیرا با ست سکسی لباس زیر و اون کفشهای شیشه ای روبروی من ایستاد ، دوباره لبهامون گره خورد ، در حین لب گرفتن زیپ شلوارم رو باز کرد و دستش رو به بیضه هام رسوند و اروم نوازششون کرد ، کیرم داغ و سفت شد . به سرعت دکمه های پیرهنم رو باز کردم ، و اون با بوسه های ریز و مکیدن سینه هام اروم جلوم زانو زد، کمربندمو بازکرد و دستای ظریفش رو که با ناخنهایی که لاک مشکی سکسی تر شون کرده دور کیرم حلقه کرد. از زیر تخمهام نگاه هوس آلودی به من کرد و با چشمهای بسته شروع به لیسیدن بیضه هام کرد. نا خودآگاه آهی کشیدمو سرش رو به کیرم فشار دادم ، منظره زانوزدنش و حرکت اروم سرش با موهای تیره و بلندی که تا آخرین مهره ستون فقراتش پریشون بودرو از آینه قدی اتاق خواب میدیدم. هرچی بیشتر ساک میزد ، شهوتم برای گاییدنش بیشتر میشد. موهای حالت دارش رو به کناری زدم و از جاذبلندش کردم ، دوباره نگاهم به بدن سکسیش افتاد ، نگین روی نافش با طرح پروانه بال گشوده نظرم رو جلب کرد روی تخت کاملا لختش کردم سینه های درشتش رو به کام گرفتمو وسینه چپش رو مکیدم ، صدای آه کشیدنش ارومم میکرد، چند دقیقه‌مدام هر دو سینه رو خوردم و مالش دادم، با حرکت رو به بالای لگنش ، دستم رو به کسش رسوندم و در حالیکه سعی میکردم حجم زیادی از سینه راستش رو ببلعم انگشت وسط دستم رو به حساسترین جای بدنش رسوندم،

 

گرما نرمی و مایع لزج کسش به پیشواز اومده بودن ، اروم از سینه هاش جدا شدم و با بوسیدن و لیسیدن به پایین لیزخوردم، دو سه تا بوسه روی کسش زدم و شروع به خوردن دروازه بهشتش کردم ، عطر لوسیون بدنش دیوونم کرده بود و من حریص لیسیدن پوست ظریفش بودم ،از میون نآله هاش و حرکت مارپیچ بدنش صدای اشکان منو بگا رو شنیدم ، کاندوم رو از کشوی کناری تخت روی کیرم کشیدمو و روی کسش چند بار مالیدم و ضربه زدم ، صدای ناله المیرا بلندتر شد . با ورود کیرم ، رو تختی رو چنگ زد و لباش رو گاز گرفت. تلمبه ها رو اروم شروع کردم ، و شروع به زدن حرفهای عاشقانه کردم ، المیرا نگاهم می کرد و بازوها وپهلوم رو فشار میداد، کم کم عرق از پیشونیم جاری شده بود وضربه های من هم عمیقتر و محکمتر. ناگهان المیرا شروع به لرزیدن کرد و با انقباضها ی پشت سر هم کسش باعث شد منهم همون لحظه ارضا بشم. وقتی مطمئن شدم که کاملا تخلیه شدم ، کیرم رو که در حال کوچیک شدن بود بیرون کشیدم و کاندوم رو ازش جدا کردم، سرم به شدت گیج می‌رفت، تن عرق کرده ام و از بدن المیرا جدا کردم و بیهوش شدم ، صبح با صدای زنگ موبایل چشم باز کردم…

 

به سمت دستشویی که رفتم ، تصمیم گرفتم دوش بگیرم تاحداقل حالم از اون گیجی مبهم بهتر بشه ، اب ولرم وقتی روی بدنم روان شد ، انگار خستگی وگیجی از بدنم پر میکشید و تازه میشدم، به سمت آینه تمام قد درون حمام برگشتم و در هوای مه آلود حمام خودم را درون آینه دیدم ، تصویر مردی که دوازده سال پیش عشقش را در عین ناباوری از دست داد ، عشقی که قسم خورده بود تا آخرین لحظه عمر برایش باقی خواهد ماند ، اما بی وفایی و خیانت را با هم آمیخت و رفت ، نه از پیش او ، بلکه با همین دو گناه از دنیا رفت. حمام کاملا بخار کرده بود ، درون آینه تصویر زنی پدیدار شد ، با موهای حالت دار و مشکی ، پوستی برنزه ، صورتی زیبا و اندامی هوس انگیز ، چقدر دلم میخواست که او مهسا باشد ، کسی که من با تمام سادگی ام میخواستم و او با تمام بی وفاییش مرا نخواست، اما این فقط یک ارزوی ناممکن بود ، زن از پشت به من نزدیک شد و مرا در آغوش گرفت ، نرمی سینه های هوس انگیزش و برخورد پوست لطیفش با بدنم باعث شد بخودم بیام ، بوسه داغی که بر گردنم زد باز هم آتش شهوت را در وجودم بیدار کرد، انگار الهه شهوت بود و در آغوش من باید آرام میگرفت ، به سمت المیرا چرخیدم ، کسی که دوازده سال پیش به من گفت احمق هستم که مهسا را برای آینده ام انتخاب کرده ام و چه راست گفته بود . لبهامون دوباره گره خورده بود ، تن خیس و یخزده من و اندام داغ و شهوت آلود و لطیف او ، زبانم در دهانش میچرخید و لذت میبردم از نرمی لبهای المیرا ، دوباره جلوی من زانو زد ، برای دومین بار ، سرش را در دستهام گرفتم ، و نگاهمون از زاویه ای که عاشقش بودم بهم خیره شد ، صورت المیرا در برابر کیر نیمه افراشته من. المیرا کیرم را در دست گرفت و کلاهکش را بوسید و ناگهان با لبهایش کیرم را بلعید آهی از لذت کشیدم ، و تصویر نیم رخمان را در آینه دیدم ، المیرا در حمام خانه من در میان بخار و مه ، با لذت و اشتیاق کیر من را ساک میزد . دست راست المیرا بیضهایم را میمالید میکرد و دست چپش با آن ناخنهایی که لاک مشکی براقش دیوونم میکرد سینه و شکم و گاهی رانم را لمس و نوازش میکرد .المیرا سعی میکرد عمیق ساک بزند ، اما کیر من که حالا به بزرگترین حد خودش رسیده بود ، اجازه بهش نمیداد و اون فقط تا نصف کیرم رو میبلعید و با هر چند بار مکیدن کیرم ، اب دهنش رو روی کیر من میریخت.دستش رو گرفتم و از کیرم جداش کردم …

 

سینه به سینه هم شدیم ، دستی به سرش کشیدم و موهایش را مرتب کردم ،اروم پیشونیش رو بوسیدم ، پای راستش رو بلند کردم و روی لبه جکوزی گذاشتم ، کیرم رو روی کسش تنظیم و آروم فشار دادم ، با ورود کیرم ، المیرا خم شد و دستش رو به دیوارش شیشه ای حمام تکیه داد ، دیدن دست لاک زده المیرا و شیشه عرق کرده دیوار حمام و قطرات آبی که روی بدنش ریخته بود ، حسابی تحریکم کرده بود ، نگاهم رو روی بدنش لغزوندم و دیدن پای نازش که طرح عقرب رپش تتو شده بود و اون ناخنهای لاک زده و انگشتهای خوش تراش ، حسابی دیوونم کرد. با صدای آه کشیدنهای المیرا ، توجهم به تلمبه هایی که میزدم برگشت و سعی کردم قوی تر ضربه بزنم ، در همین هین ناله های المیرا تبدیل به جیغهای کوتاه میشد . دست چپش رو به باسن من رسوند پو با یه ریتم قشنگ خودش رو با ضربه های من هماهنگ می کرد ، یه لحظه فکری به سرم زد ، همونجور که المیرا خم شده بود و پاش رو روی جکوزی گذاشته بود ، تا کس نازش بیشتر تو دسترسم باشه ، کیرم رو بیرون کشیدم و کمی آب ولرم روی کسش ریختم و شروع به خوردن کسش کردم ، با این کار المیرا از خود بی خود شد و با یه جیغ بلند ، ازم میخواست که ادامه بدم ، چند دقیقه که اینکار رو کردم احساس کردم زانوهام درد گرفته ، برای همین بلند شدم و المیرا رو برگردوندم ، با کمک المیرا ، بغلش کردم و از زمین بلندش ، خودش پاهاش رو دور کمرم حلقه کرد و با یه دست کیرم رو وارد کسش کرد و دستاش رو دور گردنم انداخت ، بالا و پایین شدنهای سینه هاش و دیدن صورت عرق کردهموهایی که پیچ وتاب خورده بود ، دیگه طاقتم رو تموم کرد . به المیرا با نگاهم فهموندم که دارم میام و گذاشتمش زمین ، المیرا جلوم زانو زد و شروع به ساک زدن کرد ، بعد از چندبار مالیدن و ساک زدن آبم با ناله های فریادوار من با فشار روی صورتش پاشید . اروم کیرم رو از دست المیرا بیرون کشیدم ، ابی به تنم زدم و از حموم خارج شدم و المیرا رو تنها گذاشتم.

 

 

سوییچ رو که برداشتم موبایل المیرا زنگ خورد. یه شماره مربوط به دبی بود و اسم شیخ عبدالکریم رو که نمیشناختمش نشون میداد. المیرا از اتاق خواب با موهای نیمه خشک و ست لباس زیر سکسیش به سمتم اومد و با یه بوسه ریز گوشی رو گرفت. با اشاره پرسیدم کیه ، گفت کارم و رفت تو اتاق و شروع کرد به عربی حرف زدن ، داشتم کفشهام رو میپوشیدم که حس کردم مکالمه اش داره به سمت مشاجره میره ، صبر کردم تا ، صحبتش تموم بشه ، وقتی قطع کرد ، رفتم سمت اتاق خواب و دیدم روی تخت نشسته و سرش رو گرفته ، اروم پرسیدم مشکلی هست؟ جواب داد نه ، برو به کارت برس ، من میرم یه چرخی میزنم تو شهر تا تو برگردی ، بهش گفتم سوییچ ماشین دیگه تو کشو میزه و فقط بنزینش رو چک کنه ، ظهر هم نهار میام دنبالش تا با هم باشیم ، لبخند قشنگی زد و اروم گفت مرسی . هنوز وارد خیابون اصلی نشده بودم که دیدم اس داد ، برام بلیط برگشت دبی بگیر اگه امشب باشه عالیه ، زدم کنار و بهش زنگ زدم ، پرسیدم مگه بلیط برگشت نداری ، گفت چرا ولی میخوام زودتر برگردم ، با تعجب گفتم مشکلی پیش اومده؟! گفت نه کاری دارم که نا تموم مونده و باید خودم انجامش بدم. بجای اینکه سر کار برم رفتم سمت آژانس هواپیمایی رفیقم و تو راه به منشیم خبر دادم که تا دو هفته آینده قرارهای کاری رو کنسل و حساب ارزیم رو دو برابر حالت معمول شارژ کنه ، به رییس هیئت مدیره هم زنگ زدم و گفتم برای کار مهم و خانوادگی تا دو هفته آینده بخاطر عدم حضورم با قائم مقامم هماهنگ باشه . از شانس خوب من فردا صبح بلیط تابان برای ساعت ۶ و نیم صبح وجود داشت و چون بخاطر خرید ملک و تجارت در امارات سیتیزن اونجا بودم ، فورا دوتا بلیط گرفتم و به یکی دوتا از دوستان بانکی سر زدم و ظهر با یه دسته گل و یه ست جواهر طرح اسپرت به خونه برگشتم …

 

المیرا اصلا بیرون نرفته بود و فقط ارایش شهوت انگیز دیشبش رو تکرار کرده بود . با مهربونی به استقبالم اومد و کلی برای هدیه ام ذوق کرد ، منم بغلش کردمو دستاش رو بوسیدم . بهش گفتم انگیزه جدیدی تو زندگیم شده و دارم سعی میکنم از وضعیت ام که مثل زندگی یک رباط بود ، خودم رو خلاص میکنم. وقتی فهمید دوتا بلیط گرفتم یکم شوک شد ، اما به خودش مسلط شد و سعی کرد ظاهرش رو حفظ کنه. نهار رو رفتیم کوه صفه اصفهان و رستوران زاگرس و کمی پیاده روی ، شب یه سکس نصفه و نیمه و یه دوش گرم و صبح زود فرودگاه و ساعت ،۱۰ صبح جلوی خونه المیرا بودیم. وقتی وارد خونه شدیم ، بوی مطبوعی میومد ، اما المیرا دستش رو به معنی توقف جلوی سینه ام گرفت و خودش جلوتر به سمت اتاق خواب رفت ، با بازشدن درب یه لحظه توی آینه اتاق خواب دیدم یه هیکل سکسی و کاملا لخت از تخت خواب بلند شد و به سمت دیگه تخت رفت و چند لحظه بعد با یه لباس خواب حریر صورتی جلوی میز توالت که من داشتم از اینه اش برای دیدن اتاق خواب استفاده میکردم پشت به من ایستاد ، اندامش از پشت فوق العاده بود ، جوریکه وصفش خیلی سخته ، سفیدی پوست و خوش فرمی باسنش و حالت آشفتگی موهاش و لحن صدای ظریفش کاملا من رو منقلب کرده بود ، در همین حین دیدم یه پسر جوون تیره پوست ناشیانه از اتاق اومد بیرون و در حین اینکه دکمه تیشرتش رو می بست با لحن عربی گفت سلام و علیکم ، من از تعجب فرصت نکردم جوابش رو بدم و فقط از پنجره دیدم سوار ماشین شورولت پارک شده توی حیاط شد و خارج شد. یکهو با صدای فریاد المیرا بخودم اومدم که میگفت : سابرینا اینجا چه خبره؟ پسر شیخ عبدالکریم اینجا چه گهی میخورد؟

 

رو تخت من با اون عوضی چه غلطی میکردین ؟! سابرینا با ارامش از اتاق بیرون اومد و من وحشت زده هنگ کرده رو با چهره اش برد تو اغما ، این صورت و این چشمها و لبها و بینی ، وای این فرشته بود یا کارت پستال؟؟؟! لبخند ظریفی تحویلم داد و رفت سمت آشپزخونه و یه لیوان آب میوه ریخت و به من به منظور تعارف اشاره کرد! با سر جواب رد دادم و دیدم المیرا اومد بیرون . سابرینا با متانت گفت معرفی نمیکنی؟ المیرا جواب داد میگم این پسره اینجا چیکار میکرد؟ تو خونه من ، یا همین الان بگو یا وسایلت رو جمع کن و برو! من المیرا به آغوش کشیدم و گفتم اروم باش . سابرینا با یه لبخند مصنوعی جلو اومد و گفت به به ، میبینم عشق گمشده پیدا کردی ، چه جفتی شدین ! آفرین ، آفرین ، شیخ عزیزتون که خبرنگار شده هم ، خبر داره؟ المیرا با عصبانیت گفت خفه شو ، اشکان از دوستان قدیمیه ، تو هم بهتره بری گورت رو گم کنی ، نمیخوام تو این‌خونه ببینمت! سابرینا با آب میوه اش جلوی من اومد و دستش رو دور گردنم انداخت و صورتم رو بوسید‌و گفت امیدوارم اینطور باشه و عمدا سینه اش رو به سینه من فشار داد ، سفتی و گردی سینه های عمل کرده اش رو از روی لباس نازک و تیشرت نخی ام ، کاملا حس کرده بودم ، عطر موهای صاف و بلندش ، و نرمی تن لطیفش دگرگونم کرده بود . سابرینا چشمکی به من زد و رفت تا لباس عوض کنه ، المیرا به سمت من برگشت و عذرخواهی کرد ، من که داغ داغ شده بودم بغلش کردم و لبهاش رو خوردم ، المیرا کمی تقلا کرد که خودش رو جدا کنه ولی من محکم بغلش کرده بودم و اجازه نمیدادم جدا بشه ، تو همون زاویه قبلی قرار گرفتمو دیدم سابرینا داره از توی آینه ما رو نگاه میکنه ، با یه لبخند قشنگ لباس خوابش رو از تنش در آورد .

 

لباس رو بدنش لغزید و اندام سکسیش با اون سینه های سر بالا نمایان شد ، دستهاش رو به آرومی به دو طرف باز کرد و سرش رو به سمت راست کج کرد و پاهاش رو به صورت ضربدری گذاشت ، من آدم مذهبی نیستم ولی یه لحظه تصویر مصلوب شدن مسیح جلوی چشمام تجسم شد و زیبایی این دختر که چقدر میتونست فریبنده باشه ، با حرص بیشتری گردن المیرا رو خوردم و به سمت اتاق دیگه ای بردمش ، وقتی با ولع سینه های المیرا رو می مکیدم و انگشتم رو به کسش رسونده بودم و مقاومت اون بدن سکسی رو با حرکاتم میشکوندم صدای بسته شدن درب ساختمون رو شنیدم ، با این صدا المیرا دوباره آزاد شد و به سمت من هجوم اورد ، کیرم رو بدست گرفت و دوباره با ساک های عمیقی که میزد منو تو اوج برد ، حدود نیم ساعتی همدیگه رو لیس زدیم و مالیدیم و بعد لحظه ورود به بهشت خیس و داغ المیرا بود که بدتر از لبها و دهنش کیر من رو به درون خودش میکشید ، وقتی داشتم تلمبه های آخر رو میزدم ، و المیرا با شهوت مبل رو چنگ انداخته بود ، ناگهان در چهارچوب در اتاق سابرینا رو دیدم که بی تفاوت ایستاده ، با دیدنش تو این صحنه کیرم از شهوت حضور سابرینا از خود بی خود شد و فرصت بیرون کشیدن رو بهم نداد ، آبم با فشار و در حالیکه به طرز عجیبی کیرم تو کس المیرا بالا و پایین میشد و تکون میخورد ، تخلیه شد ، المیرا هم که با حرکت من متوجه حضور سابرینا شده بود ، به شدت لرزید و آه کشید و بدن من رو با ناخنهاش خراش داد ، سابرینا که فهمیده بود چه تاثیری رو ما گذاشته با بی تفاوتی گفت برای دوست قدیمی ات حوله و دمپایی گذاشتم ، نهار رو هم سفارش دادم و از اونجا دور شد، من خودم رو به زحمت از المیرا جدا کردم و سمت دیگه مبل ولو شدم ، المیرا بلند شد و در اتاق رو بست ، اروم گفت حواست به این باشه من میرم و تا ساعت سه برمیگردم ، فقط خواهش میکنم مواظب باش این احمق دیوونه کاری نکنه…

 

با حالتی شرمگین از اتفاقی که افتاده بود ، لباسهام رو پوشیدم و سمت سالن رفتم ، سابرینا روی کاناپه لم داده بود و تلویزیون میدید ، با دیدن من لبخندی زد و گفت خسته نباشی ، میذاشتی برسین بعد عشق بازیتون رو شروع میکردین .
از جسارتش شوکه و عصبی بودم ، اروم و با خجالت پرسیدم حمام کجاست؟
خندید و گفت میخوای غسل کنی ، یا ترشحات اونو بشوری ؟
با خودم گفتم ، اگر جوابش رو ندم این روند حاضرجوابی ادامه دار میشه ، برای همین پرسیدم برای تو فرقی میکنه؟
ناخن لاک زده اش رو دور لبش حرکت داد و گفت ، آخه میدونم المیرا حین ارضا شدن ، ترشح زیادی داره ، گفتم شاید از خشک شدن ترشح دور آلتت اذیت هستی!
نگاه من به حرکت سکسی دست سابرینا بود و زیبایی صورتش مسخم کرده بود ، آروم رفتم سمت کاناپه و گفتم ، ولی انگار شما اذیت میشی؟
با عشوه خندید و گفت وقتی بعد از ارگاسمش لبام رو میخوره ، چیزی از اون ترشح باقی نمیمونه که اذیت بشم .
گفتم پس تو انگار آتیشت خیلی تنده ؟
نگاهی تحقیر آمیز بهم کرد و گفت صدالبته نه به تندی تو .
گفتم ببین ، هدفت رو از این حرفها و طعنه ها نمیدونم ، فقط بهم توصیه کردن ، خیلی بهت نزدیک نشم.
بلند شد ، لباسش رو که یه تاپ حریر بود از تنش دراورد ، سینه های فوق سکسیش نمایان شد ، اومد به سمت من ، نزدیک نزدیک ، جوریکه نفسش به صورتم میخورد .

 
خیلی آروم بهم گفت بهت گفته از من دوری کنی برای اینکه کسی نمیتونه در برابر هوس خوابیدن با من مقاومت کنه.
یه قدم به عقب رفتم ، با خودم گفتم این دختر یا دیوونه است یا خود شیطونه.
خندید و گفت چی شد؟ ترسیدی نتونی از بوسیدن من صرفنظر کنی ، عقب نشینی کردی!
واقعا تو بد موقعیتی گیر کرده بودم ، گفتم لطفا حمام رو نشونم بده .
با دست راهرو و درب حمام رو نشون داد.
بی معطلی رفتم و شیر آب سرد رو تا ته باز کردم ، کاملا عصبی و دستپاچه بودم .
بیش از حد معمول دوش گرفتن رو طول دادم.
وقتی برگشتم دیدم با یه لیوان آب میوه و ظرف شیرینی تو سالن منتظرمه ، محلش ندادم و رفتم سمت اتاقی که چمدونها رو گذاشته بودیم.
چند لحظه بعد دیدم ، پشت سرمه و داره لبخند میزنه.
گفت ببخشید ، برخورد اولمون خوب نبود ، فکر کنم برات سوء تفاهم پیش اومده ، منو المیرا مثه دو تا خواهریم ، مثه دو تا زن و شوهر ، رابطمون پیچیده و به شدت صمیمیه ، بخاطر همینه که طاقت نمیاریم کسی دیگه ای تو این رابطه نقشی داشته باشه ، علت عصبانیت المیرا هم وقتی ماجد، پسر شیخ عبدالکریم رو با من دید همین بود.
گفتم ، خوب اینا رو برای چی به من میگی؟
گفت میخوام بدونی که نمیذارم المیرا رو از من بگیری .

 
خندیدم و گفتم یاد داستانهای شرلوک هلمز افتادم ، نکنه اگه اصرار کنم ، منو میکشی؟؟
باز ردیف دندونهای سفید و نازش از پشت دو تا لب قلوه ایش پیدا شد و گفت ، نه نمیکشمت ، ولی بهت ثابت میکنم که تو المیرا رو فقط برای سکس میخوای و اگر بهتر از اون گیر بیاری باهاش میخوابی ، حتی بهت قول میدم که حین سکس با نفر دیگه ، حاضری هر کاری بگه براش بکنی.
لبخند عصبی زدم و گفتم حتما اون نفر دیگه هم تو هستی ، اونم کسی که حاضره مثه یه فاحشه حتی با یه عرب بخوابه.
لبخندی زد و گفت البته که تو نمیتونی المیرا رو با من مقایسه کنی ، ولی بدون اون عربی که من باهاش خوابیدم ، صدتا مثه تو رو میخره و آزاد میکنه ، ضمن اینکه بهتره بدونی ، المیرا جون تو هم کم با این عربهای پولدار نخوابیده .
گفتم البته در مورد المیرا مطمئن نیستم ولی کسی که تو رو گایید ، رو از نزدیک دیدم.

 
بلند شد و گفت ببین ، من برای آشتی اومده بودم ، و اینکه بهت بگم ، بهتره رابطه ات با المیرا مثه یه دوست باقی بمونه ، وگرنه کاری میکنم که از اومدنت پشیمون بشی ، چون مطمئن باش در صورت اصرارت ، المیرا رو حتی به عنوان دوست هم نمیتونی داشته باشی.
از اتاق که بیرون رفت ، حس کردم خیس عرق شدم ، خدایا این چه جور موجودیه؟؟!!
شب ، بعد از آشتی کنان خنده دار المیرا و سابرینا ، با اصرار المیرا و بهمراه سابرینا به سمت کمپ صحرایی رفتیم، هوا کمی خنک شده بود و عطر قلیون تو‌کمپ پر بود.
المیرا باز هم زیبا و معصوم بود ، اما سابرینا چهره اش یه جورایی منو به وحشت مینداخت ، نمیدونم چرا هربار نگاهش میکردم ، زیباییش رو ده برابر قشنگتر از المیرا میدیدم.
حتی لباس پوشیدن و آرایشش هم تحریک کننده تر از المیرایی بود که برای من نقش الهه شهوت رو داشت.
موقع نمایش هر دوشون سمت چپ و راست من نشسته بودن ، و دستای هر کدوم توی یکی از دستای من بود ، المیرا خیلی ساده میخندید و هیجان زده میشد ، اما سابرینا ، فقط به نمایش نگاه میکرد .

 
موقع رقص عربی ، رقاصه سمت ما اومد و سابرینا رو بغل کرد و با هم خوش و بش گرمی کردند، سابرینا گفت ازم میخواد باهاش برقصم ، منم قبول کردم ، با اجازه برم آماده بشم ، المیرا سری تکون داد و من هاج و واج موندم.
وقتی رو صحنه هر دوشون شروع به رقصیدن کردند ، من دیگه داشتم از شهوت حرکات اون بدن سکسی و روغن زده میمردم.
المیرا توی گوشم گفت ، بدجوری میخکوب شدی ، خندیدم و گفتم فوق العاده میرقصه.
گفت ، سابرینا خودش معلم رقص این دختره بوده.
سری تکون دادم و گفتم تبحرش کاملا مشخصه.
اون شب با موسیقی و رقص و قلیون و بوسه های عاشقانه المیرا تموم شد ، وقتی رسیدیم خونه ، سابرینا گفت میره دوش بگیره ، المیرا هم گفت صبح جلسه مهمی با شیخ عبدالکریم داره وباید زود بخوابه.
من که خوابم نمیومد گفتم ، بیدار میمونم و چند نخ سیگار و چند پیک مشروب میزنم.

 
پای تلویزیون کانالها رو عقب جلو میکردم و سرم بخاطر مشروب سنگین سنگین بود ، تو همین حین دیدم ، دو تا دست لطیف ازپشت بغلم کرد ، رنگ لاک ناخنهای المیرا رو شناختم ، دستهاش رو بوسیدم ، اروم توی گوشم گفت چشمات رو ببند و با من بیا ، لبخندی زدم و بلند شدم ، یه لحظه حس کردم با یه پارچه نازک چشمام بسته شد ، گفتم چیکار میکنی؟
آروم گفت سوپرایز.
منو برد و روی تخت کاملا لخت شدم ، سینه ام رو لیسیدو سمت کیرم حرکت کرد ، و دوباره ساکهای عمیق و خیس ، سرش رو با دستام گرفته بودمو و حرکت ش رو کنترل میکردم ، سعی میکردم تمام کیرم رو تو دهنش فرو کنم ، وقتی با نوک زبونش بیضه هام رو لیسید متوجه شدم ، تمام کیرم به صورت کامل تو دهنشه، بعد از چند لحظه حس کردم اروم نشست روم ، و کیرم رو تو کس خودش فرو کرد ، با این پوزیشن ، دسترسی به سینه هاش راحت تر بود ، برای همین وحشی و گرسنه به سینه هاش حمله کردم و صدای شهوت انگیز آهش ، خیالم رو از بابت لذت دو طرفه راحت کرد.
با دو دستش سرم رو به سینه هاش فشار میداد و خودش رو روی من بالا و پایین میکرد ، دیگه طاقتم تموم بود ، داشتم فوران میزدم ، بهش گفتم و با چندتا آه و ناله جوابمو داد ، ناله هاش بیشتر تحریکم کرد و انقباض کسش و فشاری که با بدنش بهم وارد میکرد باعث شد ، کیرم در حد انفجار خودش رو تخلیه کنه، من بی حال با چشمهایی بسته ، روی تخت ولو شدم ، چند لحظه بعد حس کردم ، داره باز هم کیرم رو ساک میزنه ، یه لحظه تعجب کردم ، المیرا ، تا حالا این کار رو نکرده بود، یعنی بعد از تخلیه شدن من هیچوقت کیرم رو ساک نزده بود ، یه لحظه پارچه رو از روی چشمهام برداشتم .

 
سابرینا ، در حالیکه کاملا لخت بود ، بین پاهای من خیمه زده بود و کیرم رو میلیسید و با نگاه خمار و صورت سرخ شده اش به من نگاه میکرد.
از شدت ضعف و شهوت ، سرم رو گرفتم و دوباره روی تخت ولو شدم….

 

حالت عصبی بدی بهم دست داده بود ، تمام لذت سکس پریده بود و دهنم طعم گس و تلخ عرق رو داشت ، از لیسیدن بیضه هام ، مورمور میشدم و از کسی که داشت این کار رو با اون چهره به ظاهر معصوم انجام میداد ، متنفر بودم . وقتی میدیدم چقدر ساده اسیر بازی مسخره این دختر روانی شدم و با اولین حرکتش قافیه رو ناخواسته باختم ، از خودم و سادگی بیش از حدم بیشتر عصبانی میشدم.
سابرینا با لذت یکبار دیگه منو به انزال واداشت و با مالیدن بیضه ها و کیرم ، منو به لرزش و تکون های مجدد دچار کرد ، خیلی سعی کردم ، از روی لذت آه نکشم ، ولی وقتی دوباره چشمهام رو باز کردم و دیدم ، صورت و لبهای سکسی سابرینا از آب من خیس شده ، ناخوداگاه ، آه کشیدم و دیدم که چطور لبخند رضایت روی لبهای سابرینا نقش بست.
از بین پاهام بلند شد و در حالیکه کاملا لخت بود و صورتش از آب من پوشیده بود به سمت حمام رفت.
سردرد بد مستی سراغم اومده بود ، حال بدی داشتم ، انتظار رو دست خوردن رو ، اونم اینجوری نداشتم ، اصلا فکر نمیکردم که بخواد بدون اینکه المیرا متوجه بشه با من سکس داشته باشه ، اما نباید سادگی بخرج میدادم ، بلند شدم ، خودم رو تمیز کردم ، لباس پوشیدم و به حیاط رفتم ، هوای شرجی دبی توی ریه هام گره خورد ، سیگاری آتیش زدم و به ماه خیره موندم.
چند لحظه بعد المیرا صدام زد ، اشکان چی شده ؟
برگشتم و المیرا رو تو لباس خواب حریر مشکی دیدم ، موهای تیره و بلند و حالت دار ، چشمهای گیرا ، لبهایی که مثل غنچه نیمه باز انگار همیشه آماده پرپر شدن بود ، سینه های برجسته ای که خبر از رسیدگی ویژه و ماساژهای حرفه ای میداد ، کمر باریک و پاهای خوشتراش ، دوباره از دست خودم و خریت محضی که بخرج داده بودم شاکی شدم .
سیگاری آتیش زدم و گفتم چیزی نیست کمی بیخواب شدم.
اومد کنارم و از پشت بغلم کردو سرش رو روی شونه هام گذاشت.
نرمی سینه هاش و حرارت بدنش رو کاملا حس میکردم ، بهش گفتم المیرا تو اینجا دقیقا شغلت چیه ؟ رابطه تو با شیخ عبدالکریم چجوریه ؟

 
گفت ، چیزی شده ، سابرینا حرفی زده ؟
چرخیدم سمتش و گفتم راستش از اومدن من و رابطه ما بشدت ناراضیه و بهم اخطار داده که نمیذاره من تو رو مال خودم کنم.
المیرا ، لبخندی زد و گفت ، دختر دیوونه ، اون وابستگی عجیبی به من داره و با اینکه پسر شیخ عبدالکریم حاضره هرچی بخواد به پاش بریزه ، حاضر نیست باهاش ازدواج کنه و منو ترک کنه .
لبخندی زدمو گفتم ولی حاضره برای رفع حاجات باهاش بخوابه !؟
گفت خوب البته از نظر من مشکلی نداره ، میتونه مثل رابطه منو تو باشه.
از حرفی که زد ،جا خوردم ، بتندی گفتم چی میگی المیرا؟! من چنین رابطه ای رو نمیخوام ، دیگه حاضر نیستم بخاطر کس دیگه ای از تو بگذرم .
المیرا گفت ، من مشکلی دارم که نه میتونم به تو بگم و نه گفتنش میتونه کمکی به هردومون بکنه .
خنده عصبی کردم و گفتم اوه چه رومانتیک و مرموز ، اگه همچین چیزیه ، پس چرا سابرینا ، من رو تو مستی مجبور به سکس با خودش میکنه ، فقط برای اینکه به من نشون بده حاضره هر کاری بکنه که من به تو نرسم.
المیرا ، سری تکون داد و زیر لب گفت دختر بیچاره ، مکثی کرد و در حالیکه به سمت سالن میرفت ، گفت باید باهاش صحبت کنم و بهش بگم چنین اتفاقی قرار نیست بیفته .

 
تو هم دیگه نگران کارهای سابرینا نباش ، اگرهم سکس با اون برات لذت بخش بوده میتونی این کار رو تکرار کنی .
دیگه داغ کردم ، دویدم سمتش و بازوی نرم و لطیفش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدم.
نگاهم که به نگاهش برخورد کرد ، تمام عصبانیتم ، فروکش کرد ، چشمهای زیبای المیرا ، نگاه نافذش ، اشکهایی که آروم از روی گونه هاش میلغزید ، بازوش رو رها کردم و به آغوشش کشیدم ، ملتمسانه گفتم ، المیرا ، خواهش میکنم ، این کار رو با من نکن ، من به امید بودن با تو تا هرجا که بگی باهات ادامه میدم.
المیرا ، منو بوسید و گفت ، اشکان ، من اونقدر زنده نمیمونم که بتونم با تو آینده ای رو تجسم کنم ، لطفا اینقدر اصرار نکن ، بخاطر بیماریم بکمک شیخ عبدالکریم تا حالا چند هزار دلار خرج کردیم ، اما دیگه امیدی نیست، اینکه من پیش اون رفت و آمد میکنم ، بخاطر اینه که شیخ شریک تجاری پدرم بود و الان هم وکیل اموال منه و داره کارای ساخت یه یتیم خونه رو تو اصفهان پیگیری میکنه ، من نمیتونم با تو باشم ، لطفا اصرار نکن و بذار تا وقتی با هم هستیم زندگی رو تلخ نکنیم.
با گفتن این جمله ، المیرا از من دور شد و من با بهت و نامیدی باقی موندم.

 

 

همونجا روی زانوهام نشستم ، زندگی برام تموم شده بود ، یعنی زندگی اینقدر باید با من بیرحم باشه؟
دوباره همه زندگیم جلوی چشمام رژه رفت ، چهره مهسا ، خیانت برادرم ، فرار اونها و مرگ رقت بارشون ، المیرا و دانشگاه و دوستان و اون شبی که دوباره المیرا منو و مجذوب خودش کرد ، حالم از بازی مسخره روزگار بهم میخورد ، و تنفر تو عمق وجودم رفته بود.
با سردرد شدید به سالن رفتم و روی کاناپه ولو شدم.
نزدیکای ظهر با صدای سابرینا از خواب بلند شدم ، کنار دستم یه فنجون قهوه معطر عربی بود و یه تیکه پای سیب خوشرنگ ، ضعف شدیدی داشتم ، بلند شدم خودم رو جمع و جور کردم ، سابرینا یه تاپ صورتی که شونه ظریفش از یقه گشادش بیرون بود پوشیده بود و شلوارک چسبون سفید رنگش پاهای خوشتراش و سفیدش رو نشون میداد.
لبخند ظریفو بچگانه ای زد و گفت اشکان جان ، منو میبری دبی مال ، بی تفاوت نگاهش کردم و رفتم آبی به صورتم زدم ، وقتی برگشتم دیدم روی کاناپه نشسته و گفت ، از دست من ناراحتی؟
گفتم از دست همه ، حتی خودم.

 
گفت نباش ، المیرا باهام حرف زده ، ما میتونیم دوستای خوبی باشیم ، بیا با هم مهربون باشیم ، من که از هیچکدوم از برخوردایی که داشتیم ناراحت نیستم، مخصوصا برخورد دیشب.
تلخ و عصبی نگاهش کردم و گفتم ، حیله زشت و کثیفی بود ، شانس آوردی که المیرا روی این موضوع حساس نبود وگرنه زنده نمیذاشتمت.
سابرینا خنده ظریفی زد و گفت تو که راست میگی ، یالا لباس بپوش بریم.
با تلخی گفتم بذار صبحونه ای که عشقم برام آماده کرده رو بخورم ، بعد باهات میام هر قبرستونی که میخوای بریم.
اومد خودش رو ول کرد روی پام و گفت از کی تا حالا من شدم عشقت ، گفتم بلند شو خودت رو لوس نکن ، منظورم تو نبودی ، دستاش رو حلقه کرد دور گردنم و گفت این قهوه و کیک رو من برات آماده کردم.
نرمی سینه هاش و اندام ظریفش ، حس خوبی بهم داد ، بهش گفتم بلند شو تا جفتمون رو با قهوه نسوزوندی ، صورتش رو اورد جلو و گفت ، لبهام رو ببوس تا بلند شم ، ناچارا لبم رو گذاشتم رو لبش ، عطر رژی که زده بود ، خواستنی بود و آدم بی هوا دوست داشت نفس عمیق بکشه و اون عطر رو تو ریه هاش حفظ کنه ، اما بخودم اومدم و خواستم لبم رو جدا کنم که لب پایینم با دندون های سابریناگرفتار شد ، به چشمهای بسته شده اش و سایه تیره رنگی که زده بود و خیلی زیباترش کرده بود خیره موندم و گذاشتم ، تا لذت کامل رو از مکیدن لبم ببره ، نگاهم از روی صورتش به اندام ظریفش کشیده شد ، سینه های برجسته سابرینا ، و خط سینه هاش و ظرافت فوق العاده اندامش باعث شد دستم به سمت سینه و شکمش بلغزه ، وقتی دستم به سینه اش رسید ، خودش تاپ رو بالا زد تا بتونم سینه اش رو تو مشتم بگیرم و عمیق تر لبهای همدیگه رو مکیدیم .

 
کمی بعد اندام سابرینا ، روی کاناپه زیر بدن من محو شده بود وصدای تلمبه های شدید من که تو هر کدوم انگار قرار بود نفرتی رو خالی کنه ، با صدای شهوت آلود و آه کشیدن های کوتاه و جیغهای گاه به گاه سابرینا قاطی شده بود.
اینبار لذت گاییدن سابرینا و دیدن اندام شهوت انگیز ش در زیر نور طبیعی و بالا و پایین شدن سینه های عمل شده اش و کش و قوسی که به بدنش میداد و التماسی که زیر بدن من میکرد ، حسم رو نسبت بهش عوض کرده بود.
بی ملاحظه و با سر و صدای زیاد ناخواسته روی شکم و صورتش انزال کردم و سابرینا از روی شهوت و هیجان از ارگاسم من میخندید و نفسهای عمیق میکشید….

 

 

بخاطر سابرینا سریع یه دوش گرفتم و در عین ناباوری دیدم ، سابرینا لباس پوشیده و با آرایش کامل ، زیباتر از همیشه روبروم ایستاده ، همینطور متعجب نگاهش کردم و با حوله موهام رو خشک کردم.
خندید و گفت ، چته چرا مبهوتی ؟
گفتم من ده دقیقه کلا تو حموم بودم ، چجوری آماده شدی؟ ضمنا این تاپی که پوشیدی سینه هات رو بدجوری نشون میده ، آدم هوسی میشه.
با مشت کوچیکش ضربه ای به بازوم زد و گفت ، گمشو همین لباسم خوبه بذار دنیا هوسی بشه ، تو هستی مشکلی نیس ، درضمن من speed woman هستم .
با تمسخر گفتم ، جااااان ، اونوقت قهرمان کدوم داستانی خانم سرعتی؟
دیدم زیرچشمی نگاهم کرد و جواب داد ، شاید داستان زندگی تو.
متوجه منظورش نشدم ، خوب بنظرم کمی به محبت نیاز داشت و حرفهاش از روی نیازش به توجه و عشق بود.
لباس پوشیدیمو ، چند دقیقه بعد تو گرمای ظهر دبی ، جلوی دبی مال ایستادیم .
گفتم ، آخه کدوم کسخلی این وقت روز میاد خرید.

 
خندید و گفت خوب من و تو.
جوابش دندون شکن بود ، برای همین راه افتادم تا از شر آفتاب تند و تیز به پاساژهای خنک دبی مال فرار کنم.
دنبالم دوید و گفت اشکان یواش برو.
همینجوری که تو پاساژها چرخ میخوردیم ، بهم تکیه داده بود و دستش توی دستم گره خورده بود.
عطر موهاش و لذت نرمی بدنش دیوونه ام میکرد ، از صبح فکرمو مشغول خودش کرده بود ، شدیدا به تنهایی و تفکر احتیاج داشتم، چشمم به دفتر هواپیمایی امارات فلای افتاد و راهم رو به سمت اونجا کج کردم .

گفت چیکار داری؟ گفتم ، میخوام برگردم.
اندوهی تو نگاهش نشست ، اما هیچی نگفت.
بلیط رو برای شب به مقصد تهران گرفتم. با خودم گفتم ، بهتره تو تهران یه سری هم به دفتر فروشم بزنم تا هم از این شرایط خارج بشم و هم کمی منطقی فکر کنم.
نزدیکای غروب المیرا کنار رودخونه مصنوعی مدینه الجمیرا ، بیرون بار بلژیکیها ، با سه تا آب جوی بلژیکی منتظرمون بود.
وای که چقدر این زن هنوز هم برای من ابهت داشت .
نگاهش تا عمق وجودم نفوذ میکرد و پیچ و تاب موهاش منو پرت میکرد به عمق دره عاشقی.
با خوشحالی و عشق بغلش کردم و عطرش رو نفس کشیدم ، انگار بچه گم شده ای بودم که به آغوش مادرش برگشته.
اونم منو بوسید ، سابرینا با بغض بچه گونه ای گفت ، این اشکان نامرد میخواد امشب برگرده.
المیرا با تعجب نگاهم کردو گفت چرا اشکان؟

 
نگاهش کردم و گفتم ،من برای موضوعی همراهت اومدم که الان دیگه منتفی شده.
بهتره برگردم ، میدونم تو هم اینجا زیاد کار داری ، اما خواهش میکنم هروقت بهم نیاز داشتی منو خبرم کن.
لبخند قشنگی روی لبهای المیرا پدیدار شد و گفت ، منم یه خواهش دارم ، اونم اینه که وقتی سابرینا تنها شد ، همینجوری که دوست داری هوای منو داشته باشی ، هوای اونم داشته باش .
بغضم گرفته بود ، دستای لطیف المیرا رو گرفتم و بوسیدم ، تصور نبودش تو زندگیم خیلی سخت شده بود.
شام رو خورده بودیم و من داشتم آروم وسایلم رو مرتب میکردم ، المیرا کنارم ایستاده بود و از یتیم خونه اش میگفت.
گفت که قراره همه کارهاش رو به سابرینا بسپاره و تمام سرمایه و خونه رو هم به نام اون زده و آخر حرفش با لبخندی که غمبار بود گفت اشکان دوستت دارم حتی وقتی نباشم.

***

سه ماه بعد موبایلم زنگ خورد ، صدای لرزون سابرینا از اتفاق تلخ رفتن المیرا خبر داد و من بقیه حرفهاش رو نفهمیدم.
اولین بلیط رو گرفتم و خودمو رسوندم ، اما دیگه نشد ببینمش ، عشقی که سالها زیر خاکستر بود و گر گرفت و برای همیشه خاموش شد .
یک ماه دبی موندم چند بار شیخ عبدالکریم و پسرش رو ملاقات کردم ، خیالم از بابت همه کارها که راحت شد به عنوان وکیل سابرینا کار یتیم خونه رو هم تموم کردم.
یک هفته بعد توی هواپیما ، با سابرینا به مقصد پاریس میرفتیم ، قرار بود تو یه جشن کوچیک ، سابرینا جای مهسا و المیرا رو برام پر بکنه .
با اینکه هنوز به زندگی و جریانهای تلخش مشکوک بودم ، ولی وقتی از پنجره هتل به ایفل نگاه میکردم و سابرینا ، با ریتمی هماهنگ با من خودش رو‌ روی کیرم پیچ و تاب میداد و ناله میکرد و سینهای سربالاش با ضربه های من بالا و پایین میشدن ، حس میکردم ، اتفاقای خوب تو راهه…

 
پایان

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

8 دیدگاه دربارهٔ «زمانی برای مستی»

  1. ممنون از داستانت . واقعا خوندنی بود . منو میخ کوب کرد …. مرسی از نگارش خوبت

  2. خدای من…محشر بود…رسما نمیتونستم تکون بخورم از جام…عاااالی نوشته بودی…

  3. به یقین بهترین داستانی که نوشته شده بود، همین بود. افرین به قلم توانایتان

  4. بسیــــــــــــــــــار زیبا بود
    بهترین داستان سکسی ود که تا حالا خونده بودم

  5. ازنگارش زیبات لذت بردم.قلم توانایی داری.امیدوارم همیشه شادوسرفرازباشی.توام بدترازمن چقدرزندگی پرپیچ وخمی داشتی.پایدارباشی

  6. واقعا عالی بود ولی پایانش خیلی غم انگیز تر از حد انتظار بود افرین دسخوش واقعا قلم توانایی داری

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا