دوست زنم بود ولی همسرم شد

ساعت 11 شب تلفن خونه زنگ خورد صدای قشنگی از اون سمت خط تلفن گفت الو ، گفتم بفرمایید با مکث بسیار زیادی دوباره گفت الو ، منم به آرامی دوباره گفتم بفرمایید میشنوم صداتونو ، بازم مکثی کرد و اینبار گفت دوست ندارم فکر کنی مزاحمم و یا از اون زنهای هرجایی ام . فقط حوصلم سررفته بود خواستم کمی گپ بزنم ، همین و بس . درجوابش گفتم چه کمکی از دستم بر میاد که یه مرتبه صدای همسرمو شنیدم که میگفت کیه عزیزم منم گفتم اشتباه گرفته و تلفنو قطع کردم و توی حافظه تلفن نگاه کردم شمارشو دیدم ، توی تلفن همراهم یادداشتش کردم و صبح از سرکار بهش زنگ زدم ، همون صدای شب قبل گفت بفرمایید گفتم دوست ندارم فکر کنید مزاحم هستم یا از اون مردهای بی بند و بار ام که زد زیر خنده و گفت دیشب چی شد قطع کردی ، بهش گفتم خانومم بیدار شد واسه همین قطع کردم راستی به چه اسمی صداتون کنم ؟ گفت صدام کنید سهیل گفتم ولی این اسم پسرونه است ، گفت خوشم میاد از این اسم شما هم به همین اسم صدام کنید . گفتم میتونم چند تا سئوال بپرسم گفت بفرمایید ، پرسیدم شوهر دارید کمی مکث کرد و آهی از ته دل کشید که تموم تنم لرزید و گفت کاش نداشتم ، نبودندش بهتر از بودنشه . فهمیدم که مشکل توی رابطشونه و از ایجاد ارتباط با چنین زنهایی بدم میومد ولی نمیدونم چرا نسبت به این زن چنین حسی نداشتم و کنجکاو شدم تا در مورد زندگیش بیشتر بدونم . روزهای متوالی از زندگیش برام تعریف میکرد و همش گریه میکرد . کم کم حس کردم دارم بهش عادت میکنم ولی نمیتونستم اینو بروز بدم چون احساس میکردم مسبب جدایی بین اون و شوهرش میشم و فقط سعی میکردم شنونده خوبی باشم مثل یه دوست خوب . خلاصه یه روز ازش خواستم ببینمش ولی همش طفره میرفت و زیر بار نمیرفت میگفت میترسم ازم بدت بیاد و اینجور حرفا ، بلاخره مجابش کردم و قراری گذاشتیم و دیدمش قیافش خیلی واسم آشنا میزد هرچی فکر کردم یادم نمیومد که کجا دیدمش و تموم فکرمو مشغول خودش کرده بود . توی مسیری که میرسوندمش تا خونش خیلی با هم حرف زدیم واسه اینکه ببینم اول از همه واقعا هدفش چیه از این دوستی و دوم اینکه بفهمم فقط نیاز جنسی وادار به اینکارش کرده یا خیر بآرومی دستمو روی رونش گذاشتم و کمی با حرکت دستم رونش رو نوازش میکردمو حرف میزدیم . نگاهی به دستم کرد و با چهره ای سرشار از شرم و حیاء ازم خواست دستمو بردارم و حریم امنی که نزد من واسه خودش ساخته بود رو رعایت کنم . عذرخواهی کردم و دستمو برداشتم . وقتی به نزدیکی خونش رسیدیم تحملم سراومده بود و بهش گفتم احساس میکنم میشناسمت ولی هرچی فکر میکنم چیزی یادم نمیاد و بیشتر ازت دور میشم راستشو بهم بگو چرا شماره منو انتخاب کردی توی صحبتهات اشاره ای داشتی به اینکه همینجوری شماره رو گرفتی ولی تو کت و کولم نمیره آخه بدجوری ذهنم مشغوله نسبت به اینکه قبلا جایی دیدم اونم در حد آشنایی نزدیک …
 
گفت داریوش جان کم کم با هم آشنا میشیم و قبول میکنی که بی قصد و قرض با هم آشنا شدیم . اما اسم منو از کجا میدونست آخه من بهش گفته بودم اسمم رضاست ولی اون اسم اصلی منو صدا کرد . به روش نیاوردم و خداحافظی کردم و رفتم به سمت منزل توی مسیر مطمئن شدم آشناست و با آشنایی قبلی ایجاد ارتباط کرده پس فقط مونده که بفهمم هدفش چیه ؟ فردای اون روز هرچه زنگ زد همش میگفتم تا نگی قضیه چیه باهات صحبت نمیکنم چون دیگه مطئن هستم با آشنایی قبلی ایجاد ارتباط کردی چون من به شما گفتم اسمم رضاست ولی دیروز منو به اسم اصلیم صدا کردی و گفتی داریوش . تو از کجا اسم منو میدونستی یا اینکه کسی مجبورت کرده باهام تماس بگیری یا با شناخت کامل منو انتخاب کردی و زنگ زدی بهم .
گریه امونشو بریده بود نمیدونست چی بگه چون بدجوری خودشو لو داده بود ، گذاشتم کمی آروم شد و ازش خواستم واقعیت رو بگه اونم شروع کرد به گفتن کل ماجرا که بله خانوم خانوما چند سالی در همسایگی آپارتمان مجاور ما زندگی میکرده و توی اون چند سال از لحاظ شخصیتی شیفته من شده و بارها تماس گرفته که ابراز کنه اما نمیتونسه که پای تلفن چیزی بگه تا اینکه از اون محل رفتن و موقعیت رو مناسب دیده و بهم زنگ زده و بقول خودش شبها خواب و آروم و قرار نداره و با خیال من میخوابه ، با خیال من بیدار میشه و با خیال من زندگی میکنه و این چند سال هم اصلا با همسرش سکس نداشته و عملا از هم جدا زندگی میکنن و اومدن من توی زندگیش نه تنها خللی ایجاد نخواهد شد بلکه به اون امیدواری و شادابی و طراوت خاص خودش رو خواهد داد ……
 
آره حالا دیگه همه چیزو درموردش میدونستم و هنوز اونو بجا نمی آوردم هنوز نمیدونستم چرا اینقدر چهرش واسم آشناست . خلاصه آدرس خونشو گرفتم و ساعت 9 صبح از محل کارم اومدم بیرون و رفتم خونش در زدم ، دختر بچه 8 ساله ای درو باز کرد و رفت مامانشو صدا زد چقدر زیبا شده بود وقتی جلوی در ظاهر شد محو تماشاش شدم ، با اون چشمای سبز و خوشگلش منو سحر خودش کرده بود . باهام دست داد و منو به داخل دعوت کرد توی پذیرایی نشستم و بعد از چند دقیقه با سینی و لیوانهای پر از شربت پرتغال که میمیرم واسه آب پرتغال ، اونم از نوع خونگیش ، معلوم بود کدبانوی قابلی هست و خانه داری رو رو به کمال رسونده . شربتو تعارف کرد برداشتم و مزه مزه کردم واقعا خوشمزه بود ولی خوشمزه تر از اون خوردن سینه های درشتش بود اگه نصیبم میشد . خلاصه شروع به صحبت کردم و دائم بهش میگفتم که من جایی شما رو دیدم و با هم برخوردی داشتیم ، سهیل گفت آره یه صندوق محلی اگه یادت باشه توی محلمون داشتیم که خانم من جزو هیئت مدیرش بود و سهیل خانوم هم وام گرفته بود و قسطشو پرداخت نکرده بود و من مجبور شدم با خانومم بریم درخونشون و قسطو از بگیره . درست میگفت همه چیز یادم اومد آخه اونجا بود که من برای اولین بار بهش توجه کردم و بعد از دیدنش پیش خودم گفتم عجب کوسیه میشه یه بار بخوابه زیر ما ؟
 
راستشو به سهیل گفتم و اونم گفت داریوش بخدا مخصوصا قسمو ندادم چون میدونستم خانومتون خیلی حساس هستند و میاد در خونمون گفتم شاید این باعث بشه تو رو ببینم . داریوش بخدا قسمت تموم زندگیمو فدات میکنم و بپات میریزم فقط رهام نکن و باهام بمون . درحین صحبتاش به آرومی گونه هاش خیس شدن و اشکهاش سرازیر شدن . اونو سمت خودم کشیدم و توی بغلم گرفتم و اشکاشو پاک کردم و واسه اولین بار لبامو گذاشتم روی لباش . نفهمیدم چقدر زمان برد ولی وقتی بخودم اومدم دیدم دخترش داره بر و بر مارو نگاه میکنه . خودمو ازش جدا کردم و با اشاره سر دخترشو نشونش دادم اونم بلند شد و گفت بشین تا بیام چادرشو سرش کرد و دخترشو برد طبق پایین تر منزل خواهرش اونجا بود . سپرد به خواهرش و برگشت . باور کنید درو که بست پشت سرش آماده بودم تا برگشت مثل قحطی زده ها بهش چسبیدم و لباشو شروع کردم به خوردن و سینها شو فشار دادم و بلندش کردم بردمش توی اتاق خوابش و شروع کردم به لخت کردنش . چنان با عجله اینکار رو کردم که انگار قراره دیگه هیچوقت نبینمش و سریع توی یه چشم به هم زدن خودمو لخت کردم و کیرمو محکم هل دادم توی کوسش بقدر داغ و تنگ بود با همون فشار اول آبمو ریختم که با تعجب گفت چی شد ؟ چرا اینقدر زود ؟ گفتم نمیدونم از زیبایی بدنته یا اینکه چون واسم تازگی داری اینجوری شدم . چند دقیقه ای توی بغل هم بودیم و باهاش لاس زدم تا ارضاء شد . لباس پوشیدمو از خونش زدم بیرون . توی راه تا محل کارم تموم وقایع رو دوباره بازبینی کردم نمیتونستم باور کنم اونو کردم و اینقدر مقابلش ضعیف بودم و کم آوردم .
 
 
وقتی رسیدم به اداره از دفتر کارم بهش زنگ زدم و ازش کلی واسه نیمچه سکسی که داشتم عذرخواهی کردم و گفتم بخدا نمیدونم چطور شد ولی دست خودم نبود . سعی میکنم توی دفعات بعدی خودمو کنترل کنم .
چند روزی از ماجرا گذشت و هر روز تلفنی با هم صحبت میکردیم . علاقش خیلی زیادتر شده بود و دیوانه وار منو دوست داشت . راستش از این علاقه زیادش میترسیدم که دیگه هیچ چیز و هیچکس رو دور و بر خودش نبینه و یه وقت کار دستم بده . چون خیلی ناشی بود عشقی که نسبت به من داشت اونو در برابر دیگران کور و کر کرده بود و میترسیدم رفتارش که مثل دختر بچه های 16 ساله که اولین بارشونه عاشق میشن شده بود کار دستمون بده ، آخه هرچی هم بهش میگفتم فایده نداشت گوشش بدهکار این حرفها نبود .
با اصرار زیادش برای بار دوم رفتم خونش درو که برام باز کرد خشکم زده چقدر زیبا شده بود . واقعا مسخ تماشای اون شدم . باهام روبوسی کرد و بداخل هدایتم کرد . کنار من روی مبل نسشت و خوشامد گفت . بهم گفت احساس میکنم ازم فرار میکنی ، داریوش جان اصلا سکس با شما واسم مهم نیست من خودتو میخوام ، من ذره ذره وجودتو میخوام در کنارم حس کنم ، میخوام مرد زندگی و آرزوهام تو باشی . بهش گفتم تا جایی که بتونم توی انجام این بهش کمک میکنم ولی من هم متاهلم و زن و بچه دارم نبایستی این رابطه جوری باشه که به پیوند خانوادگیم لطمه ای وارد بشه چون خیلی سختی کشیدم تا از سربالایی زندگی عبور کردم و مشکلاتم رو پشت سر گذاشتم . بهش پیشنهاد دادم ارتباطشو با همسرم خوب کنه و رفت و آمد باهاش داشته باشه تا بلکه توی اومدن و رفتن به خونه ما راحت تر باشه و آشناها و همسایه براشون وجود سهیل در کنار من قابل هضم باشه چون توی شهر کوچیکی زندگی میکردیم و احتمال اینکه کسی منو اون دور و اطراف میدید زیاد بود . انوم قبول کرد و لبم رو بوسید منم جوابشو دادم و لبهامون توی هم گره خورد . چشماشو بوسیدم و رفتم به سمت پایین گردنش و کم کم لباسشو در آوردم و کذستشو از تنش باز کردم و کنار انداختم . خودش شلوارکشو از پاش درآورد و شرت قرمز و خوشگلشو با دندونهام پاره کردمو دور انداختم و شروع به خوردن سینه هاش کردم . از لیس زدن به داخل کوس بدم میاد ولی از روی شکمش اونو میلیسیدم .
 
منو روی مبل خوابوند رفت سراغ هوشنگ طلای من باورم نمیشد تا آخر اونو توی حلقش فرو کرد و مثل گرسنه ها هوشنگمو میخورد با چنان حرص و ولعی اونو خورد که کمتر از دو دقیق همونجا توی دهنش بدون اینکه بتونم بهش حرفی بزنم خالی شدم . حتی اثری از ریخته شدن آبم توی دهنش باقی نموند ، همشو خورده بود . بازم بیکار ننشست و شروع به ساک زدن تواما لیس زدن تخمهام کرد تا دوبار هوشنگ قد الم کرد و خودش اونو هدایت کرد به سمت کوسش و آروم نشست روی کیرم و شروع به بالا و پایین شدن روی کیرم کرد چنان آخ و اوخش بلند شده بود که گفتم الانه که هرچی همسایه داره میریزن اینجا یک لحظه لرزید و بیحال افتاد روی سینه ام . خودمو از زیرش بیرون کشیدم و توی بیحالی که بهش دست داده بود به پشتش رفتم و با خیسی که کیرم از کوسش همراه داشت کیرمو با سوراخ کونش همدم کردم و فرو کردم . با فشار زیادی که دادم نصف کیرم وارد کون خوش فرمش شد و جیغش به آسمون رفت . جلوی دهنش رو گرفتم و کمی مکث کردم تا خوب جا بیفته و آروم آروم شروع به عقب و جلو کردم . کون که نبود مثل حلوا بود ، مثل دمبه بره نرم و گوشتی ، باور کنید از کوسش نرمتر بود . تلمبه زدنمو تند کردمو همونجا خودمو خالی کردم و بیحال افتادم روی کمرش .
بعد از چند دقیقه خودمو جمع و جور کردم ، لباسامو تنم کردمو بوسیدمش و از خونش اومدم بیرون ، اصلا توی این دنیا سیر نمیکردم و نمیدونستم چه اتفاقی افتاده بود . آخه تا حالا هیچ سکسی بجز سکس زنم بهم نچسبیده بود ولی این تن و بدن و سفیدی خوشگلیش بدجوری منو جادو کرده بود .

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

1 دیدگاه دربارهٔ «دوست زنم بود ولی همسرم شد»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا