لبای شیرین

خونه داییم اینا خیلی بزرگ بود. یه خونه سه طبقه قدیمی با دیوارای آجری. من عاشق اونجا بودم. هروقت مامانم میرفت اونجا منم آویزونش میشدم. از همون موقع ها بود که احساس کردم دوستش دارم. خیلی بچه بودم 5 یا 6 سال داشتم.
اونم 7 یا 8 ساله بود. تنها پسری که تو فامیل همیشه همراهم بود. تنها پسر فامیل که همیشه بین بقیه هوامو داشت. شاید چون زیاد میرفتم خونشون و منو از بقیه دخترا بیشتر میدید باهام اینجوری بود. یه بار که رفته بودیم خونشون بهم گفت برای دیدن قطاربرقیش بریم تو اتاقش. اتاقش طبقه سوم بود. باهاش رفتم بالا.
ازم پرسید تا حالا کسی به اونجات دست زده؟
گفتم نه.
گفت میزاری من دست بزنم؟ نمیدونم چی شد که قبول کردم.
شلوارمو با شرتم کشید پایین شروع کرد ور رفتن با کسم.
گفت :حالا تو. بدون اینکه نظر منو بپرسه شلوارشو کشید پایین. یه چیز دراز و بی قواره. تا اون موقع کیر ندیده بودم، به نظرم چیز بدرد نخور و اضافی اومد. یادمه که اون موقع خیلی از ریختش بدم اومد. هر کاری کرد دست به کیرش نزدم.(خوب حق بدین همش 5 سالم بود)…
بهم گفت: چند شب پیش بابا مو دیدم داشت اینجای مامانمو لیس میزد. دوست دارم این کارو بکنم. منم قبول کردم. دراز کشیدم و اون شروع کرد لیس زدن. یه حس خوبی داشتم. یه دفعه صدای مامانمو شنیدم که داشت صدام میکرد. سریع پا شدیم لباسامونو پوشیدیم. جفتمون داشتیم از ترس میلرزیدیم. قطارشو گذاشت وسط اتاق و شروع کرد به توضیح دادن که مامانم اومد تو اتاق. یه نگاه کرد و گفت پاشو بریم خونه کار دارم.
بعد از این جریان یه حس دیگه ای نسبت بیش داشتم. دلم میخواست همیشه ببینمش. از اون به بعد دیگه موقعیتی پیش نیومد تا با هم تنها باشیم. هر چی بزرگتر شدم، محدود تر هم شدم. خیلی کم میدیدمش. شبای جمعه که همه جمع میشدیم خونه مادربزرگم اون دیگه نمی اومد. فاصله مون بیشتر و بیشتر شد. ولی من همیشه به یاد فرجام بودم. همیشه آرزو میکردم که کاش مال من شه.
15 سالم که بود با علی رفیق شدم ، ادعاش میشد دوستم داره. 3 سال باهاش رفیق بودم. تو این سه سال بهش حتی اجازه ندادم بهم دست بزنه.
من مال اون نبودم. مال فرجام بودم. بلاخره یه روز به بهانه اینکه فرجام ، علی رو ببینه بهش زنگ زدم. بهم گفت دوست دختر داره. قرار شد 4تایی بریم بیرون. اون روز بهترین و بدترین روز زندگیم بود. هم خوشحال بودم که بعد عمری میبینمش و هم دلم میخواست حُرا دوست دخترش رو خفه کنم. اون روز بهم گفت هر وقت با علی مشکلی داشتم بهش زنگ بزنم تا کمکم کنه..
از اون به بعد هر روز بهش زنگ میزدم. از خودش واسم میگفت. اینکه از بچگیش حرا رو(دختر همسایشون بود) خیلی دوست داشته. اینکه بدون اون نمیتونه زندگی کنه. و من فقط گوش میکردم.
(البته این وسطا کلی چرت و پرت و حرفای خوارمادری بهم گفتیم و خندیدیم) یه بار که بهش زنگ زدم بهم گفت حرا باهاش بهم زده. گریه میکرد و حرف میزد. دلم واسش ریش ریش شد. هر چقدر با حرا حرف زدم نشد که نشد.
فرجام هم بهم گفت که دیگه بهش زنگ نزنم. قاطی زده بودم. تحمل هیچی رو نداشتم حتی علی رو. باهاش بهم زدم. و بعد رفتم تو عالم هپروت. دلم واسش تنگ شده بود. بعد 2 ماه دیگه طاقت نیاوردم بهش زنگ زدم. چقدر عوض شده بود. ریخته بود به هم. قاطی زده بود.
بهم گفت میدونم دوستم داری ولی من نمیتونم دوستت داشته باشم. عشق من فقط یه نفر بود که رفت. گفت هر موقع بخوام میتونم بهش زنگ بزنم به شرطی که دوستش نداشته باشم. ولی من نمیتونستم بعد این همه سال فراموشش کنم. دیگه بهش زنگ نزدم. تا اینکه یه ماه پیش برام off زد و شماره گوشی ش رو بهم داد. بهش زنگ زدم.
من – : سلام حاجی چاکریم… (بچه بوده رفته مکه)
فرجام – : سلام خوبی شما
– هی میگذره.
– چه خبرا نیستی دیگه
(نمیخواستم بدونه هنوز دوستش دارم)
گفتم: سرمون با بروبچز گرمه. میان میرن. شمام باید از این به بعد وقت قبلی بگیری.
– پس واسه منم یه وقت بگیر. بگو کی بیام.
(بچه پرو باز داره با من کل میندازه)
– باشه هر وقت سرم خلوت بود بهت زنگ میزنم.
– ببین کوچولو خودت داری شروع میکنی. یه کار نکن سر کل کل بیام بکنمت.
زدم زیر خنده
– منکه از خدامه
( یه خصوصیت بدی که دارم اینکه سر هر چیزی با همه کل میندازم. تا حالا هم خدایش خیلی هارو ضایع کردم. اینم باید ضایع شه)
– خوب پس بهم زنگ بزن. منتظرم. اگه زنگ نزدی یعنی کم آوردی. (شروع کرد خندیدن) فقط یادت باشه ترو تمیز باشی وگرنه نمیکنمت.
– خیالت راحت. بهت زنگ میزنم. امری نیست.
– خدافظ کوچولو
 

شنبه بود. ساعت 9 از خواب پاشدم. دیدم ایول مامان اینا نیستن. نامه گذاشتن که ناهارو درست کن تا ساعت 2 خودمونو میرسونیم. دیگه از این بهتر نمیشد. بهش زنگ زدم.
– سلام حاجی پایی…
– باز که تو زنگ زدی. ببین کوچولو منو 2 هفته گذاشتی سر کار. منم دیدم ازت خبری نیست رفتم کمرم رو جای دیگه خالی کردم. الانم خستم میخوام بخوابم.
– باشه بخواب ولی بدون که من زنگ زدم تو نیومدی. نتیجه اینکه تو کم آوردی.
– باز میخوای کل کل کنی؟ فرجام نیستم اگه تو رو نگام. من تا یک ساعت دیگه اونجام.
تق گوشی رو گذاشت.
سریع پریدم تو حموم. بعد از کلی تمیز کاری اومدم بیرون و شروع کردم به آرایش کردن. بیشتر از جنده های ستارخان آرایش کردم. یه تاپ نیم تنه بندی بدون سوتین پوشیدم با یه شلوار برمودا. همه چی آماده بود. زنگو زد. درو واسش باز کردم. یه لحظه از دیدنم جا خورد. باورش نمیشد من همون دختر ساده ای هستم که تا حالا تو فامیل حتی لباس آستین کوتاه نپوشیده بود.
– خوشگل شدی !
– بودم خبری نداشتی
– ببینم باس کفشامو در بیارم
-نه با همونا بیا تو اتاق و منو بکن. در بیار دیگه
اومد نشست رو مبل تو هال.
– خره پاشو برو تو اتاق من تا بیام.
– آخه میدونی من خیلی کم اومدم خونتون. یه کم غریبی میکنم.
– نترس موقع رفتن دیگه این حس و نداری. زدم زیر خنده.
دوتا لیوان شربت درست کردم بردم تو اتاق. نشسته بود رو تختم و داشت به دیوارا که تازه روشون نقاشی کشیده بودم نگاه میکرد.
– پس هنرمندم هستی.
– آره دیگه. چی کار کنیم.
– البته منم هنرمندم. هنر ما اینکه دخترارو سریع و راحت بکنیم.
– خوش به حالم. اصلا واسه این هنرته که گفتم بیای.
یه لیوان برداشت و شروع کرد به خوردن. هیچی نمی گفت. همش در و دیوار و نگاه میکرد. خندیدم
– چبه؟ چرا اینجوری شدی
– دلم میسوزه
– واسه چی؟
– تو تا حالا تجربه نداشتی. نمی خوام من اونی باشم که تجربه دارت کرده.
زدم زیر خنده
– نترس. من یه همچین فکری نمیکنم. تو هم بهتره این فکرو نکنی. راحت باش.
شربتش تموم شد. مال منم تقریبا تموم شد. لیوانارو گذاشتیم رو میز. اون نشسته بود رو تختم. منم روبه روش رو صندلی کامپیوتر نشسته بودم. چند دقیقه هیشکی هیچی نگفت. یه جورایی هم میترسیدم. هم خجالت میکشیدم. خیلی ضایع بود. جفتمون سکوت کرده بودیم. خوب من نمیدونستم باید چی کار کرد.
– خوب؟ ببینم اومدی اینجا همش در و دیوارارو نگاه کن.
– میگی چیکار کنم؟
برای چند لحظه قـُد بودنم رو گذاشتم کنار. خواستم تا وقتی اون پیشمه خودم باشم.
– ببین من هیچ تجربه ای ندارم. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم.
– به من چه. تو صابخونه ای. من مهمونم. تو باید شروع کنی.
رفتم نشستم پیشش رو تخت. همونجور که نشسته بود خوابید رو تخت. منم همونجور که نشسته بودم مایل شدم طرفش. دستمو گذاشتم رو سینش.
– چه بو گند سیگاری میدی.اه، حالم بهم خورد ! (لعنت به تو دختر،واسه یه لحظه ام که شده دست از این طرز حرف زدنت بردار)
– تو که بوی سیگارو دوست داشتی. تازه خودتم یه کم بوی سیگار میدی.
خیره شدم تو چشاش. رنگشون عسلی بود. من عاشق این چشما بودم. الان که مال من بودن باید واسشون همه کاری میکردم.
– نمی خوای بیا جلوتر؟
– میدونی چرا اینجایی؟
– نه. چرا؟
– تو دوستم نداری. فقط به خاطر شهوت اینجایی. اومدی چون حشرت زده بالا…
– تو که میدونی دوستت ندارم واسه چی گفتی بیام؟
– چون من دوستت دارم.
لبامو قفل کردم رو لباش. چقدر گرم بود. چقدر شیرین بود. داشتم از خوشی میمردم. زبونشو میکرد تو دهنم. لبامو مک میزد. گاز میگرفت. چقدر داغ بود. منو بغل کرده بود. همونطوری پاشد نشست. حالا من خوابیده بودم رو پاهاش. دولا شده بود روم. لبامو میلیسید. رفت پایین تر. گردن مو می بوسید.
– پاشو. پزیشنمون اصلا خوب نیست.
بلند شدم نشستم رو تخت رو به روش.
– مثلا الان این پزیشن خوبه؟ (زد زیر خنده)
– نه ولی این خوبه
آروم هلش دادم تا دراز بکشه. خودمم افتادم روش. حالا نوبت من بود. شروع کردم لباشو بوسیدن. زبونمو کردم تو دهنش و با زبونش بازی بازی کردم. آروم آروم رفتم پایین. گردنشو می بوسیدم. می لیسیدم. با دستام زیر گوشاش رو نوازش میکردم.(یه جا شنیدم این کار خیلی به پسرا حال میده) پا شدم روش نشستم. شروع کردم باز کردن دگمه های لباسش. موهای بدنشو زده بود. پوست بدنش یه جورایی قشنگ بود. سبزه و با نمک. شروع کردم لیس زدن و بوس کردن بدنش. آروم نوک سینه هاشو با لبام فشار میدادم.
– مثل اینکه خیلی فیلم سوپر میبینی؟
– اگه بهت بگم تا حالا فیلم سوپر ندیدم باورت میشه. هر چی بلدم از داستانای تو اینترنت یاد گرفتم.
– پس اینترنت بازم هستی.
رفتم پایین تر. میخواستم کمربندشو باز کنم که با دستش دستامو گرفت و بلند شد نشست.
– حالا زوده فرجام کوچولو رو ببینی. من هنوز کار دارم.
– خوب پس پاشو بخواب روم.
خودشو کشید کنار و من خوابیدم رو تخت. آروم خوابید روم و دوباره شروع کرد لب گرفتن. از خوشی داشتم می مردم. کیرش دقیقا لای پاهام بود. از رو شلوار بزرگیشو احساس میکردم. آروم آروم رفت پایین تر. تاپ رو زد بالا و از تنم در آورد.
– جان… شروع کرد به خورن
– همش مال تو. بخور. همشو بخور
داشتم دیوونه میشدم. با دستاش سینه هامو محکم فشار میداد. بعد نوک سینه مو گاز میگرفت. داشتم از درد میمردم ولی لذت داشت. حال میداد.
بلند شد و تو چشام نگاه کرد.
– هر وقت میدیدمت سیخ میکردم. دلم میخواست سینه هاتو محکم گاز بگیرم.
– هر غلطی دلت میخواد بکن. (با این طرز حرف زدنم)
دوباره شروع کرد لیس زدن و گاز گرفتن. کم کم رفت پایین تر. زیپ شلوارمو کشید پایین و شروع کرد در آوردن شلوارم. کمکش کردم تا شلوار خودشم در بیاره. دوباره خوابید روم. شروع کرد لب گرفتن. با یه دستش داشت کسمو میمالوند. با دست دیگش یکی از سینه هامو فشار میداد. داشتم می مردم. همونجوری که روم بود شرتمو در آورد. رفت پایین و پاهامو انداخت رو شونه هاش.
– با اجازه
شروع کرد لیسیدن کسم. زبونشو لوله میکرد و میکرد تو. هر از گاهی چوچولامو گاز میگرفت. مک میزد. جیغم بلند شده بود. همه تنم داغ شده بود. تند تند زبونشو بالا و پایین میکرد. تا اینکه ارضا شدم. اومد بالا و خوابید روم. دوباره شروع کرد به لب گرفتن. هر دفعه که زبونشو میاورد تو دهنم کلی از آب دهنشو میداد تو دهنم. آروم شرتشو در آورد و کیرشو گذاشت رو کسم.
– پاهات رو ببند تا بفهمی چه نعمتیه.
پاهامو بستم. یه کم کیرشو فشار داد. 2 ،3 سانت از کیرش تو کسم بود. آروم شروع کرد بالا و پایین کردن.
– حواست باشه. پارم نکنی. وگرنه مجبور میشی خودت منو بگیری.
بدون توجه به حرف من بالا و پایین کردن رو ادامه داد و کیرشو بیشتر فشار داد تو. میدونستم واسه اذیت کردن من این کارو کرده وگرنه حواسش خیلی جمع بود. بعد از یکم بالا و پایین رفتن کیرشو در آورد و نشست روم.
– حالا وقته شه که به فرجام کوچولو سلام کنی.
کیرش کلفت و دراز بود. قطرش 4، 5 سانتی می شد. ارتفاعشم بالای 20 بود. زدم زیر خنده.
– چیه. به چی میخندی. کیر به این قشنگی ندیدی؟
– یاد بچگی هام افتادم. اولین بار که کیرتو دیدم یادت میاد چقدر ازش بدم اومد.
– آره اونروز کلی حالمو گرفتی ولی الان باید تلافی کنی.
پا شدم تا بخوابه. رفتم پایین. کیرشو کرفتم تو دستم و شروع کردن تخماشو مالوندن
– امیدوارم تو دهنت جا شه. حواست باشه گاز بگیری از پشت جرت میدم.
از نگاهم فهمیده بود که میخوام گازش بگیرم. وقتی تهدید میکرد خیلی ترسناک می شد. ترسیدم. اگه میخواست میتونست هر کاری بکنه. پس مثل بچه های خوب کیرشو کردم تو دهنم و آروم با لبام و زبونم شروع کردم به بالا و پایین کردن و لیسیدن کیرش. حالی میداد.
کیرش داغ داغ بود. مک میزدم. با زبونم تخماشو میلیسیدم. یه دفعه منو بلند کرد و دوباره خوابید روم. شروع کرد خوردن سینه هام. همچین گاز میگرفت که از درد جیغ میزدم. اومد بالا و شروع کرد لب گرفتن. بعد پا شد نشست روم کیرش جلوی دهنم بود. کیرشو کرد تو دهنم و شروع کردم بازم واسش خوردن. کیرش تا ته حلقم رفته بود. هیچوقت اینقدر حال نکرده بودم. با زبونم با نوک کیرش بازی بازی میکردم. لبامو روش میکشیدم و مک میزدم. یه دفعه کیرش داغ و بزرگتر شد. آبش اومد. همه شو خالی کرد تو دهنم. همشو خوردم. نمیخواستم حتی یه قطره شو از دست بدم. حالی داد توصیف ناپذیر. بعد آروم خوابید روم. سرش رو سینه ام بود. با دستام سرشو نوازش کردم.
– فرجام خیلی دوستت دارم.
بعد از 5 دقیقه پاشد رفت دستشویی. بلند شدم یه شلوارک کوتاه با تاپ تنم کردم. رفتم براش میوه آوردم. اومد لباساش رو پوشید.
– خوب دیگه. دستت درد نکنه. حال داد. من دیگه برم.
– غلط کردی. اول باید یه چیزی بخوری.
– خیلی بد دهنی. یه روز سر همین موضوع جرت میدم. کاری نداری؟
– سیکتیر بابا. بشین یه چیز کوفت کن.( چقدر من پررو ام)
– خوبه الان داشتی زیرم دست و پا میزدی. باشه، فقط دهنت رو ببند.
براش یه موز پوست کنم.
– دستت درد نکنه. منو یاد اون قدیدما که کوچولو بودیم انداختی. دمت گرم. اما بدون دفعه اول و آخر، شایدم دوم و آخر بود. اومدم چون فقط میخواستم یه بار دیگه بدنتو ببینم و رویای تموم نشدم رو تموم کنم. بعدشم لطف کن منو از زندگیت بنداز بیرون.
هیچی واسه گفتن نداشتم. این پسر منو شکست داده بود. تنها پسری که تونست منو له کنه. پاشد. رفت کفشاشو پاش کنه.
– واسه حرکت آخر بزار قبل از رفتن ببوسمت.
بغلم کرد و لبامو بوسید. با همه وجودم بوسیدمش. چقدر لباش شیرین بود.
– مرسی که اومدی
– تو مرسی که گفتی بیام. حال داد. خدافظ
– مراقب خودت باش
درو بستم. اشکام بدون اراده میریختن. زیر لب خوندم:
You can run , you can hide , but you can’t escape my love
…..

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «لبای شیرین»

  1. داستانت خوب و غم انگیزی بود>>{میگن قبول حقیقت از گفتنش سختتره}}<< ولی خودتو نباید لو میدادی

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا