بالاتر از لذت

تعریف جذابیت و خصوصا صدای مردانه و گرمش را زیاد از زبان دوستانش شنیده بود. بنابراین تعجب نکرد وقتی آن روز او را در رستوران دید، تمام مدت محو این کاراکتر جذاب شده بود. می دید که با دوستانش خصوصا الهه که با او نسبت فامیلی هم داشت راحت و خودمانی می گفت و می خندید. بین آن جمع دوستانه در گوشه ای نشسته بود و این مرد تازه وارد را برانداز می کرد. کسی که به افتخار آمدنش از انگلیس این شام را ترتیب داده بودند. سنش تقریبا زیاد بود بدون اغراق می توانست جای پدرش باشد. شاید اندکی جوان تر . اما چهره گندمگون، چشم و ابروی مشکی و سرکشش، موهای جو گندمی خوش حالتش، اندام نسبتا بلند و چهارشانه و ورزیده اش و خصوصا لب های مردانه اش که انقباض مختصری در آنها مردانه بودنشان را تضمین می کرد آنچنان جاذبه ای در او ایجاد کرده بود که ایراد گرفتن از سن و سالش بی انصافی و حتی قدری احمقانه بود…

 

در همین افکار بود که با صدای او از عمق خیالاتش بیرون آمد: همیشه اینقدر کم حرفی؟ خنده کوتاهی کرد و گفت: نه . دیدم جمع زیادی خودمونی و دوستانه اس خواستم بیشتر شنونده باشم. مرد رو به رویش لبخند جذابی تحویلش داد و گفت: الهه از تو برام زیاد تعریف کرده. خصوصا از علاقه زیادت به سکس! بهت زده نگاهش کرد … نه اینکه از به میون اومدن این حرفها دستپاچه شود … نه … فقط بیان این مرد آن هم اینقدر بی تعارف و خودمانی باعث حیرتش شده بود. شاید صورتش این تعجب را بروز داده بود چون مرد دوباره لبخندی زد و گفت : خجالت می کشی؟ این موضوع اصلا بد نیست می دونم که یه مقدار عجولانه بیانش کردم. درواقع برای باز کردن سر صحبت زیادی عجولانه و گستاخانه اس . ولی حداقل خیالم راحته که فیلم بازی نمی کنم. نگاهی به الهه و دوستانش کرد که با هم مشغول صحبت بودند شاید حواسشان نبود شاید هم به عمد تنهایشان گذاشته بودند.

 

این از الهه آتش پاره به راحتی بر می آمد. از دوستانش رو برگرداند و نگاهش کرد. آرام گفت: نه خجالت نکشیدم و ناراحتم نشدم. الهه گاهی حرف الکی زیاد می زنه … نمی دونم چی بهت گفته دقیقا باز لبخندی تحویلش داد که این بار شیطنت چاشنی اش بود و گفت: صورت خوشگلی داری . اما باز اگه خجالت نمی کشی باید بگم سینه های خیلی خوبی داری باسنتم معرکه اس. تعجب که کرد … حس می کرد بدنش به یکباره گر گرفت و داغ شد اما اگر می خواست با خودش صادق باشد نمی شد گفت که از شنیدن این تعریف ها لذت نبرده است گفت: ممنون از تعریفتون … شاید همین لبخند و تشکرش این جسارت را به مرد بخشید: اگه دوست داشته باشی فردا شب شام رو با هم بخوریم. من مدت زیادی نمی مونم دوست دارم فردا از مصاحبت با تو دختر زیبا بیشتر لذت ببرم. موشکافانه نگاهش کرد… خدایا … لازم نبود باهوش باشد تا پی ببرد محترمانه ازش درخواست سکس می شود. اما وسوسه … این وسوسه ی خوشایند بهش نهیب می زد که بپذیرد … با صدایی که آرام بود و اندکی لرزش داشت گفت: ممنون ازت . پس فردا می بینمت. برق شعف را در چشمهایش دید. آدرس روی کاغذی یادداشت کرد و دستش داد و با آن صدای گرمش گفت: پذیرایی از تو باعث افتخاره. در حمام مشغول شیو کردن بود. با وسواس زیادی این کار رو انجام می داد. کس برجسته اش را به دست تیغ تیز سپرده بود و سعی می کرد جایی از قلم نیفتد. مدت ها می شد که برای دیدن شخصی به خودش اینقدر نمی رسید … چند وقت می شد ؟ یک سال !

 

حوصله رابطه های الکی و خسته کننده را نداشت … اما این مرد با ویژگی هایش عطش خفته اش را بیدار کرده بود. بعد از حمام لوسیونش را برداشت . بوی انار می داد. کارش که تمام شد لباس زیر حریر گلبهی و صورتی اش را پوشید. این لباس با رنگ های ملایم ولی اغوا کننده اش بدن خوش فرمش را خواستنی تر می کرد. پیرهن طوسی ساده و بلندش را پوشید و آرایش ملایمی کرد. می دانست مردهایی مثل او اینگونه و با این سادگی بیشتر تحریک می شوند تا با لباس ها و آرایش آنچنانی. در ثانی او فاحشه نبود دختر سرکش و اغواگری بود که نیازهای جنسی اش را محترم می دانست. لبخندی در آینه به خودش زد و رفت … در که باز شد از نگاه تحسین آمیزش آرامش گرفت . سوییت کوچکی بود که با سلیقه چیدمان شده بود. کنار پنجره میز شام آماده بود. مرد همین طور که برای فراهم کردن آخرین ملزومات میز در آشپزخانه به این طرف و آن طرف می رفت گفت: عاشق آشپزی هستم و دستچختمم ای بدک نیست. وقتی مجرد باشی مجبوری آشپزی رو بلد باشی . بنابراین به نفعته که دوسشم داشته باشی. ریحون و شراب دو تا از رازهای بزرگ آشپزین. بفرما … شروع کن . در سکوت مشغول خوردن پاستا و استیک شدند. و الحق که دستپختش حرف نداشت. در خلال خوردن شام از زندگی ، کار و علایقشان حرف زدند و گیلاس های شراب بود که در بین صحبت های معمولی ولی پر کشش آنها پر و خالی می شد… بعد از آن تا مدت کوتاهی سکوت بود… شراب آرام آرام تاثیرش را می گذاشت و تنشان را گرم می کرد. مرد بلند شد و موسیقی ملایمی گذاشت. دستش را دراز کرد و گفت: با هم برقصیم؟ مطیعانه در آغوشش جا گرفت. عطر مردانه و تلخش مشامش را پر کرد. آرام آرام تنش را نزدیک کرد. می دانست سینه هایش به تن پهنش کشیده می شود. مرد دستش را بالا برد و تار مویی را از صورتش کنار زد. بوسه ای بر لبش نشاند و به سمت گردنش رفت. همان طور ایستاده مشغول بوسیدن صورت و خوردن گردنش شد .

 

با دستهایش بندهای پیراهنش را از دو طرف شانه اش پایین آورد و پیرهن لخت و حریر آرام از تنش پایین افتاد . کمی فاصله گرفت و به بدنش نگاه کرد و گفت : اوووه ه ه … برش گرداند و از پشت به سینه هایش دست کشید. نوک سینه هایش از دقایقی پیش برجسته شده بود و این برجستگی از روی لباس زیر ساتن به خوبی قابل تشخیص بود. دستان مرد ماهرانه روی سینه هایش به گردش درآمد و او نتوانست خودداری کند و آهی از روی شهوت کشید. دستان مرد پایین تر رفت. خوب می دانست کسش با آن خیسی تمام خواستن و نیازش را لو میدهد. دستان مرد کسش را لمس کرد و او آهی عمیق تر و بلندتر کشید. روی تخت دراز کشیدند و مرد رویش خم شد. زبانش را از گردنش پایین کشید و روی سینه های برجسته اش به حرکت در آورد. با دستانش سوتینش رو به زیر سینه هاش هدایت کرد. سینه هاش با لرزش کوچکی بیرون افتادن. حالا نوک برجسته شان به خوبی خودنمایی می کرد. آروم شروع به خوردن و میک زدن کرد. گاهی تمام سینه اش رو تو دهنش می کرد و با زبون نوکش رو پیدا می کرد و محکم روش می کشید . گاهی میک می زد و با دستاش فشارشون می داد. صدای آهش بلند شده بود . مرد پایین تر رفت و شرتش رو از گوشه کنار زد و زبونش رو روی تمام کس خیس و ملتهبش کشید. آآآا ه ه ه بلندی کشید.

 

مرد شرتش رو بیشتر کنار زد و با صدایی که حالا از شدت حشری بودن دو رگه شده بود گفت: پاتو باز کن … باز باز. سرش رو تو اون دریای خیس فرو برد و لیس می زد و لیس می زد. چوچولش میک میزد. محکم با زبونش بهش ضربه می زد و بعد زبونش رو توی واژن می برد و جلو و عقب میکرد . زیر این حرکت ها پیچ و تاب می خورد و بلند آه می کشید: آآی ی ی کسم … آآآه ه ه چی کار می کنی با من … واااای ی ی … مرد از این پیچ و تابا وحشی تر می شد انگار . شرتش رو کامل دراورد و پاهاشو بازتر کرد. انگشتش رو آروم کرد تو کسش…. وای یواشی گفت و اجازه داد انگشتش رو تو تر ببرد. همین طور که با انگشت تو کسش می کرد زبونش و به چوچولش می کشید. انقدر صداش بلند بود که می ترسید به همه جا برسه. غرق تو این لذت عجیب بود که انگشت مرد روی سوراخ کونش هم احساس کرد. کمرشو بلند کرد و نگاش کرد. مرد با نگاه خمارش گفت: نترس … چشمهاشو بست و خودشو رها کرد . این مرد کسی نبود که درد رو بشه باهاش تجربه کرد. انگشت مرد سوراخ کونش رو که حالا با آب کسش خیس خیس بود باز کرد. عجیب بود که اصلا درد نداشت … انگشت دیگه مرد توی کسش بود … سرشو خم کرد و شروع به خوردن چوچولش کرد. سه تا لذت هم زمان!!! وااای ی ی ی … خودش بدنش پیچ و تاب میداد که بتونه تا انتها این لذت و تجربه کنه. آه هایش مدت ها بود که به فریاد بیشتر شبیه بودند … نزدیک به ارضا شدنش بود که متوقف شد . ایستاد … شلوارش دراورد و روی تخت بین صورتش رفت. کیرش کلفت بود و نسبتا بلند … حریصانه مشغول ساک زدن شد. تا امروز اینجوری مشتاق و دیوونه وار ساک نزده بود. خوب می دونست تا چند لحضه بعد این کیر با این اندازه قابل توجه اون رو به اوج لذت می رسونه. با دستش کیرشو بالا نگه داشت و زیرش رو لیس زد بعد آروم شروع به خوردن تخمهاش کرد. صدای آه کوتاه و مردونه ای که از بالای سرش می شنید دیوونه ترش می کرد. تا ته کیرشو تو دهنش کرد و دراورد زبونش به نوکش کشید و دوباره تا ته کیرشو تو دهنش برد و همزمان با دستاش تخماشو می مالوند.

 

 

مرد سرشو محکم تو دستش گرفت و تو دهنش عقب و و جلو کرد. راه نفسش بسته بود و یک بار عق زد ولی به شدت لذت می برد. یک بار دیگه مرد کیرشو تا ته تو حلقش فشار داد و بیرون آورد. بذاقش از کیر مرد چکه می کرد … برش گردوند . به حالت سگی پشت بهش زانو زد. کیر خیسشو کشید رو کسش که یه مقدار به خاطر این ساک زدن طولانی از التهابش کم شده بود. با برخورد کیر مرد به کسش باز آ آ آه ه ه ه کشید. آروم کیرشو کرد تو کسش. برای اولین بار با نااازز جیغ کوتاهی کشید. درد کم همراه با لذتی زیاد … این کارش شاید مرد حریص تر کرد. تا ته کیرشو فرو کرد و شروع به تلمبه زدن کرد. صدای آه مرد حالا بلند تر و محکمتر شده بود با اون صدای دو رگه گفت چقد تنگه … جوووون چه کسی داری ی … بیشتر روش خم شد و همون طور که عقب و جلو می شد نزدیک گوشش گفت: دوست داری؟ با ناز و صدایی که از شهوت می لرزید گفت: آآآرره … نذار تموم شه … محکم منو بکن تا ته ببر کیرتو … آآآآی ی ی دارم پاره می شم … مرد کیرشو بیرون کشید … انگشتاشو کشید رو کسش مثل اینکه می خواست همه انگشتاشو با آب کسش خیس کنه … دوباره کیرشو کرد تو کسش و این بار بیشتر خم شد و با انگشتاش نوک سینه هاشو مالوند … حجم داغی از کسش عبور کرد … این حتی از نهایت لذت هم بیشتر بود … جیغ و آهش با هم مخلوط بود و صدای آه مرد هم کم تر از او نبود … صدای تلمبه های مرد به آسمونا میرسید … تلمبه ها شدید تر شدن … یک دستش رو از سینش برداشت و روی چوچول خیسش گذاشت و می مالوند و فشار میداد و کیرشو عقب و جلو می کرد. دست مرد که چوچولشو لمس کرد دیگه نفهمید که چی شد. انگار برق از سرش گذشته باشد. فریاد کشید یا جیغ زد یا فقط یک آه طولانی بود نمی دانست … فقط می دانست یکی از بهترین ها و کامل ترین ارضا های عمرش بود …

 

 

انقباض تند کسش را حس می کرد … بدنش می لرزید … مرد هم فهمید که او اورگاسم شده … انگار خیالش راحت شده باشه خودش رو رها کرد . کیرش را تا انتها فرو برد و چند ضربه محکم و تند زد و کیرشو کشید بیرون. حجم داغ مایعی رو روی کمرش احساس کرد و هم زمان آه های بلند و عمیق پشت سر هم مرد بود … مطمئن بود که برای او هم ارضای بسیار لذت بخشی بوده . کنار هم دراز کشیدند … هنوز از این تقلای طولانی و عجیب و لذت بخش نفس نفس می زدند … نگاهش کرد و گفت: کست حرف نداره . خوشبو … تنگ … وااای خیلی تنگ … خیلی خوب بود . عالی بودی. نپرسید که او هم لذت برده است یا نه … چشمان خمار و نفس های پی در پی و آه هایش در حین سکس مطمئنش کرده بود که لذت برده … چشمهایش را بست و لبخند زد . یکی از بهترین سکس های عمرش را تجربه کرده بود .

 

نوشته: الف.سایه

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «بالاتر از لذت»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا