تجاوز شبانه به من در حالی که پریود بودم

سلام.

من درسا هستم.خیلی وقته که داستانای سکسی میخونم.هیچوقت فکرشو نمیکردم که یه روز خودمم بیام اینجا و داستان خودمو بنویسم…

***
من و شوهرم حدود 1ساله که ازدواج کردیم. من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه. اسم شوهرم سیناست. و واقعا همدیگه رو دوست داریم. این قضیه مربوط به وقتیه که تازه 3ماه از عروسیمون گذشته بود. اون وقتا شوهرم تازه سربازیشو تموم کرده بود و با پارتی یکی از فامیلاشون تو یه شرکت مهندسی مربوط به نفت و گاز استخدام شده بود. بعد سه ماه شرکتشون یه ماموریت پنج روزه به یکی از شهرهای جنوبی واسش گذاشته بود.از شانس بدم پدرشوهر و مادر شوهرم دو روز پیشش رفته بودن مسافرت و قرار بود تا یه ده روزی سفر باشن. تنها کسایی که داشتیم پدربزرگ و مادربزرگ مادری شوهرم بودن که توی شهر ما زندگی میکردن. با شوهرم تصمیم گرفتیم که این پنج روز من برم اونجا که تنها نباشم. از شبش بهشون خبر دادیم که صبح زود میرم خونشون. صبح زود وسایلمو جمع کردم و شوهرم سر راه منو گذاشت خونه پدربزرگش و خودشم رفت ماموریت.

 

خدارو شکر رابطه ام با خانواده شوهرم خوب بود و همشون دوستم داشتن. پدر بزرگ و مادربزرگ شوهرمم چون زن نوه اولشون بودم خیلی واسشون عزیز بودم و هوامو داشتن. منم آقاجون و مادرجون صداشون میزدم. از اینکه پنج روز پیششون بودم خوشحال بودن. شوهرم دوتا دایی داشت و دو تا خاله. خاله هاش که سنشون نزدیک مادرشوهرم بود و بچه هاشونم بزرگ بودن. دایی بزرگترش که اسمش علی بود حدود سی و شیش هفت سالش بود و ازدواج کرده بود و دوتا هم بچه داشت. دایی کوچیکش که اسمش سعید بود پنج سال از شوهرم بزرگتر بود و سی و یک سالش بود و مجرد بود. البته ما خیلی کم میدیدیمش. چون مشغول کار و کاسبیش بود و سرگرم دوستاش. پسر جذابی بود و میدونم که دوست دختر زیاد داشت. البته من هیچوقت با دیدی غیر از دایی شوهرم بهش نگاه نکردم. چون واقعا عاشق شوهرم بودم و اهل خیانت نبودم. مثل شوهرم اونو دایی سعید صداش میکردم. واسم یکی بود مثل بقیه. اونم هیچوقت رفتار غیر معقولی نداشت و همیشه محترمانه برخورد میکرد.بگذریم…

 

خلاصه اینکه اون روز رفتم خونه آقاجون اینا. تا ظهر مشغول ناهار درست کردن شدم. ظهر موقع ناهار دایی سعیدم اومد و از اینکه بدون شوهرم اونجا بودم تعجب کرد.البته اون لحظه احساس کردم خوشحال شد. ولی با خودم گفتم توهم زدم. آخه اون با شوهرم خیلی صمیمی بود.چرا باید از نبودش خوشحال بشه!
ناهار و با شوخیای دایی سعید خوردیم. دایی کمکم کرد میزو جمع کردم و منم رفتم سراغ شستن ظرفا. بعد تموم شدن کارم رفتم توی اتاق خواب که یه خرده بخوابم.آقا جون و مادرجونم توی سالن خوابیده بودن. دایی سعیدم رفت تو اتاق خودش. بعد از ظهر دایی دوباره رفت مغازه و منم با آقاجون اینا رفتیم بیرون یه گشتی بزنیم.کلی به جونم دعا کردن که رفتم پیششون و از تنهایی درشون آوردم.

 
هوا داشت تاریک میشد که برگشتیم خونه. تند تند لباسامو عوض کردم و مشغول شام درست کردن شدم. حدودای ساعت نه بود که دایی سعیدم اومد و شام خوردیم. بعد شام طبق معمول من ظرفا رو شستم و کمی میوه و تنقلات آوردم و نشستیم دور هم. یهو بعد نیم ساعت دایی سعید گفت من هوس شربت آبلیمو کردم.شما هم میخورید؟ من که میل نداشتم و گفتم نه و تشکر کردم. اما آقاجون و مادرجون گفتن میخورن و اونم رفت توی آشپزخونه که درست کنه. احساس کردم یه کمی بیش از حد طولش داد که گذاشتم به پای اینکه پسره و پسرا هم معمولا کار کردن بلد نیستن. خلاصه بعد بیست دقیقه اومد با سه تا لیوان شربت. دوتاشو داد به پدر و مادرش و یکی هم خودش برداشت. تقریبا یه ربع از خوردن شربتشون گذشته بود که آقا جون و مادر جون خوابشون گرفت و به دایی گفتن بره رختخوابشونو بیاره که بخوابن. چون ساعت از یازده گذشته بود و قرص هم خورده بودن من به خوابیدنشون شک نکردم. آخه واقعا هیچ چیز مشکوکی وجود نداشت.خلاصه اونا خوابیدن و منو دایی سعیدم هرکدوم رفتیم اتاق خودمون.

 

من زیاد خوابم نمی اومد. کتاب رمانی که آورده بودمو باز کردم و مشغول خوندن شدم. بعد نیم ساعت کم کم خوابم گرفت. رفتم دستشویی و چون پریود بودم پد بهداشتیم رو عوض کردم و بعدم مسواک زدم و رفتم که بخوابم. بعد یه ربع خوابم برد. نمیدونم ساعت چند بود که احساس کردم یکی کنار گوشم نفس میکشه و دستاش رو بدنم حرکت میکنه. اولش فکر میکردم خواب میبینم و جدی نگرفتم. با چشمای بسته یه کم جا به جا شدم و دوباره خوابم برد.اما بعد چند دقیقه دوباره با حرکت دستا بیدار شدم و مطمئن شدم یکی توی اتاقه.از ترس داشتم سکته میکردم.اتاق تاریک بود و هیچی معلوم نبود.آروم لای چشامو باز کاردم و یه تکونی خوردم.یه جفت چشم رو به روی صورتم بود. فکر کردم دزده. اومدم جیغ بزنم که دستاشو گذاشت جلوی دهنم. گفت هییییس… منم دایی سعید!!! اون لحظه از تعجب نزدیک بود شاخام دومتر دربیاد. گفتم دایی چی میخوای نصف شبی؟ نمیگی سکته میکنم از ترس؟ گفت نه عزیزم. من کنارتم. از هیچی نترس.

 

 

تعجب کردم از نوع حرف زدنش. احساس کردم یه کم مسته. چون دهنش بوی مشروب میداد. گفتم دایی مستی؟ گفت نه.کاملا هم هوشیارم. فقط دوتا پیک کوچولو زدم که سرم گرم بشه. امشب بالاخره به آرزوم میرسم. حرفاش بوی خوبی نمیداد. واقعا ترسیدم. نمیدونستم چیکار کنم. همینجور روم خیمه زده بود و داشت حرف میزد. میگفت روز اولی که دیدمت فکر نمیکردم بخوام باهات سکس کنم. اما بعد چند بار حسابی رفتم تو کفت. با اینکه خیلی اندامت سکسی نیست اما منو حسابی حشری میکنی. آخه من همیشه عاشق دخترای قدبلندم. خیلی خوش شانسم که تو امشب تنهایی اومدی اینجا و منم به آرزوم میرسم. گفتم دایی تو حالت خوب نیست بیا ببرمت اتاقت که بخوابی. منم حرفاتو نشنیده میگیرم. میدونم مستی و جدی نمیگیرم. اومدم بلند شم که خودشو کشید جلو و کامل روم دراز کشید.

 

دیگه نمیتونستم تکون بخورم. گفتم دایی توروخدا برو کنار. تو الان مستی نمیفهمی. فردا خودت پشیمون میشی. گفت من که گفتم کاملا هوشیارم و با یکی دو پیک مست نمیشم. فقط خواستم اون یه ذره عذاب وجدانمو بپرونم که جواب داد. شروع کردم به التماس کردن: تو روخدا دایی..تورو جون سینا که انقد دوسش داری. آخه چطور میتونی به سینا خیانت کنی؟ توروخدا ولم کن. اینهمه دختر. چرا من؟ ارزش داره به خاطر یه شهوت همه چیو خراب کنی؟ اما اون انگار کر شده بود و حرفامو نمیشنید. همینجور داشت با چشمای خمار نگام میکرد. وسط حرفام یهو لباشو گذاشت رو لبامو و محکم شروع کرد به بوسیدن.وحشی شده بود. با دستام به سینش فشار میدادم که بره عقب اما زورم نمیرسید. همش قیافه شوهرم جلوم بود. من هرگز بهش خیانت نمیکردم. واقعا عاشقش بودم.اشکام سرازیر شد. همینجور داشت به بوسیدن ادامه میداد. همزمان دستاشو گذاشت روی سینه هامو فشارشون داد. لبامو کشید تو دهنش و شروع کرد به خوردن. همزمان داشت سینه هامم میمالید. انقدر محکم میمالید که دردم گرفته بود. بالاخره رضایت داد و لبامو ول کرد. اومدم جیغ بزنم که دستشو گذاشت رو دهنم و گفت زحمت نکش. جیغ بزنی فقط همسایه ها رو خبر میکنی. چون به مامان و بابام قرص خواب آور دادم و تا فردا صبح خوابن. توی شربتشون قرص ریختم.

 

از تعجب دهنم باز مونده بود. پس درست احساس کرده بودم که شربت درست کردنش طول کشیده! بهش گفتم خیلی پستی. بی شرف..دستشو دوباره گذاشت رو دهنم وگفت خیلی حرف میزنی. آروم باش و بذار کارمو بکنم. راه فرار نداری. حداقل لذت ببر. قول میدم بیشتر از سینا بهت حال بدم.کاری میکنم که دفعه بعدی خودت طلبه باشی. تازه یه مهمونم داریم. تا چند دقیقه دیگه میرسه.اول حرفشو نفهمیدم. بعد خودش ادامه داد و گفت دوست داری دونفر بهت حال بدن؟یهو فهمیدم چه خاکی به سرم شده.خودش کم بود یکی دیگه هم میخواد بیاره. ولی اصلا نمیتونستم حدس بزنم که اون یکی کیه..یهو یادم افتاد پریودم. ته دلم گفتم اگه بفهمن حتما ولم میکنن.کلی خوشحال شدم.با خجالت بهش گفتم من پریودم. نمیتونی باهام کاری کنی. اولش نگام کرد و بعدم زد زیر خنده. البته سعی میکرد صداشو کنترل کنه که بیرون نره. گفت وای دختر تو واقعا ساده ای. این روشا دیگه قدیمی شده. تو با خودت نمیگی من الان لختت میکنم و دروغت رو میشه؟منم گفتم به خدا دروغ نمیگم. پریودم و تازه روز دوممه. خونریزیم زیاده. چند لحظه نگام کرد و گفت حیف شد.

 

منم فکر کردم بیخیال شده و خوشحال شدم. یهو گفت مجبورم کاندوم بذارم. وا رفتم.اصلا فکر نمیکردم توی این حالتم بخواد ادامه بده. یهو گفت : اما بدم نشد. اینجوری کلکسیون سکسام کامل میشه. تا حالا سکس در حالت پریودی نداشتم. همیشه یکی از فانتزیام بوده اما شرایطش جور نمیشد. نمیتونستم به کسی بگم که میخوام توی پریودی سکس کنم. هم مطمئن نبودم طرف جنبه شو داشته باشه و مسخرم نکنه و هم مطمئن نبودم تمیز باشه. جنده های خیابونی در حالت عادی ازشون مطمئن نیستی چه برسه که پریودم باشن. اما تو فرق میکنی. حالا آروم باش وگرنه دهنت و دست و پاتو میبندم. دوباره دستشو برداشت. اومدم جیغ بزنم که دیگه عصبانی شد و یه سیلی زد تو صورتم.گفت خفه شو. هرچی باهات خوب تا میکنم پرروتر میشی. الان که بستمت به تخت حالت جا میاد. شالمو که پایین تخت افتاده بود برداشت و باهاش پاهامو بست. بعدش رفت بیرون و سریع برگشت.دیدم چسب تو دستشه.

 

کامل خوابوندم روی تخت و تی شرتمو درآورد.بعدش شلوارمو بیرون آورد. از خجالت چشامو بسته بودم و تو خودم جمع شده بودم. فقط شورت و سوتین تنم بود. فقط سینا منو اینطوری دیده بود. دستشو رو بدنم میکشید و با لحن پر از شهوت و صدای دورگه میگفت جوووون چه بدنی. همونجوری هستی که فکر میکردم.جوووووووووووون امشب جرت میدم. دستاشو میکشید رو پاهام و می آورد تا رو شورتم. چون پد گذاشته بودم نمیتونست کسمو لمس کنه. داشتم از ترس میلرزیدم و گریه میکردم. هرچی التماسش میکردم انگار سنگ شده بود. نمیفهمید. دست و پا میزدم. اما زورم بهش نمیرسید. اونم وقتی دید آروم نمیشم شالو از دور پام باز کرد و بست رو دهنم. با چسب دستا و پاهامو به دوطرف تخت بست.جوریکه کاملا طاقباز رو به روش بودم و هیچ تکونی هم نمیتونستم بخورم. دوباره رفت بیرون و زود برگشت. یه ملحفه دستش بود. تاش زد و انداختش زیرم. میگفت اینو اوردم که خونت رو تخت نریزه و اینجا کثیف نشه. همون لحظه گوشیش زنگ خورد. جواب داد و گفت در بازه بیا داخل. فهمیدم همون نفر دومه. بعد چند مین یکی در اتاقو باز کرد و اومد تو. وقتی سلام کرد از تعجب هنگ کرده بودم. دایی علی بود! اینکه زن و بچه داشت. یعنی میخواست خیانت کنه؟ اصلا اتفاقایی که می افتاد نمیتونستم هضم کنم…

 

 

دایی علی گفت: سلام خوشگله. چطوری؟ تعجب کردی؟من و سعید خیلی وقته تو کف توییم. اما فکرشم نمیکردیم یه بار جور بشه و بتونیم دلی از عزا دربیاریم..ااا…سعید چرا دهن خانم خوشگله رو بستی؟میخواستیم چاق سلامتی کنیم. سعیدم لبخند چندشی زد و گفت داداش بدقلقی کرد منم حالشو جا آوردم.اینجوری بهتره..دایی علی هم یه نگاهی به سرتاپام کرد و گفت اتفاقا بهتر شده. اومد نزدیک و دستاشو کشید روی بدنم. حالم داشت به هم میخورد.گفت سعید شروع کنیم دیگه. سعیدم گفت ای به چششششششم..بعدم جفتشون شروع کردن به لخت شدن.حالا هردوتا فقط شورت پاشون بود. از ترس مث بید میلرزیدم. اومدن و شروع کردن به مالیدن سینه هام. دیگه شهوتشون زده بود بالا. نفساشون تند شده بود. هرکدوم یکی از سینه هامو میکرد تو دهنش و میخورد. وحشی شده بودن. سینه هامو وحشیانه گاز میگرفتن و میگفتن جووووون…جنده مایی..چه پستونایی داری.. کوفتش بشه سینا…جوووووووون… منم گریه میکردم و از درد صداهای نامفهوم درمی آوردم. البته یه خرده هم حشری شده بودم اما به روی خودم نمی آوردم. بالاخره از سنگ نبودم که.آدم بودم.احساس داشتم. از طرفی هم وقتایی که پریود بودم زودتر از همیشه حشری میشدم. این خصوصیتو بعضی خانوما دارن. با این حال یه ذره هم دوست نداشتم ادامه بدن.

 

با دست و پای بسته بیحال افتاده بودم و هق میزدم. نوک سینه هام میسوخت. احساس میکردم خون ازشون میاد. بعد چند دقیقه که سینه هامو خوردن علی اومد و دهنمو باز کرد. شروع کردم به تند تند نفس کشیدن. واقعا نفسم داشت بند می اومد. دیدم شورتشو کشید پایین و کیرشو گرفت تو دستاش.گذاشت جلوی دهنم و با دست میزدش به لبام. میخواست واسش بخورم.منم سرمو اونوری کردم. سرمو محکم برگردوند و کیرشو فشار داد رو لبام. با صدایی که از شهوت دورگه شده بود گفت بخور. یهو سعید گفت داداش صبر کن. رفت بیرون و به یه مین نکشید برگشت. یه اسپری توی دستش بود. از اسپری هم به کیر خودش زد هم به کیر علی. اسپری تاخیری بود.علی گفت سعید زدی به هدف. کلا یادم رفته بود. دوباره کیرشو فشار داد به لبام. اما من لبامو محکم روی هم فشار داده بودم که دهنم باز نشه. یهو یه سیلی محکم زد تو گوشم که برق از سرم پرید.گفت یا میخوری یا حالیت میکنم. دوباره کیرشو فشار داد به دهنم. نتونستم مقاومت کنم و دهنم باز شد و کیرشو تا ته هل داد داخل. یه آهی از لذت کشید.با اینکه کیرش متوسط بود اما داشتم خفه میشدم. چند بار عق زدم.کشید بیرون و دوباره محکم هلش داد داخل. تند تند داخل دهنم تلمبه میزد و آه و ناله میکرد. سعیدم کنارش ایستاده بود و کیرشو تو دستش گرفته بود. مطمئنا بعدش نوبت اون بود.

 

 

علی چند دقیقه کیرشو تو دهنم عقب جلو کرد و بعدش رفت کنار تا سعید بیاد. اونم همون کارو تکرار کرد. اما کیرش گنده تر بود و واقعا نفسم داشت بند می اومد. اونم چند بار عقب جلو کرد و رفت کنار. علی رفت سمت شورتم. یهو سعید گفت داداش خانم نشتی داده. حواست باشه. علی هم گفت : ااا…چه بد.. حالا مجبوریم کاندوم بذاریم. بعدم شورتمو کشید پایین. خونریزیم زیاد بود. پاهامو از تخت باز کرد و شورتمو با پدی که داخلش بود از پام درآورد و جمع کرد و گذاشت کنار.

 

حالا فقط دستام بسته بود. خون از کنار رونم راه افتاد و ریخت روی ملحفه زیر پام. اونا هم انگار داشتن فیلم میدیدن. کیرشونو توی دستشون گرفته بودن و میمالیدن و با شهوت به کسم که خونریزی داشت نگاه میکردن. هر دوشون با چشمای خمار و صورت قرمز از حشر زیاد ایستاده بودن و آه و ناله میکردن… بالاخره سعید کاندمو کشید روی کیرش و اومد رو به به روی کسم وایساد. سر کیرشو میزد به سوراخ کسم. واقعا حشری شده بودم اما بازم به روی خودم نمی آوردم. چشامو بسته بودم که از حالتشون نفهمن حالم خرابه. یهو احساس کردم کسم سوخت. سعید کیر کلفتشو تا ته هل داده بود داخل. داشتم میمردم از درد و شهوت. چند ثانیه نگه داشت و کشید بیرون. کاندومش خونی شده بود. نگاش کرد و گفت داداش مثل اینه که پرده شو زده باشم و بعدم با لحن چندشی خندید. علی هم زد زیر خنده. سعید دوباره کیرشو هل داد داخل و شروع کرد به عقب جلو کردن. کسم به خاطر پریودم داغ تر و لزج تر شده بود… سعید همش میگفت جوووووون..چه تنگه..پس این سینای بی عرضه تو این سه ماه چیکار کرده؟ اشکال نداره عزیزم.. خودم بهت حال میدم….جووووون…جرت میدم…میگامت…

 

.دو سه مین که تلمبه زد گفت داداش بیا، وقتشه…خون از کسم راه افتاده بود و میریخت روی ملحفه.. کونمم خونی شده بود.. علی هم اومد با یه کرم تو دستش. اول نفهمیدم میخواد چیکار کنه. بعدش که سعید کمرمو گرفت و بلندم کرد فهمیدم میخواد ازکون منو بکنه. خیلی ترسیدم. من اصلا از کون نداده بودم. سینا هیچوقت دوست نداشت من اذیت بشم. علی اومد جلو و به سوراخ کونم کرم مالید و حسابی چربش کرد. بعد شروع کرد انگشت کردن. اول یه انگشتشو آروم فرستاد داخل. کونم حسابی تنگ بود و داشتم از درد میمرم. التماس کردم نکنه اما اصلا گوش نمیکرد. میگفت زنم نمیذاره از کون بکنمش میخوام تلافیشو سر تو دربیارم. بعد چند مین که حسابی با انگشت سوراخ کونمو باز کرد کیرشو گذاشت دم سوراخ کونم. از ترس لال شده بودم. شنیده بودم خیلی درد داره…

 

بعد آروم سر کیرشو کرد داخل و نگه داشت. یه آهی کشید و گفت جوووووووووون چه تنگه.. آکبنده ..این سینای خنگ تا حالا از کون نکردتت؟ نمیدونستم انقد خواهرزادم بی دست و پاست. سعید باید واسش کلاس آموزشی بذاریم.. بعدش دوباره کیرشو هل داد داخل. از درد نفسم بند اومده بود..التماسش کردم بکش بیرون. درد داره…توروخدا… جون هر کسی که دوست داری تمومش کن اما اصلا گوش نمیداد..انگار گریه های من حشری ترش میکرد…چون همش با اون لحن حشریش میگفت جوووون… درد داری؟ گریه کن….بیشتر حال میکنم… یهو کیرشو تا ته فرستاد داخل.. از درد کمرم تیر کشید. همونجور نگه داشته بود… بعد کشید بیرون و دوباره کرد تو..شروع کرد آروم تلمبه زدن. بعد یکی دو دقیقه به سعید گفت بیا جلو.. بعد خودش اومد و دستامو باز کرد. بلندم کرد و خوابید سر جام. بعد منو به نشوند رو کیرش جوری که کیرش تا ته رفت توی کونم. همزمان که کیر علی تو کونم بود سعید اومد و خوابوندم روی علی و کیرشو کرد تو کسم. همزمان دوتا کیر داخلم بود. هم خیلی درد داشت هم لذت. همزمان شروع کردن به تلمبه زدن. دیگه آه و ناله منم بلند شده بود.. دست خودم نبود.. اونا هم وقتی دیدن من حشری شدم بیشتر وحشی شدن. نزدیک ده مین بود که داشتن تلمبه میزدن. چون اسپری زده بودن ارضا نمیشدن. یهو من لرزیدم و ارضا شدم.

 

سعید گفت جوووون…عزیزم بهت خوش گذشت؟ بازم میخوای؟ من که گفتم کاری میکنم خودت طلبه باشی.. دوباره شروع کردن به تلمبه زدن. بعد پنج مین یهو سرعت تلمبه زدن علی زیاد شد. یه داد آروم کشید و کونم داغ شد. آبشو ریخته بود توی کونم. بعد چند لحظه کیرشو از کونم کشید بیرون و رفت بیحال دراز کشید رو زمین.. سعیدم دوباره شروع کرد به تلمبه زدن. عرق از سر و روش راه افتاده بود. همش میگفت جوووووووون..میکنمت…جرت میدم…..جوووونننننم…..همینجور داشت تند تند تلمبه میزد. آب کیر علی اومده بود بیرون و با خون پریودم قاطی شده بود.. بعد پنج دقیقه تلمبه زدن اونم یه آهی کشید و ارضا شد اما آبش داخل کاندوم ریخته بود. بعد رفت یه طرف و بیحال افتاد…

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

15 دیدگاه دربارهٔ «تجاوز شبانه به من در حالی که پریود بودم»

  1. سالهاست داستان سکسی میخونم از زمان مجله سکاف تا الان ولی تا الان داستانی منزجر کننده تر از این نخونده بودم. واقعا ناراحتم کرد

  2. کس ننشون واقعا که خیلی پست بودن که سرت همچین بلایی اورون کثافتای آشغال بنظر من برو شکایتشون کن تا جوابشونو بگیرن

  3. عوضیاااااااااااااااااااااااااا
    خیلی کثافتن بخدا
    حالمو بهم زدن بمیرن الهی الهی بترکن اشغالاااااا بیشعورا نفهما کثافتا احمقااا (هرچی بهشون فوش میدم دلم خنک نمیشه)
    اجی اگه تو جدی شوهرتو دوست داری بهتره بهش بگی تو که کاری نکردی داییات کثیفن به تو چه؟
    بکشمشوووووووووووووووووون احمقا

    1. وااااا چه حرفهایی میزنی، خب کسسس ناز و گاییدنی رو آدم باید بکنه دیگه، خیلی حال میده کییییر محرم آدم بره توی کسسس آدم،مگه ما نسل آدم و هوا نیستیم؟بچه هاشون باهم خواهر و برادر نبودن مگه؟ اونا هم خواهر و برادر با هم سکس کردن تا ما بوجود اومدیم دیگه ….

  4. بخدا خیلی ناراحت شدم خدا کنه ایشالا بمیرن بدبختای کثافط

  5. اتفاقا خيلى كار خوبى كردن كس واسه گاييدنه ديگه اگه من به جرسون بودم حامله شده بودى الان برو دعاوى كن

  6. کثافتهای اشغال خیلی پست فطرتن من اگه جای تو بودم انقد جیغ میزدم همسایه ها بیان کمکم حالا هم دیر نشده برو ب شوهرت بگو دهنشونو سرویس کنه کثافتهای مادر جنده رو….

  7. کیرم تو دهنشون
    ولی خوب شد باهات حال کردن
    از تو عم ممنونم … الان دارم جق میزنم … ب مام ی حالی دادی پریود ….

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا