سکس شیرین با ریحانه

یکسال قبل…

از زمانی که اثاث کشی کردم و به خانه جدیدی که خریده بودم وارد شدم دوماهی میگذشت. تو این مدت همه فهمیده بودند که مرد میانسالی که مجرده ساکن اون ساختمان شده و هر روز ادکلن زده و مرتب ساعت 9 صبح میزنه بیرون و تا هشت شب خونه نمیاد. تو این فاصله دوست دخترهامو جوری میاوردم که کسی نبینه اما اون روز تو پارکینگ زن طبقه پایینی که رفته بود انبار وسایل برداره با دیدن من و یک دختر بیست و دو ساله که همراهم بود، لو رفتم.
زنی بود حدود 35 ساله که صورتش از جنیفرلوپز کم نداشت و شباهتش منو چند ثانیه ای رخ تو رخش کرد. باسنش از روی چادر شباهتش را چند برابر میکرد. سلام و علیکی کردیم و با لبخند معنی داری زیر لب گفت : ماشاا… اشتها! با دوستم از پله ها بالا رفتیم و آن روز گذشت…
فردای آن روز تا رفتم ماشین را سوار بشم تو پارکینگ منو دید و آمد جلو. سلام آقا شهرام. مزاحم شدم بگم اقلا بالا که هستید ضبط را روشن کنید که سر و صدای دوستتون تو اتاق خواب ما نیاد!!! خشکم زد و یاد دیروز افتادم که یلدا موقع سکس آنقدر ناله کرده و فریاد زده بود گندش در اومده بود. بر پدر این بساز بفروشها صلوات که دیوار و سقف را غیر استاندارد میسازن! نگاهی بهش کردم و دیدم حالا که پررو بازیه نباید کم بیارم. هرچه بود معلوم بود داره زاغ منو میزنه که جلوم سبز میشه! گفتم: حالا یکبار ما تو روزکمی سر و صدا کردیم در مقابل شما تو این دو ماهه شبها خواب به چشم ما نذاشتین!

 

نگاهی کرد و با لبخند گفت: کاش حرفتون صحت داشت. من که این دو ماه سهله تو این دو سال صدایی ازم در نیومده ! و رفت سمت پله ها و منو تو فکر حرفی که زد فرو برد. از اون روز رفتارش عوض شده و با من صمیمی تر شده بود. فهمیدم اسمش ریحانه است و سه سال قبل از تبریز اومده تهران و با شوهر و دو تا بچه اش که دبستانی هستند دقیقا زیر واحد من در طبقه دوم زندگی میکنند. لهجه شیرینش بیشتر منو حریص میکرد تا بهش نزدیک بشم. شوهرش بازاری بود و سی سالی بزرگتر از خودش. فهمیده بودم این زن کمبودهای زیادی تو زندگیش داره اما کاری از دستم بر نمیومد. چون همسایه بود و اگر رابطه برقرار میکردم میدونستم دیگه ول کن نیست و کار ممکنه بیخ پیدا کنه.
مدتی گذشت و زندگی روال خودش را داشت. تو این مدت به بهانه های مختلف چه با شوهرش و چه بدون اون می ایستاد و احوال پرسی میکرد. شوهرش تنها چیزی که براش مهم نبود رفتار زنش بود که برای من عجیب بود. معمولا آذریها خیلی غیرتی هستند اما این به زنش بیشتر به یک کلفت نگاه میکرد و مطمئن شده بودم این زن دوم طرفه. چون میشد که شوهرش دو سه روزی تو هفته غیبش میزد و ماشینش هم تو پارکینگ نبود.

 

تو یکی از این غیبتها یکروز صبح که اومدم از در واحد بیام بیرون از پله ها اومد بالا و خیلی آروم سلام و احوالپرسی کرد و در حالی که یک بشقاب که توش چند تا شیرینی بود آورد جلو . تا اومدم بپرسم به چه مناسبته دستش را گذاشت رو لباش و به علامت هیس و بشقاب را ازش گرفتم. چادر سفید گلداری سرش بود و در حالی که چادرش را مرتب میکرد بدنش را کاملا زیارت کردم. شلوار استرچ صورتی با تاپ چسبون سفید که سینه های کوچکش از زیر آن کاملا معلوم بود.
خودش هم فهمید که حواسم پرت شده و با لبخندی گفت: همسایه بغلیتون فضوله و نمیخوام با هم ببینتمون. تو درگاه در ایستاده بودم و رفتم داخل و راه را برای داخل شدنش باز کردم. نگاهی کرد و گفت: یعنی بیام تو؟ با سر اشاره ای کردم و دستم را گذاشتم رو لبهام و مثل خودش گفتم هیس! خنده ای کرد و آرام داخل شد. از طرفی میل به داشتن او و از طرفی هراس از دیده شدن توسط همسایه ها کمی من را هول کرده بود. داخل که شد با دیدن خانه که مرتب و منظم بود گفت: فکر نمیکردم اینقدر خونه یک آدم مجرد مرتب باشه. و شروع به نگاه کردن به آشپزخانه و سالن کرد.

 

رفتم جلو و در حالیکه کت خودم را در میاوردم تعارف کردم تا راحت باشه و اگه میخواد خانه را نگاه کنه. بشقاب شیرینی را گذاشتم رو اوپن و پرسیدم: نترسیدی شوهرت دنبالت بیاد و کسی ببینتت؟ چادرش را از سرش برداشت و تازه موهای مشکی بلندش را که چند تا تارش را قرمز کرده بود دیدم. گفت: نه امروز رفته و تا جمعه بر نمیگرده. گفتم مسافرت رفته؟ گفت : نه. رفته خونه زن اولش کرج. خیلی عادی این را گفت و نگاهش را به من دوخت. داشتم آتیش میگرفتم و چشماش برق میزد. ادامه داد: بچه ها را صبح بردم مدرسه و تا یک نمیان.
آرام رفتم جلو و میدانستم که او و من هر دو این لحظه را به یک چیز فکر میکنیم. دستم را دراز کردم و گفتم: میخوای اتاقها را نشونت بدم؟ خنده ای کرد و دستم را گرفت و بلند شد. نمیدونستم این چند قدم را تا اتاق خواب با من میاد یا اینکه شروع به ناز و ادا میکنه.جلوتر از من حرکت کرد و با وارد شدن به اتاق خواب و دیدن آیینه هایی که دور تا دور اتاق به دیوار نصب بود یکباره گفت: چقدر اینجا سکسیه؟ برگشت و نگاهمان به هم تلاقی کرد.آرام جلو رفتم و دستم را دور کمرش حلقه کردم. سرش را آورد جلو و با حرص شدیدی لبهامو یکباره تو دهانش کشید. اینقدر حریص بود که حس کردم نفسم داره میگیره. ساعت 9 صبح بود و تا اومدن بچه ها وقت داشتیم. لباسهامون را در آورده و از شهوت وحشتناکی که داشت فهمیدم مدت زیادیه که سکس نداشته. شروع کردم از سر تا پایش را بوسیدن و لیس زدن . شورتش پاش بود و وقتی آرام از پاهایش در آوردم با دیدن کسش مکثی کردم.

 

یک ذره مو نداشت و معلوم بود یکساعتی میشد که از حمام آمده و هنوز عطر صابونی که به بدنش زده بود احساس میشد. شروع به خوردن کردم و با فشار دادن سرم روی اون کس نرم میفهموند که بیشتر بخورمش. با انگشتم شروع به کردن کردم و تو همین حال 69 شدیم. با ولع خاصی تمام کیرم را تا ته تو حلقش فرو میکرد و من هم همزمان هم کس و هم سوراخ کونش را با انگشتم بازی میدادم. هر بار که سرش را میچرخاند و هردومان را در آیینه ها و تو اون وضعیت میدید بیشتر کیرم را تو حلقش فرو میکرد. بعد از یکربعی که به خوردن گذشت به حالت درازکش کنار هم خوابیدیم و خوردن سینه هایش را که کاملا تو دهن جا میگرفت شروع کردم. ناله های کوتاهی میکرد و معلوم بود جلوی خودش را میگیره.
نیم ساعتی گذشته بود و تو این فاصله جایی از بدنش نبود که با زبان من آشنا نشده باشه. ریحانه از آن تیپ زنهای لاغری بود که با چند شکم زاییدن هم آدم دوست داره مدام بکنتشون . شوهر بی لیاقتش نمیفهمید که چنین زنی را نباید هفته ای یکبار کرد. گرچه خودش میگفت بیش از سه ماه بود که فقط سه یا چهار بار سکس داشته که ارضا هم نشده و بعد سکس خود ارضایی میکرده.

 

بدنش مثل مار به دور من پیچ میخورد و مدام میخواست که وحشیانه باهاش سکس کنم. یکساعت از هم آغوشی ما میگذشت و هنوز نکرده بودمش. تو این فاصله یکبار ارضا شده بود و برخلاف زنهایی که میشناختم هنوز مشتاق بود. آرام روش خوابیدم و کیرم را آرام داخل کسش کردم. اینقدر تنگ بود که شک کردم کیرم را اشتباه فرستاده باشم. وقتی به زور تمام کیرم را داخل کردم و شروع به عقب جلو کردن کردم چشمانش را میدیدم که رو به بالا میرفت و بسته میشد. ده دقیقه ای مشغول بودم که احساس کردم دارم ارضا میشم. فریادهایش بلند تر شده و گرچه در بسته بود میترسیدم همسایه دیگری صدا را بشنود و بقول معروف مشتریها زیاد بشن!

 

ضربه هامو محکمتر کردم تا حدی که با ششمین یا هفتمین ضربه فریادی کشید و هر دومون در یک لحظه ارضا شدیم. در آخرین لحظه بیرون کشیدم و با فشار تمام آبم را ریختم لای سینه هاش که عکس العملش برام واقعا دیدنی بود. تمام آب را با انگشتاش به سینه هاش میمالید و جوری نگاه میکرد که حس کردم برای اولین بار بوده که چنین حرکتی را تجربه کرده.
نیم ساعتی را به حرف زدن گذراندیم که بهش گفتم تمام فکر و ذکرم تو این مدت باسن قشنگ و برجسته اش بوده. با شنیدن این حرف پشتش را به من کرد و گفت : دوست دارم امتحان کنم. کیرم دوباره بلند شده بود و میدونستم اگر بخوام از کون بکنم عذاب میکشه . شروع کردم با زبانم سوراخ کونش را خیس کردن و دوباره انگشت کردن . زمان داشت میگذشت و وقت بازی با کونش نبود. پرسیدم دوست داره یا بخاطر منه که میخواد. وقتی گفت دوست داره سر کیرم را آرام فرو کردم و با حرکتهای کوچک عقب جلو کردن سرش را جا کردم. تا شروع به فرو کردن بقیه اش کردم با خنده میگفت غلط کردم . بچه بودم کون دادم الان نمیخوام!!! آن روز به خنده و خاطرات گذشت و احساس خوبی از سکس برامون بیادگار گذاشت.

 

تا ساعت دوازده تو بغل هم بودیم و فهمیدم حدسم بیراه نبوده و تجربه های اون روزش با من را تا بحال نداشته . سکسی که با ریحانه داشتم برایش تازگی خاصی داشت و هنوز هم ادامه داره. فردای اون روز هم اومد فقط بخاطر اینکه میدونست شدید خواطر خواه کونش شدم. اما اینبار با فرصت و لذت بیشتری از خجالت اون کون برجسته و زیبا در اومدم. گرچه هر بار با دیدن دوست دخترها و زنهایی که همراهم هستند غیرتی میشه اما ریحانه برای من سکس ممنوعی هست که شیرینیش به ممنوعیتش اولویت داره.

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

2 دیدگاه دربارهٔ «سکس شیرین با ریحانه»

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا