ندا همسرم شد

تا وقتی مینا رو داشتم حس نکرده بودم که ندا برادر زاده ی شوهر عمم چقدر به من علاقه داره . من همیشه تو مهمونیا ساز میزنم و میخونم و شاعر هم هستم و به خاطر زیبایی خدا دادی موهای بلوند وچشم های عسلی و پوست سفید خیلیا تو محل کارم بهم پیشنهاد دوستی می دادن که من رد میکردم. دو ماهی بود که مینا رفته بود . یه روز دیدم موبایلم زنگ میخوره . آره ندا بود شمارمو از پسر عمم گرفته بود . ندا دو سال از من کوچکتر بود . بخاطره شکست عشقی بد اخلاق شده بودم . چند باری بهش بی محلی کردم و جوابشو نمیدادم یک بار زنگ زد و با گریه گفت آخه تو آدمی؟؟تو دل داری ؟؟ همیشه فکر میکردم دل اونایی که اهل هنر هستن نازکه ولی دیدم که اینجور نیست ازت متنفرم اینو گفت و گوشیو قطع کرد .خداییش خیلی دلم واسش سوخت . آخه یجورایی بی محلی های من داشت به غرورش صدمه میزد.یک ساعت بعد بهش زنگ زدم. گوشی رو برداشت و با سردی گفت بفرمایین آقای علی یعقوبی ، گفتم سلام ندا جون . واسه یه شاعر خسته تو دلت جا داری . با گفتن کلمه آخ جون گوشیو قطع کرد . ندا انصافا خوشگله و هر پسری آرزوی داشتنشو داره .یواش یواش رابطه ام با ندا بهتر شد . تا جایی که تو فامیل همه فکر میکردن من و اون میخوایم باهم ازدواج کنیم . چون من با هرکی که دوست بشم همون روز به مامانم میگم . ندا هم به خواسته ی من به پدر مادرش گفته بود….
 
دلیل راحت بودن من این بود که اکثر فامیلای من به دین اعتقاد ندارن یا مذهبی معمولین و این باعث شده بود فامیلا به دو گروه تقسیم بشن. منم تو گروه بی دینا بودم . تو این گروه تو مهمونیها آواز داریم رقصیدن با زنای فامیل رو داریم و دوستی دختر پسرهم آزاده . یجورایی از این باد گلو های روشن فکرانه میزنیم :کم کم قرارامون از کافیشاپ و رستوران به خونه ی همدیگه تغییر کرد . ولی بهمدیگه دست نمیزدیم و رابطه مون از لب گرفتن هم جلوتر نمیرفت به خواست هردومون .دوری مینا و اینکه چهار ماه سکس نداشتم به من خیلی فشار آورده بود تا این که به ندا پیشنهاد سکس دادم و گفتم حاضری باهم سکس داشته باشیم ؟پرید تو بغلم و یه بوس آبدار از لبم کرد و گفت دیوونه من از اون وقتی که با مینا بودی این آرزو رو داشتم چه برسه به الان که عزیزترین کسمی . قرار شد فردا بیاد خونمون چون فردا جمعه بود و همه قرار بود برن ویلای شوهر عمم. من آهنگسازی رو بهونه کردم که نرم . ندا هم به بهونه ی مریضی نرفت . غروب به اقدس خانوم خدمتکارمون گفتم بره آپارتمانم رو مرتب کنه . خودم فردا صبح رفتم تمام پرده ها رو کشیدم که خونه تاریک بشه تو وان حموم آب سرد وگرم ریختم و روی آب هم گلبرگ های رز ریختم و تو خونه هم شمع و عود روشن کردم . و تو اتاق خواب هم کلی شمع روشن کردم و اتاق رو با گلهای مختلف تزئین کردم . یه تک نوازی پیانو هم روی سیستم گذاشتم . خیلی فضای خونه شاعرانه شده بود . چند دقیقه بعد ندا زنگ زد. درو واسش باز کردم . اومد تو با دیدن ندا خیلی سوپرایز شدم. رفته بود آرایشگاه کلی به خودش رسیده بود وقتی پالتوش رو از تنش در آورد این سوپرایز دو برابر شد یه تاپ نارنجی پوشیده بود با یه دامن کوتاه نارنجی ،من عاشق رنگ نارنجیم. تعارفش کردم اومد تو پذیرایی و اون فضا رو که دید پرید تو بغلم و گردنمو محکم فشار داد . گفتم کجاشو دیدی؟ امروز بهترین روز عمرته . رفتیم کنار بار یه پیک شراب سفید بهش دادم. گفت پس خودت چی گفتم تو که میدونی به یکی قول دادم که نخورم .
 
ناراحت شد و گفت مگه اون نرفته ؟؟ پس چرا خودتو اذیت میکنی ؟؟ بااینکه مینا الان چهار پنج ماهه که رفته ولی من هنوز اون رو بین خودمون حس میکنم . اگه منو دوست داری یه پیکم برای خودت بریز . گفتم باشه چشم هرچه باشه الان تو بانوی منی. هرچی تو بگی یه پیکم واسه خودم ریختم و خوردیم و رفتیم با همون موسیقی آرام رقصیدیم . بعد از چند دقیقه آروم در گوشش گفتم وقتشه مال من بشی. گرفتمش تو بغلم و آروم بردمش سمت اتاق خواب روی تخت خوابوندمش رفتم کنارش دراز کشیدم یه دستم زیر سرش بود و دسته دیگم روی قلبش بود . و هر دو به سقف خیره بودیم گفتم ندا خیلی دوستت دارم. تو بودی که نذاشتی من تو این روزا شکست عشقیه سختی بکشم . همونجا بهش گفتم که عاشقتم و میخوام به مامان بگم وقتشه عروس دار بشه . تا این حرفو زدم دیدم قلب کوچیکش داره تالاپ تالاپ میزنه برگشتم تو چشمای آبیش نگاه کردم و آروم لبامو رو لباش گذاشتم . و هر دو چشمامون رو بستیم و واقعا عاشقانه از هم لب میگرفتیم . من بعد از چند دقیقه تاپش رو از تنش درآوردم شیطون سوتینشم نارنجی بود آروم درش آوردم و شروع کردم بخوردن سینه هاش. آروم آروم آهش بلندش و رفتم پایین دامنش رو درآوردم از روی شرتش که کمی خیس شده بود کسش رو میخوردم و بازی میدادم تا جایی که گفت علی بسه منم بلند شدم. اومد ازم یه لب گرفت و تیشرتم رو از تنم درآورد و بعدش دوباره لب گرفت و شلوار و شرتمم در آورد با لبای قشنگ و بچه گونش آروم سر کیرمرو یه بوسه کوچیک کرد و شروع کرد به ساک زدن خیلی حرفه ای نبود ولی حس عشقی که بین من و اون بود باعث میشد بهترین لحظه ی عمر هر دومون باشه . بعد از چند دقیقه گفتم ندا میخوام از پشت بکنمت گفتم عشقم هرکاری که میخوای بکن . از تو کشوی کنار تختم یه کرم نرم کننده درآوردم و به کیرم و به سوراخ کون ندا زدم. آروم سر کیرم رو فشار دادم تو که یه آه بلند کشید. گفتم در بیارم؟ گفت نه عزیزم الان بهتر میشه. وقتی یکم دیگه فشار دادم گفت علی درش بیار . من با خودخواهی گفتم عسلم یکم تحمل کن الان بهتر میشه بیشتر فشار دادم هیچی نمیگفت سرش روی سینه ام بود و داشتم موهاش رو نوازش میکردم کیرمو تو سوراخش عقب جلو میکردم که یدفه یه قطره اشک چکید رو سینم فورا کیرمو درآوردم دیدم داره بی صدا گریه میکنه محکم به خودم فشارش دادم و هی میگفتم ببخش عشقم ببخش عمرم نمیخواستم درد بکشی .
 
اون لحظه از خودم بدم اومد که برای خود خواهی من یه دختر داشت از درد گریه میکرد . منم زدم زیر گریه که اومد با دستای نازش اشکامو پاک کرد یه لب ازم گرفت و گفت چیزی که نشده عشقم من خوب خوبم . باز تو بغلم عاشقانه گرفته بودمش و سکوت به اتاق حاکم بود . ندا گفت راست گفتی میخوای با من ازدواج کنی ؟گفتم آره عشقم . گفت میخوام یه چیزی بگم ولی خجالت میکشم . گفتم بین زن و شوهر هیچ خجالتی نباید باشه . گفت باشه میگم سرخ شد و سرش رو پایین انداخت و گفت میخوام همین امروز زنت بشم . آروم سرشو بلند کردم و به چشمای معصومش نگاه کردم و گفتم چشم همین امروز عروست میکنم .رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کسش گفتم ندا برا اینکه درد کمتری بکشی هر وقت نزدیک ارضا شدن بودی بهم بگو . گفت باشه منم دوباره به خوردن ادامه دادم بعد از چند دقیقه گفت علی دارم ارضا میشم منم سریع بلند شدم و پاهاشو بالا دادم و با یه حرکت تمام کیرم رو تو کس کوچیکش جا دادم و یه لب ازش گرفتم خیلی اون لحظه معصوم شده بود عزیزدلم داشت از درد لباش میلرزید . بهش گفتم مبارک باشه زنم شدی یه لبخند از سر رضایت زد و گفت علی تلنبه بزن که دارم میمیرم از درد . منم شروع کردم به عقب جلو کردن بعد از چند دقیقه احساس کردم آبم داره میاد سریع درش آوردم و آبمو رو شکمش خالی کردم و بغلش کردم و اینقدر نوازشش کردم که خوابش برد . منم اومدم بیرون ساعت رو که نگاه کردم دیدم ساعت دو و نیمه رفتم حموم دیدم آبه وان سرد شده باز آب گرم رو باز کردم تا آب وان ولرم شد . اومدم نازگلم رو با یه بوسه از خواب بیدار کردم . بغلش کردم و بردم تو حموم تو وان گذاشتمش و شروع کردم به شستنش . ولی دیگه تو حموم به خودم اجازه ندادم کاری بکنم که فکر بکنه من فقط اون رو واسه سکس میخوام . از حموم که بیرون اومدیم ساعت سه و نیم بود. زنگ زدم رستوران و نهار سفارش دادم . و میز رو چیدیم و مشغول غذا خوردن شدیم . بعد یه دو ساعتی استراحت کردن.ساعت شش و نیم بود که از خونه زدیم بیرون . رفتیم طلا فروشی و دوتا حلقه خریدم یکی واسه اون و یکی واسه خودم .
 
گفتم اگه دوسم داری ندا هر کاری که میگم میکنی با یه لبخند شیطنت آمیز گفت بله سرورم حلقه خودم رو بهش دادم و حلقه اش رو گرفتم و گفتم الان سوار ماشینت میشی میری سمت ویلای عموت منم با ماشین خودم میام وقتی رسیدیم من حلقمو به مامانم میدم دستت کنه و توهم حلقه ی منو بده مامانت دستم کنه . یکم جا خورد ولی قبول کرد گفت فکر خوبیه. بعد از پنج دقیقه که من رسیده بودم ویلا اونم رسید با یه اس ام اس هماهنگ کردیم و رفتیم طرف مادرامون من حلقه رو دادم به مامانم و گفتم اینو بدین به عروستون ندا . اونم رفت و گفت اینو بدین به دامادتون علی . سکوت حکم فرما شده بود همه داشتن من و ندا رو نگاه میکردن که با دست زدن خواهرم بعدش دختر عمم سکوت شکسته شد . اون روز همه ی حرفامون رو برای آینده ی مشترکمون زدیم فرداشم رفتیم آزمایشگاه و بعد از اومدن جواب که مثبت بود عقد کردیم قراره بعد از ماه رمضان عروسی کنیم .این داستان ازدواج و عشق من بود. تنها چیزی که برام مهمه اینه که من ندا عشقم رو دارم…
 

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «ندا همسرم شد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا