جنده خونه ی خارجی ها

محله ی معروف خارجی ها… نزدیک اونجا چینا تاون یا همون شهرک چینی ها هم بود. اما تو محله ی خارجی ها بیشترین چیزی که به چشم میخورد و باعث میشد اونجا محبوب باشه ، به جز رستوارنها برای هر ملیتی – مثلا هندی ، عربی یا ترکی، ایتالیایی یا فرانسوی – و فروشگاههای عرضه کننده ی محصولات حلال یا خارجی، ،که اینجا رو متمایز و محبوب کرده بود؛ بارها، نایت کلابها و جنده خونه هاش بود.

 
اینجا زندگی مردم به شدت روی روال و روتین بود و دولت همه چیز رو تحت کنترل داشت. ( تحت کنترل اینجا به این معنی نیست که نباید انجام بدی. بلکه بر اساس روال و قانونش) واسه همین این محله به همین منظور واسه خارجی های مقیم اینجا اختصاص داده شده بود. کانادایی و فرانسوی و ماشالا افریقایی ها و هندی ها ! ( البته نه ایرانی… ایرانی ها اینجا انگشت شمار هستند)
اون روز جمعه بعد از اینکه کارم تموم شد، سوار مترو شدم و تصمیم داشتم به محله ی خارجی ها برم . من معمولا دوست دارم ادم ها و رفتارشون رو تماشا کنم. عکسالعمل ها رو ببینم و جدا از این، قشنگی اون خیابون با لامپهای تزیین شده و صدای موسیقی که از هر طرف میاد ادمو به وجد میاره . شاید اگه حال کنم یه سری هم به بار بزنم. در کل بارها اینجا خیلی گرون بود و ترجیحا یه بطری ابسلوت ودکا یا اسکاچ میخریدم و حین راه رفتن و دیدن مغازه ها و مردم، میخوردم! هم به صرفه بود هم میتونستم خیلی چیزا ببینم.

 
اون روز هم یه بطری اسمیرنوف قرمز خریده بودم و حین راه رفتن هرزگاهی یه ذره ازش میخوردم و خیابونها مردم و رستورانها رو نگاه میکردم و شنیده بودم امشب اینجا از ساعت ۱۱ یک فستیوال ابجو و دی جی آوت دور هست و واسه همین یکی از خیابونهای اصلی توسط پلیس بسته شده بود و داشتند سکوی دی جی و امکانات رو ستاپ میکردند.
با خودم فک کردم که هم فال و هم تماشا.
تو یکی از کوچه ها قدم میزدم که طراحی اون شبیه کوچه های شهر مادرید اسپانیا بود یا لا اقل منو یاد اون مینداخت و سنگفرش خیابون دیزاین قشنگی داشت. جلو یه خونه زنی چاق با لباسهای ژنده ایستاده بود که ارایش غلیظی داشت و سیگار میکشید. خونه به نظر قدیمی میومد و اتاق طبقه ی همکف اون با یه لامپ کم نور که از پنجره دیده میشد، روشنایی داشت. و طبقه ی دوم با پرده های کلفت پوشیده شده بود. چون هنوز اوایل پاییز بود هوا ملس بود و معمولا مردم ،عصر پنجره ها رو باز میکردند یا روی بالکن ها پشت میزهای اشرافیشون مینشستند و مشروب یا قهوه میخورند و من با خودم تجسم میکردم که اون اتاق در طبقه ی بالا باید شبیه قبر باشه!

 
همنطور به اون زن و خونه خیره شده بودم و در تجسماتم غرق بودم که صدای دورگه ی زنی رو از پشت سرم شنیدم. برگشتم. لهجه اش شبیه اسپانیایی ها بود . قد خیلی بلندی داشت و موهای زاغ مشکی و چشمهای درشت و خمار و ارایشی غلیظ که با اون لباس سرتاسر مشکی منو یاده لکاته با چشم های خمار اثیری تو کتاب بوف کور صادق هدایت انداخت . رژ قرمز اناری داشت. از من پرسید لزبین هستی ؟
دوزاریم افتاد و فهمیدم که جنده است. دلم میخواست بیشتر بدونم و کنجکاویم منو تحریک کرده بود.
گفتم اره اما نه با هر کسی ! نرخت چقده ؟ گفت بیا با ماما حرف بزن و با سر به اون زن چاق ژنده پوش اشاره کرد.
رفتم سمتش . قبل از اینکه دختر بخواد حرفی بزنه ، زن نگاه خریدارانه ای به من انداخت ؛چون قطعا قیافم به مشتری نمیخورد! یه دختر ساده با لباس های خیلی معمولی و نه حتی ارایش، قطعا مشتری نبود. گرچه اینجا میشد هر چیز رو انتظار داشت و قدیمیا خوب دونستند که به اون لقب شهر فرهنگ -ادماش از همه رنگ، داده بودند.

 
ماما پرسید میخای اینجا کار کنی یا مشتری هستی؟
لبخند زدم گفتم اگه کار کنم چند درصد به من میدی ؟
نگاه خریدارنشرو روی اندامم قفل کرد و منو سرتا پا برانداز کرد. سینه هامو تو دستش گرفت و کمرمو ، تا بدونه چقد چاقم.
گفت قد و اندامت خوبه. اهل کجایی؟ چون اسپانیایی بلد بودم و چهره ام به مردم امریکای جنوبی میخورد ، گفتم ارژانین. دختر که تا حالا ساکت بود شروع به صحبت به اسپانیای کرد و گفت که اهل ونزوالاست.
من که حالا تو نقش خودم فرو رفته بودم کمی بهش نزدیک شدم و چون قدش از من بلند تر بود سعی کردم با دستم سرشو به طرف سرم کمی خم کنم و ازش لب بگیرم. چون مست بودم یکم و گرم بودم این حرکت رو بقدری حرفه ای انجام دادم که بوسه ی دوم رو اون و به شکل طولانی با لبای من ادامه داد و دستش روی سینه ام حرکت میداد تا اینکه ماما گفت بیان تو و اون منو رها کرد.

 
و من در حالی که دختر دستش رو روی شونه ام گذاشته بود وارد اون اتاق کم نور شدم. نمور بود و بوی عود و نا میومد. اتاق کوچیک بود اما با وسایل قدیمی تزیین شده بود و گوشه اتاق یه تخت منبت کاری بود که رنگو رو رفته بود و مشخص بود که خیلی قدیمی هست.
ماما گفت اینجا اگه مشتری بیاد واسه سکس، ساعتی ۲۰۰ تا ۳۰۰ چوب میزنی تو همین اتاق ساعتی سکس میکنی.
اگه بخواد که برین متل و کل شب رو انجا باشی، شانس داشته باشی تا ۱۰۰۰ تا هم میره. من ۴۰٪ رو بر میدارم و باقیشو برو حال کن. بهت جا و مکان میدم تو طبقه ی بالا ی همین خونه و خودم ثبت نامت میکنم.
میدونستم اینجا جنده ها شناسنامه دارند و شغلشون به صورت رسمی ثبت میشه و گواهی سلامت میگیرند و یه درصدی هم باید مالیات بدند .
از من پرسید وضعیت ویزات چیه ؟ گفتم ویزیتور (دروغ) دوباره نگاه خریدارانشو به من انداخت و گفت لخت شو. کیفمو که توش فقط یه کارت مترو و یه بطری اسمینوف بود رو روی مبل کثیفی که کنار پام بود گذاشتم و تیشرت سفید گشادمو با یه حرکت دراوردم و دامنو رو پایین کشیدم.
حالا فقط یه ست داشتم.

 
نگاهشو روی بدنم ریز کرد و کونمو انگار که داره وزن میکنه بررسی کرد!
گفت تا حالا انال نداشتی ؟ گفتم نه از سکس انال خوشم نمیاد!!!!!
اشاره کرد که سوتینمو باز کنم . من داشتم از این ماجراجویی عجیب لذت میبردم و به شکل عجیبی در نقش یک جنده فرو رفته بودم!
سوتینمو باز کردم و ماما سینهامو دوباره لمس کرد و اینجا بود که دختر که تا حالا گوشه ای مثل یک تماشاچی ایستاده بود به طرف من اومد.
سینمو لمس کرد و سرشو تا جایی که به نوک سینه ی من برسه خم کرد و شروع به مکیدن سینه ی من به ارومی کرد. بعد از چند ثانیه که سرشو بالا اورده بود و گیلاس لبش روی سینهمو سرخ کرده بود، چشمکی به ماما زد که یعنی تایید میکرد!
من نگاه ملتمسی به ماما کردم طوری که به این شغل نیاز دارم!
ماما از من پرسید بیماری خاصی نداری ؟
گفتم نه هیچی و سالم هستم. لرزشی به صدام دادم تا بتونم تا حد ممکن تاثیر گذار باشم!
و در ادامه گفتم: به هر حال من باید ازمایش بدم . مگه اینطور نیست؟ چرا باید دروغ بگم؟؟؟!
ماما طوری که به نظر میومد کاملا قانع شده سیگار برگی روشن کرد و دوباره سرشو به نشانه ی تایید تکون داد.
گفت موبایل داری ؟
من که مشغول پوشیدن لباسام بودم گفتم بله دارم.
گوشیشو به دستم داد و گفت شمارتو بزن.

 
منم شمارمو زدم و گفتم اما موبایلم تو خونست چون شارژش تموم شده بود.
گرچه من عمدا موبایلمو با خودم نیاورده بودم و معمولا وقتی میام بیرون که قدم بزنم دلم نمیخواد به چیزی فک کنم و یا کسی مزاحمم بشه، برای همین گوشی رو تو خونه گذاشته بودم. بعضی وقتا هم خیلی مست میشم و وسایلمو جایی جا میذارم. تجربه باعث شده بود که بدونم وقتی واسه مست شدن میام؛ چیزی با ارزش با خودم بر نمیدارم!
اما وقتی به شماره زنگ زد و زنگ میخورد و معلوم شد که شماره کار میکنه بهم اعتماد کرد.
دیگه وقتش بود شارژ شم! ودکارواز توی کیفم بیرون اوردم و یه ذره خوردم. سرشو با لبخند زشتی تکون داد و گفت مشروب زیاد میخوری ؟ گفتم اره .
دختر به طرف من اومد و بطری ودکارو گرفت و یه ذره زد و دوباره از من یه لب طولانی گرفت – من الان دیگه روی همون مبل کهنه نشسته بودم – منم تا جایی که هنر داشتم باهاش همکاری کردم!
دیگه وقت رفتن بود و فضای اتاق به شکل مشمیز کننده ای خفه بود .

 
از جام بلند شدم و رو به ماما پرسیدم چی شد ؟
استخدام میشم یا نه ؟
گفت فردا بهت زنگ میزنم و شان ( که به نظر میومد جاکششون باشه) هم باید یه مصاحبه با تو بکنه . امشب شان نمیاد. کجا زندگی میکنی ؟
منم اسم یکی از محله های فرانسوی نشین رو که دوستم اونجا زندگی میکرد رو گفتم و با مترو فقط ۱۰ دقیقه تا اونجا فاصله بود.
سری تکون داد و گفت فردا ظهر منتظر تماس باش اگه دنبال کار میگردی . اگه شان تاییدت کنه من از تو خوشم اومده .

منم با حالت خیلی متشکرانه و معصومانه خدافظی کردم و دختر تا دم در با من اومد.
و سرشو خم کرد و تو گوشم به اسپانیایی گفت اگه امشب مشتری نداشتم بیا … و چشمکی زد. گفت ساعت ۲ به بعد بهم اس ام اس میده به همون شماره که به ماما دادم.
منم ازش یه لب دیگه گرفتم و گفتم ادیووووووووووسسسسسسسسس
کیفمو رو شونم مرتب کردم و راهمو تو همون کوچه که به خیابون فستیوال ابجو میرسید ادامه دادم…

 

 

نوشته: مایا

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون
پیمایش به بالا