زندگی تبدیل به یه خواب شیرین شد

سلام من فرهاد 29 ساله هستمو سه ساله که ازدواج کردم و میخوام داستان زندگیمو خیلی مختصر بگم…زندگی که از جهنم تبدیل به یه خواب شیرین شد!! سال سوم دبیرستان بودم که مامانو توی تصادف از دست دادم و زندگی واسه منو بابام تموم شد و داغون شدیم! دیگه با هیچ کسی رفت و آمد نمیکردیم جز خاله ام! من حسابی درس میخوندمو بابام حسابی کار میکرد عین دوتا موتور!من همیشه واسه مادر گیتار میزدمو میخوندم ولی شبی که خبر فوتشو شنیدم گیتارمو از بالای بالکن تو شمال انداختم بیرون و شکست!(ما شمال بودیم که مامانم فوت کرد)
 
من حسابی درس میخوندم تا دانشگاه دولتی توی تهران قبول شمو بابام تنها نشه!و این اتفاق افتاد! میرفتم دانشگاهو میومدم تا اینکه آخر ترم استاد دو به دو بچه هارو مچ کرد تا روی پروژه کار کنیم! و منو با نیلوفر که تو دخترا درس خون ترین بود گذاشت! کار ما شروع شد نیلوفر خیلی شیطون بودو در حین تحقیقات منو میخندوند! دوست داشتنیو با نمک بود! یه روز پشت دستگاه داشت کار میکرد و منو اون تنها بودیم که عصبانی شدو گفت نمیشه من بلد نیستم! منم با یه لبخند رفتم پیششو گفتم بزار یادت بدم! پشتش وایسادمو دستمو گذاشتم روی دستش که روی دستگیره ی دستگاه بودو حرکت دادم! نا خدا گاه اون یکی دستمو حلقه کردم دور کمرش و اون برگشتو تو چشام نگاه کرد! یه دفعه یه حلقه اشک تو چشای نازش نشستو سرشو انداخت پایینو رفت! اون شب نمیدونستم این کارش چه معنی داشتو فکر کردم ناراحت شده و مجبور شدم خودم تا شب وایسمو تنهایی کارو انجام بدم! فرداش رفتیم کارگاهو نیلو میگفت بدبخت شدیم همه کارا مونده که من بهش سازه رو نشون دادمو گفتم دیروز تمومش کردم اونم یهو پرید بغلم کرد! شبش قرار شد دونفری جشن بگیریمو بریم رستوران منم حلقه ایو که واسش گرفته بودمو اماده کردمو رفتم دنبالش و تو رستوران بش گفتم من عاشق شدمو میخوام ازدواج کنم و میخوام کمکم کنی تا بهش برسم که یهو بغضکردو یه لیوان آب خورد که من بلند شدم رفتم اون سمت میزو گفتم ازش خواستگاری کردم!!
 
چشاش گرد شدو مثل ابر بهاری گریه میکرد و با یه لبخند میگفت بله بله!!! خلاصه نامزد کردیمو نیلوفر سعی میکرد بابامم خوشحال کنه! و موفقم شد! یه شب تو اتاقش دراز کشیده بودیم(اون شب عالی شده بود یه شرتک جین تا یه وجب بالای زانو و یه تاپ تنگ که همه جاش معلوم بود! از پشت بغلش کردمو کمرشو بوس میکردم که یهو در گوشش گفتم نیلو من یه سری نیاز دارم که…ام…!! که یهو لباشو گذاشت رو لبمو ازم لب گرفتو گفت هرچی تو بخوای اولین و آخرین عشقم! منم اومدم روش دراز کشیدمو دستمو بردم طرف زیپ شرتکش که یهو تو چشای مظلومو عاشقش نگاه کردمو پشیمون شدم! و فقط یه بوسش کردمو خوابیدیم ولی عروسیو یه ماه جلو انداختم! و شب موعود فرارسید! نیلوفرو با لباس سفید وارد خونمون کردمو هی بوسش میکردم!قلبم داشت دیگه میزد بیرون! که نیلو گفت عشقم آب! رفتم دو لیوان آب آورمو نشستم کنارش رو مبل یه قلپ خورد منم مال خودمو سریع رفتم بالا و منتظر به اون نگاه کردم! که یهو لیوانو گذاشت رو میزو بغلم کردو با گریه گفت فرهاد ازت میترسم از اتفاقی که قراره بیوفته! تورو خدا امشب نه!! منم با ناراحتی گفتم باشه عشقم گریه نکن! بعدم بلند شدمو گفتم من میرم قدم بزنم! که یهو دستمو گرفتو کشید سمت خودشو لب گرفتیم!و آروم آروم به سمت اتاق خواب میرفتیم!
 
جفتمون نفس نفس میزدیم که کت منو در آورد و دستش برد سمت کمر بندم منم زیپ پیرهنشو کشیدم پایینو لباسشو درآوردم!! خوابوندمش رو تختو خودم لباسامو در آوردمو با یه شرت بودم اونم فقط با یه شرتو سوتین سفید میون رز برگای روتخت دراز کشیده بود! رفتم کنارش دراز کشیدمو سرتا پاشو بوس کردمو سوتینشو درآوردمو شروع به خوردنشون کردم که یهو زد زیر خنده و گفت ووووی قلقلکم شد!! دراز کشیدم روش طوری که فرهاد کوچولو روی نازش قرار بگیره که یهو یه آه کشیدو ازم لب گرفت…شروع کردم زیر گردنشو خوردن که یهو گفت فرهاد بدو دیگه! شرتشو در آوردمو با انگشت میمالوندمش که تا داشت ارضا میشد انگشتمو بر داشتم! و شرتمو درآوردمو دوباره دراز کشیدم روش و فرهاد کوچولو رو کشیدم روی نازش که چشاشو بستو یه آه کشید و گفت فرهادم عاشقتم! بلند شدمو خوابوندمش لب تخت تا پاش رو زمین باشه که زیاد درد نداشته باشه و نیم خیز شدم روشو همینجوری که ازش لب میگرفتم کردم تو ،که گردنمو سفت چسبیده بودو چشاشو بسته بود
 
! آروم شروع به تلمبه زدن کردم که دیدم داره اشک میریزه منم درآوردمو گفتم درد داشت گفت نه یه حس خاصی بود! گفتم پس چرا گریه میکنی عشقم که با لبخند گفت اشک شادی فرهاد جووونم من الان خانوم توام منم یه بوسش کردمو گفتم فدای خانومم بشم! مبارک باشه نیلوفرم! و دوباره کردم تو و تلمبه زدم البته خیلی آروم! تا اینکه آبم با شدت اومدو ریختمش رو شیکمش! و تا ساعت12 ظهر خوابیدیم که با زنگ تلفن بیدار شدیم! همه خونه ی مادر خانومم منتظر ما بودن! ماهم باهم رفتیم دوش گرفتیم رفتیم اونجا! شبشم که برگشتیم نیلو یه گیتار بهم هدیه دادو من بعد از چندین سال دوباره دست به گیتار شدمو براش خوندم!
 
نوشته:‌فرهاد

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا