کنول کومپیست

داشتم در یک فروشگاه مواد غذائی خرید می کردم. خم شده بودم از توی فریزر بستنی بردارم. کسی از پشتم رد شد و دستش را کشید روی باسنم. یکه خوردم ولی فکر کردم اتفاقی بوده است. دیدم پسر جوانی دارد میرود. دور و برم را نگاه کردم، کسی آن نزدیکیها نبود. دوباره پسره را نگاه کرد. لبخندی زد و پشت ردیف قفسه ها گم شد. با خودم گفتم: بی شعور!تربیت خانوادگی نداره.

 

بستنی را برداشتم و ادامه دادم. چهرەاش در ذهنم نقش بسته بود. از موهای نازک ریش و سبیلش معلوم بود ١٦، ١٧ یا حد اکثر ١٨ سالش است. صورتی زیبا، چشمانی آبی آسمانی، لبخندی ملیح و کلاه لبەدار که کج گذاشته بود. اما بی تربیت. در سوئد دست مالیدن به مردم جرم است. ولی چکار میشد کرد؟ ادامه دادم. داشتم اتیکت قوتی مربا را می خواندم حواسم نبود که باز دستی باسنم را لمس کرد. ایندفعه سریع برگشتم، باز او بود. درست کنارم بود. خواستم سرش جیغ بکشم که با لبخند هر دو دستش را بالا برد و گفت: معذرت می خواهم، ببخشید. و تقریبن عقب عقب دور شد.
ماندم چه بگویم. بازم با خودم گفتم: بی تربیت! بی خیالش، کسی که ندید
ادامه دادم اما با حضور بیشتر در ذهنم: خوشتیپ، با موهای لخت، سیبک برجسته ، خنده رو ولی بی حیا.

 
رفتم جلو باجه پرداخت کردم و خریدم را در ٢ کیسه پلاستیکی گذاشتم و از مغازه رفتم بیرون. به طرف پارکینگ راه افتادم. میبایست بروم طبقه زیر، ماشینم آنجا بود. کسی از پشت بهم نزدیک شد گفت: هی (سلام) میتونم کمکت کنم ؟
باز او بود. سرجایم ایستادم و راست در چشمانش خیره شدم. می خواستم بگوم؛ گم شو بی تربیت. ولی صورتش پر بود از لبخند. گفت: بده کمکت کنم تا کنار ماشینت. دست آورد جلو یکی از کیسەها را ازم بگیرد. گفتم: نه، لازم نیست. و راه افتادم. همراهم آمد و کیسه را گرفت. گفت: نترس من بی آزارم.
بهم برخورد. من دوره دفاع شخصی را دیدەام. با خودم گفتم. فسقلی از پس تو یکی بر میام. کیسه را گرفت و کنارم راه افتاد. من از جلو می رفتم. برای اینکه هر دودستش مشغول باشد کیسه دیگر را هم بهش دادم. کنار ماشین که رسیدیم جعبه عقب را باز کردم. گفتم خب، خیلی ممنون. فکر کردم میرود ولی تا کیسه ها را گذاست پرید توی ماشین و نشست. ماندم چکار کنم. تک و توک ماشین میآمد و میرفت. چند لحظه بلاتکلیف ماندم. اما آخرش به خودم گفت: از چه میترسی، هیکلت دوبرابر اونه.

 
سوار شدم. پرسیدم: چه میخواهی؟
– هیچی.
– پس چرا سوار شدی.
– بریم دیگه!
– کجا؟
– نمیدونم. خونه شما.
– خونه ما؟! خونه ما چکار داری؟
– میخواهم بکنمت؟
– چی؟ میخواهی منو بکنی؟ برو پایین وگرنه پلیس خبر میکنم.
– حالا چرا جیغ میکشی؟ دلت هم بخواد.
– نه دلم نمی خوا. میری پائین یا نه.
برگشت به طرفم. چشمانش خیلی زیبا بود. با لبخند گفت: مگه چی گفتم؟ … حالا راه بیافت بریم!
ماشین را روشن کردم گفتم: یا میبرمت مچت رو می گذارم دست پلیس یا خانوادەات.
– یا منزل شما. هر جا خواستی برو!
کمربندش را بست و رادیو ماشین را روشن کرد.از پارکینگ آمدم بیرون. نمیدانستم کجا بروم. نه پلیس دوست داشتم بروم نه منزل خودمان. گفتم حالا خونەتون کجاست؟
جواب نداد. آمدم توی خیابان و پیچیدم سمت چپ و افتادم توی راه اصلی. سرعت جاده کم بود. کمی که جلو رفتم دستش را گذاشت روی رانم. گفتم: دستتو بردار!

 
– چرا؟
دستش را کنار زدم ولی دوباره دستش گذاشت روی رانم. ترمز کردم و دستش را گرفتم. ماشین پشت سری بوق زد. مجبور شدم راه بیافتم.
گفت: بهتر راه بیافتی. هرچی بیشتر عصبانی بشی خوشگلتر و سکسی تری.
راه افتادم. دزدکی نگاهش کردم انگار یک حبه خنده و انرژی کنارم نشته باشد. مثل یک آشنا راحت نشته بود با رادیو ور می رفت. داشتم به مسیر خارج منطقه مسکونی می رسیدیم. از میدانی که می پیچید به طرف خانه ما رد شدیم. سرعت جاده بیشتر شدم بود. کانال مورد علاقەاش را پیدا کرد. موسیقی دیسکو. باز دستش را گذاشت روی رانم. یک لحظه ماندم. انگار برق وارد بدنم بکند. دستش را کنار زدم. اینبار دستش را برد توی سینەام. گفت: میخوای اینجا رو ….
حرفش را قطح کردم و گفتم: هیچ کجا.
– نمیشه.
دستش را ین بار برد زیر باسنم. گفت اینجا خوبه.
آنجا دیگر نتوانستم دستش را کنار بزنم. شاید هم نمی خواستم. با سرعت ٧٠ کیلومتر در ساعت جلو می رفتم. طرف است جاده مزرعه وسیع راپس بود و دست چپ جنگل.
گفت یواش برو وگرنه گازت می گیرم. هنوز حرفش تمام نشده بود که لبهای گرمش روی لبهام بود. آتش گرفتم. مجبور شدم ترمز کنم. گفتم: میخوای تصادف کنیم.
– مجبور نیستی تند بری.

 
ایستادم کنار جاده پرسیدم: حالا میخوای کجا بریم؟
– نمی دونم. منزل شما
– نمیشه، شوهرم خونەست.
– منزل ما هم نمیشه، الان نمی شه.
آهسته از کنار جاده راه افتادم. جلوتر راه باریکی را دیدم که می پیچید به جنگل. رفتم جلو، پیچیدم توی آن راه و حدود صد متر جلو تر ایستادم و ماشین را خاموش کردم. بلافاصه سرمرا به پشت خم کرد و لبهایم را عمیق بوسید و دستش از یقه پیراهنم برد توی سینەام. بعد دستش را برد لای رانهایم. صندلیم را تا می شد بردم عقب و پشتی را خواباندم. آمد رویم. میخواست همانجا ترتیبم را بدهد. کیرش را در آورد. کاملن تحریک شده بود. با خودم گفت: الان است که آبش بریزد، تا هدر نرفته کاری بکن. گفتم: اینجا نمیشه. بریم صندلی پشت.
اول من رفتم روی پشت دراز کشیدم. بعد او آمد. همان بیرون لباسش را در آورد و آمد چپید لای رانهای بازم و دست برد روی کپلم و شرتم را در آورد و آمد رویم. دست بردم کیرش را گذاشتم شکاف کسم. با فشار کرد ش توی کسم. جیغ کشیدم و او را به خودم فشردم. فقط چند بار تلمبه زد. ارضاء شد.
گفت: چقدر زود ارضاء شدم!
– همیشه دفعه اول همینه، بار اولت بود کس کردی؟
– آره. چه زود شدم!
– اشکال نداره، دفعه بعد می تونی طول بدی.

 
نشستم پشت فرمان، قبل از اینکه ماشین را روشن کنم از آینه نگاه کردم تمان صورت وگردنم سرخ شده بود. گفتم: ببین چکارم کردی دیوونه. خوبه شوهرم منو اینجوری ببینه؟
دفعه دیگیه این کارو نمی کنم. قول میدم.
راه افتادیم. یکراست رفتیم خانه ما. یکی از همسایه ها مارا در آسانسور دید. نگاهش مشکوک بود.بعد از سلام گفتم: این پسر دختر عمو منه، دانیل اسمشه.
او هم با لبخند سلام کرد.
وقتی وارد منزل شدیم گفت: من کجا اسمم دانیله؟
– راستی اسمت چیه؟
– فیلیپ. پسر دختر عموی تو هم نیستم، “کنول کومپیستم” (پارتنر یا دوست سکس)
با هم وسایل را چیدم توی یخجال و قفسەها. و بستی خوردیم. از زیر میز پایش را به پاهای لختهم می مالید. بستنیش که تمام شد بر خواست پشت سرم ایستاد گفت: شوهرت هم که خونه نیست پاشو بریم رو تخت!
گفتم: اگه یەهو بیاد چی می گی؟
– هیچی. میگم زنتو گاییدم. پاشو…
رفتیم اتاق خواب و روی تخت دراز کشیدیم. شوهرم اصلن استکهلم نبود تا یەهو بیاد، رفته بود سفر. کیرش مزه بستی میداد. تا شب سه بار دیگر همسر شوهرم را گایید.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا