عشق اولم عشق آخرم

چشمامو باز کردم هوا گرگ و میش شده بود یه نگا به ساعت انداختم 7.5 عصر بود یه عصر زیبای اردیبهشتی… ناخوداگاه یاد زمان مدرسه افتادم که عصرا اینطوری از خواب پا میشدمو فکر میکردم صبحه و مدرسم دیر شده…. .بدنم یه سستی خوشایندی داشت فکر میکردم همه چیزو تو خواب دیدم. با عصبانیت برگشتمو خواستم بلند شم ندا رو دیدم که ملافه رو نصف ونیمه کشیده رومون و خیلی ناز خوابیده بدن سفیدش مدهوش و مستم کرد. فهمیدم خواب نبود به رویای بزرگ و زیبای عمرم رسیدم…
 
ندا دختر عمومه28 سالشه تو فامیل همه زیباییوهیکلشو مثل میکشن ولی تو چشم منی که از 13.14سالگی با اینکه 5سال ازم بزرگتر بود عاشقش بودم˛ یه فرشته ست فرشته ای که شاید تو بهشتم پیدا نمیشه.
از همون دوران کودکی خیلی دوسش داشتم بیشتر از همه دختر عمو ها و دختر عمه هام.هممون باهم صمیمی بودیم ولی احساسی که نسبت به اون داشتموتا 3ماه پیش هیچکس به غیر خودم خبری نداشت˛ یه حس وصف ناپذیری بود…..
7 سال پیش ازدواج کرد تو عروسیش حسابی کار کردمو مایه گذاشتم نمیدونم چرا ولی خوشحال بودم.بعد 4سال دخترش روژان به دنیا اومد همه فامیل خوشحال بودند و ندا از همه خوشحالتر ولی این خوشحالی زیاد دوام نیاورد شوهرش سعید که مهندس نقشه کشی بود با یه زنی ریختن رو همو ندا رو طلاق دادو با اون پتیاره ازدواج کرد روژان 1 سالش بود که این اتفاق افتاد.کل فامیل از این اتفاق داغون بودند و از همه بدتر خود ندا و در درجه دوم من چرا؟؟؟؟؟چون نمیتونستم ناراحتی ندارو ببینم.
 
خلاصه گذشت ولی به سختی… کم کم میخواست به زور فراموشش کنه برا همین همه فامیل کمک میکردن و تو صدرشون من عاشق پیشه(همه فامیل که میگم 2تا عموهام با خانوادشون که یکی خونواده خودش میشه خونواده ما با خونواده 2تا عمه هام آخه خیلی با هم صمیمی هستیم).به بهانه های مختلف خونه هم جمع میشدیم تا بگیمو بخندیمو اون کابوس لعنتی رو از ذهن ندا بیرون بیاریم.من دیگه بزرگ شده بودم 22 سالم بود(الان 23سالمه) دانشجو شده بودمو سعی میکردم همیشه خوش تیپ و تمیزو مرتب باشم… خیلی بیشتر از بقیه بهش میرسیدم و توجهشو جلب میکردم اونم آروم آروم به سمته من کشیده شده بود خیلی با هم شوخی میکردیم میگفتیم میخندیدیم ولی زیر چشمی همدیگرو نگاه هم میکردیم.شبا اس بازی میکردیمو نصیحتش میکردم دیگه شده بود کار روز مره مون از صبح به هم اس میدادیم تا شب موقع خواب .با این که تو دل هر دومون غوغایی بود ولی روشو نداشتیم حرف دلمونو به هم بزنیم.
روزها میگذشت و شبها سپری میشد 1سال از طلاقش گذشته بود فراموش کرده بود و به گفته خودش بیشترین نقشو من داشتم درست 5 ماه پیش بودکه یه پراید خریدم و اولین کسی که رفتم سراغش˛ ندا بود زنگ زدم بهش که آماده بشه تا برش دارمو بریم خونه ما واسه شیرینی ماشین. رفتم جلو خونشون منتظرش شدم اومد بیرون پیاده شدمو دست دادم روژانو بغل کردمو بوسیدمش.به ندا گفتم بشین جلو بریم خیلی خوشگل بود شایدهم تو چشم من اینطوری بود. یه چرخی زدیمو رفتیم خونه ما. مامان هم از قبل زنگ زده بود به عمو ها و عمه ها همه بیان خونه ما.اونروز هم خیلی خوش گذشت بخصوص به منو ندا .خیلی باهم شوخی کردیم و من تیکه های عاشقانه مینداختم اونم زیر چشمی میخندید.
 
دیگه ارتباط ما فراتر از اسبازی شده بود هرروز باهم میحرفیدیم یه روز درمیون بعضی وقتا هم هرروز با ماشین میرفتم دنبالشو میرفتیم میگشتیمو حسابی خوش میگذشت.هردومون میدونستیم که همدیگرو دوست داریم ولی رومون نمیشد بگیم تا این که 3ماه پیش بود قبل از عید اوایل اسفند ماه بود که تصمیم گرفتم همه چیرو بهش بگم هر چه بادا باد.
حسابی خوش تیپ کرده بودم شلوار پارچ ای دمپا راسته با یه پیرهن سفید اندامی با یه نیم پالتو مشکی با ادکلن هم حموم کردمو حاضر شدم که برم. قرار داشتیم با هم˛ رفتم خیابونه سر کوچشون زنگ زدم و خبر دادم که رسیدم بعد 5 دقیقه اومد اونم یه تیپ متفاوت زده بود یه تیپ دخترانه اسپرت(مانتو ش کرمی یه ذره بالاتر از زانوهاش یه شلوار لی مشکی دمپا بودگات با یه شال کرمی یه جفت کفش اسپورت کفی با یه کاپشن اندامی خزدار)موهاشو هم اتو کشیده بودو یه وری انداخته بود رو چشمش و با یه آرایش ملایم .ولی روژان باهاش نبود از روژان پرسیدم گفت پیش مامانه منم یکی دو ساعت بعد برسون خونه مامان اینا.راه افتادیم یه نگاه بهم کرد و گفت میریم خواستگاری اینطوری تیپ زدی خندیدم داشتیم تو خیابونا چرخ میزدیم میگفتیمو میخندیدیم ولی من همش به لحظه ای که میخواستم حرف چندسالمو که تو دلم بود بزنم˛ فکر میکردم.
 
ساکت شده بودم یه لبخند مصنوعی که اثر استرس بود رو صورتم بود ندا هم ساکت شده بود مثل اینکه اونم میخواست یه حرفی بزنه…طاقتم طاق شده بود یه لحظه سکوتو شکستم مثل اینکه اونم منتظر این لحظه بود گفتم ندا میخواستم…. اونم همزمان با من گفت امیرعلی میخواستم… باز ساکت شدیم من میگفتم تو بگواون میگفت تو بگو… یه چندبار تکرار کردیم احساس کردم بهترین موقعیت برا گفتن پیش اومده سریع و با عجله با یه نگاه پر از احساس گفتم ندا دوست دارم…..
سکوته وحشتناکی بینمون حاکم شد بدنم یخ زده بود نمیتونستم نگاش کنم سکوتو شکست گفت چی گفتی؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آب دهنم قورت دادم با یه صدای پرازلرز گفتم ندا دوست دارم عاشقتم گناه که نکردم……یه لبخند نازی کرد و با صدای آرام گفت میخواستم بگم منم دوست…….اصلا چرا باید یه حرفی اینقد سنگینیشو رو دل آدم بندازه امیرعلی منم دوست دارم منم عاشقتم……..
داشتم از خوشحالی بال در میاوردم نمیدونستم چی بگم فقط بلند بلند از ته دل می خندیدم اونم با من شروع کرده بود به خندیدن بهترین روز زندگیم بود حسابی گشتیم ولی تازگی داشت برامون چون تو یه حس دیگه ای بودیم فضای جدیدی رو تجربه میکردیم.رفتیم سمته خونه عموم اینا که برسونمش.رسیدیم میخواستیم خداحافظی کنیم دستمو گذاشتم رو صورتش و نازش کردم وآروم گفتم ندا خیلی دوست دارم صورتشو برگردوند سمته من کف دستمو یه بوس کوچولو کرد و گفت امیرعلی منم دوست دارم هیچوقت تنهام نذار….با سر تایید کردم خدافظی کرد و پیاده شد و رفت…
یه حس خوشحالی داشتم که هیچوقت نتونستم حتی برا خودم وصفش کنم!!!!!!!! عشق و عاشقی ما شروع شد اسفند ماه بود هرروز باهم بودیم یعنی نمیتونستیم با هم نباشیم شدیدا از قبل وابسته شده بودیم و اون وابستگی الان خودشو نشون میداد خلاصه که بهترین روزهای عمرم بودوهست و خواهد بود.
 
هیچ حسی به غیر از دوست داشتن نسبت به هم نداشتیم گذشت و گذشت عید و رفتیم با فامیل اصفهان خیلی لحظه های نابی تواون سفر ندا و من داشتیم کاری نمیکردیم که بخوایم با هم قهر کنیم حتی برا 10دقیقه چون تحملشو نداشتیم.
10روز قبل بود با ندا رفتیم بیرون حسابی گشتیم گفتیم و خندیدیم موقع برگشت بهم گفت:امیرعلی آروم برو باهات حرف دارم ولی باید به همه حرفام گوش بدی بعد نظر بدی گفتم چشم هرچی عشقم بگه.گفت ببین امیرعلی من و تو دوست داشتنمونو به هم ثابت کردیم حداقلش واسه تو که برام ثابت شدست میدونم که فقط خودمو برا خودم دوس داری.گفتم اختیارداری خواهش میکنم وظیفست.گفت ببین میخوام از این به بعد کلا در اختیارت باشم نمیخوام شکل دوستای غریبه با هم رفتار کنیم هر دختر و پسری نیازهای خودشونو دارن چه برسد به من که یکبارم شوهر کردمو دیگه دختر نیستمو نیازهام مضاعف شده من آدمی رو که باید بهش اعتماد داشتمو پیدا کردم ومیخوام نیازهای همدیگرو درک و برطرف کنیم…….نظرت چیه؟
 
یه لحظه جا خوردم نمیدونستم چی بگم ساکت بودم و به حرفایی که زد فکر میکردمو برا خودم خرد میکردم احساس میکردم حرفاش و خواستش منطقیه با صدای نازش به خودم اومدم گفت کجایی؟حرف بدی زدم؟ببخشید عشقم…..گفتم چی بگم؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!! باشه!!!!! ولی اینو بدون من تورو با نیاز یا بدون نیاز فقط برا خاطر خودت میخوامو دوست دارم نه برا چیز دیگه ….یه خنده نازی کرد و گفت میدونم ثابت کردی منم برا همین اخلاقت عاشقتم…. رسیده بودیم خونشون روژان داشت صندلی عقب با عروسکش بازی میکرد خدافظی کردیمو روژانو برداشت و رفت….
اون شب تا صبح به هم اس دادیم رک و پوست کنده در مورد سکس باهم حرف زدیم وهرطوری بود روی همو باز کردیم ولی با هم قرار گذاشتیم الویت اول تو رابطمون عشق و دوست داشتن بمونه و سکس تو الویت دوم باشه.فرداش موقعیت نشد همدیگرو ببینیم و فقط با تلفن باهم حرف زدیمو اسمس دادیم.شبها تا یه حد خیلی کمی سکس تل میکردیم چون نمیخواستیم سکس کل رابطمونو بگیره.تا 2روز قبل که بردم برسونمش خونه خالش. روژانو از قبل اون یکی دختر عموم با خودش برده بود. شب ساعت9 بود رسیدیم محله خالش اینا. خلوت خلوت بود خدافظی کردیم میخواست پیاده بشه برگشت گفت امیز علی برگشتم که بگم بله لباشو گذاشت رو لبام یه لب خوشگل به هم دادیمو گفت دوست دارمو پیاده شد و رفت…مست و گیج و نمیدونم چه حالی شده بودم…اومدم خونه ولی تا صبح نتونستم بخوابم…اون شب تو اسمسامون قرار گذاشتیم اگه موقعیت داشتیم یه روز 2˛3ساعتی باهم تنها باشیم…
 
سامان رفیق خیلی صمیمیم و از اون پسرای نیک روزگاره از زمان دبیرستان همکلاس بودیم تو دانشگاهم همکلاسیم وضعشون خیلی توپ بود و در کل ثابت کرده بود که موقع بد آدم میتونه دست رفیقشو بگیره.. یادم میومد که یه زمانی میگفت که پسر داییش رفته اتریش و خونه ای که اینجا داشت رو نگه داشته واسه روز مبادا و کلیدشو داده به سامان.پیداش کردم گفتم سامان خونه پسرداییت پابرجاست؟گفت آره داداش چطور ؟گفتم واسه 2˛3ساعت نیاز دارم اگه مشکلی نباشه؟دسته کلید و درآورد کلید خونه رو جدا کرد و داد دستم گفت فقط یه دست باید به سر و وضعش بکشی یه ذره نامرتبه.روشو بوسیدمو گفتم خیلی مخلصتم فقط با هم بریم نشون بده سوار ماشین شدیمو رفتیم خونه …یه آپارتمان شیک تو تقریبا بالا شهر. رفتیم تو خونه همچین نا مرتب نبود سامان هم کمک کرد یه ذره تر وتمیز کردیم ازش تشکر کردمو رفتیم…..
به ندا خبر دادم جریان خونه رو کامل براش توضیح دادم و قرار شد امروز ساعت 4برم از خونه عموم اینا برش دارمو بریم اونجا. شب زود خوابیدم.امروز صبحم زود بیدار شدم رفتم حموم کل بدنمو اصلاح و صاف و تمیز کردم…
 
دلهره داشتم یه بار رفتم آمار خونه رو چک کردم بعد رفتم دنبال ندا ساعت 11.5 بود برش داشتم بردم خونه عموم اینا قرار شد ساعت 4 برم دنبالش.دوباره رفتم آماره خونه رو چک کردم. رفتم خونه یه نهار نصفو نیمه ای خوردم ندا بهم اس داد که ساعت 4 سر 4راه باش. بلند شدمو رفتم دنبالش سر 4راه که رسیدم اونم رسید نگه داشتم سوار شد اینقد خوشگل شده بود که نمیتونستم چشامو از روش بردارم….خلاصه اومدیم رسیدیم خونه رفتیم تو ساعت 4.5بود وتا ساعت8 وقت داشتیم که باهم خلوت کنیم.. رفت اتاق لباساشو عوض کنه منم رفتم آشپزخونه یه قهوه ای چایی چیزی درست کنم که از اتاق بلند گفت امیر علی من چیزی نمیخوام اومدیم اینجا با هم باشیم میخوام یه دل سیر ببینمت و باهات حرف بزنم… رفتم تو اتاق گفتم اجازست گفت بیا عشقم!!! یه تاپ سفید سفید پوشیده بود با یه شلوارکه تنگه ساپورت مانند…گفتم منم لباسامو در بیارم راحت باشم از تو کمد شلوارکو آستین حلقه ایمو که صبح آورده بودم گذاشته بودم خونه برداشتمو رفتم لباسامو عوض کردمو اومدم اتاق روتخت نشسته بود منم رفتم کنارش نشستم زل زده بودیم به چشای همدیگه و داشتیم خاطراتمونو مرور میکردیم من از حسی که از بچگی نسبت بهش داشتمو تعریف کردم خندش گرفته بود ….
 
اولش دستامون تو دستای همدیگه بود چسبیده بودیم به هم دستمو انداخته بودم روشونشو اونم محکم چسبیده بود به من داشتیم تو یه عالم دیگه ای سیر میکردیم نمیدونم چی شد فقط یادم میاد بهش گفتم منم عاشقتم و لبامون رو هم گره خورد یه حس و حال عجیبی داشتم……
هردومون دراز کشیده بودیم رو تختو لبای همدیگرو میخوردیم از روش پاشدم اونم پاشد تابشو در آوردم دوباره خوابیدیم لبا و گردنشو صورتشو گلوشو میخوردمو بوس میکردم اونم ناخناشو رو کمر من میکشید سوتین آبیشو باز کردم افتادم روش سینه هاشو حسابی خوردمو نوکاشونو میک میزدم ندا هم تو جاش بالا و پایین میشد نفس نفس میزد و یه آه آرومی میکشید دوباره بلند شدم آستین حلقه ایمو در آوردمو شلوارکه ندا رو هم در آوردم شرت آبیش هم در اومد یه لحظه کپ کردم یه بدن سفید تراشیده شده و نقاشی مانند جلوم بود.دوباره افتادم روش… سینه هاش تو یه دستم بود و داشتم میخوردمشون اون یکی دستمم رو کس نازش بود یه کس سفید بدون مو که صبح اصلاح کرده بود اومدم پایین سر وقت کسش زبونمو محکم روش کشیدم یه آه بلندی کشید شروع کردم به لیسیدن چوچوله صورتیشو با زبون کشیدم بیرون میک میزدمو میخوردم یه لرزشی کرد و یه آه بلندی از سر لذت کشید و سست افتاد…..
 
یه ذره با لباش و سینه هاش بازی کردم تا یه ذره به خودش بیاد… بلند شدو شلوارک منو با شرتم یکجا در آورد بعد افتاد روم کل بدنمو با زبونش بازی داد حسابی حال میکردمو تو این عالم نبودم خواست برام ساک بزنه برش گردوندمو حالت 69شدیم شروع کرد به ساک زدن منم شروع کردم به خوردن کسش.ناشیانه ساک میزد ولی خیلی حال میداد….حسابی کسشو خوردمو با انگشتم بازیش میدادم خیلی تنگ بود برا همین هم درد داشتو هم لذت اینو از سر وصداهاش فهمیدم…
دیگه وقتش بود .از روم پاشد منم پا شدم رو کمر خوابید پاهشو بلند کردمو گذاشتم رو شونه هام سر کیرمو میمالوندم به لبه های کسش از شدت حشر داشت به خودش میپیچید سرکیرمو آروم کردم تو یه آه کوچیکی کشید منم آروم عقب جلو میکردم که یه لحظه همه کیرمو به آرومی کردم توش خیلی تنگ بود برا همین احساس کردم سر کیرم آتیش گرفت اونم یه جیغ آرومی زد و شروع کردم به تلمبه زدن….سرعت تلمبه زدنو بیشتر کرده بودم اونم آه واوهاش بلندتر شده بود بالا و پایین میشد هردومون تو اوج لذت بودیم
 
دو سه بار کیرمو در آوردمو دوباره کردم تو با این کار دیوونه تر شد داشت تشکو چنگ میزد …
بعد چند دقیقه کیرمو در آوردم بلندش کردمو 4دست وپا نشوندمش بدنش خیلی گرم بود و چشاش داشت بسته میشد طوری تنظیمش کردم که سینه هاش و کف صورتش چسبیده بود به تشک و کونش کاملا اومده بود بالا یه کون خیلی خوشگل وخوش فرم و دست نخورده .اولش خواستم…….ولی پشیمون شدم چون دلم نیومد ندایی که عشق زندگیمه درد بکشه. کیرمو از پشت میمالوندم به کوسش خیلی حال میکردم ندا هم که تو آسمونا بود آروم کردم تو و شروع کردم به تلمبه زدن یه حس و حالی که تا حالا تجربش نکرده بودمو داشتم تجربه میکردم”سکس با عشقی که واقعا دوسش داری”
صدای آه و اوهای حشری هر دومون تو کل فضای خونه پیچیده بود چند دقیقه که تو اون حالت تلمبه زدم همونجور که کیرم تو بود روبغل خوابوندمشو خودمم از پشت کنارش خوابیدم دوباره شروع کردم با سرعت تلمبه زدن… سرشو برگردونده بود عقب سمته من و با یه لحن نازی قربون صدقم میرفت و ابراز عشق میکردیمو و به هم لب میدادیم و منم تلمبه میزدم عرق کل بدن هر دومونو خیس کرده بود یه لحظه 2.3تا جیغ بلند کشیدو با لرزش شدید سست و بیحال افتاد ولی من ارضا نشده بودم یعنی کم مونده بود ارضا بشم دوباره به حالت اول خوابوندمش ورفتم بین پاهاش کیرمو با فشار کردم تو و شروع کردم با سرعت تلمبه زدن باز صدای نازش بلند شده بود منم دیگه داشتم ارضا میشدم چندتا تلمبه که زدم احساس کردم سر کیرم داره میترکه فورا کیرمو در آوردمو گذاشتم رو شکمشو همه آبمو با شدت ریختم رو شکمش…..
 
هر دومون بی حال افتادیم یه نگا به ساعت کردم ساعت یه رب به شیش بود. از دراور بغل تخت دستمال کاغذی رو برداشتو شکمشو کیر منو تمیز کرد دوباره افتاد بغلم سرش گذاشت رو بازومو با صدای نازش گفت امیر علی عاشقت میمونم حتی اگه با هم نباشیم با یه اخم شیرینی بهش گفتم من تا آخرش باهات هستم…. ملافه سفیدو نصفه ونیمه کشیده بودیم رومونو همش از لبای هم بوس میکردیمو قربون صدقه هم میرفتیم اتفاقات خنده دارو با نمکی که تو این مدت دوستی بینمون گذشته بود و میگفتیم و میخندیدیمو که آروم آروم چشاش بسته شد و خوابش گرفت منم همونجوری گرفتم آروم خوابیدم…..
 
 
نوشته: امیر علی 7

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

4 دیدگاه دربارهٔ «عشق اولم عشق آخرم»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا