زن شوهرداری به نام پگاه

دلم می خواست تورش کنم . خیلی زیبا بود . می دونستم شوهر داره و یه هفت هشت سالی رو ازم بزرگتره . واسه من دختر کم نبود و هر وقت اراده می کردم یکی رو می آوردم آپارتمانم . خوبی کار من این بود که می تونستم تقریبا بیشتر وقتا اونو در خونه آماده کنم . طراحی یه سری از نقشه های ساختمونی و یه سری کارایی که در رابطه با شرکت انجام می دادم و در چند تا پروژه ساختمونی هم فعالیت داشتم که گاهی واسه نظارت به محل اجرای طرح سری می زدم . هنوز سی سالم نشده بود ولی مجرد بودم . از بس دوستامودیده بودم که زن گرفته خودشونو اسیر کرده بودن دیگه من یکی پشیمون شده بودم . نمی دونستم اسمش چیه .. ولی می دونستم که اون خیلی خوش بدنه . قد متوسط همراه با بدنی که اندامش واقعا هار مونی داشت و باسنی که انگار با یک شیب منظم و مناسب خیلی عقب تر از پاهاش نشون می داد . همین اونو خواستنی تر کرده بود . وقتی که از محوطه آپار تمان رد می شد مرد ها حتی زنا بی اختیار برای چند ثانیه ای به اون باسن گرد و قلنبه اش که در حال تر کوندن جینش بود نگاه می کردند .می دونستم از من بزرگتره ولی نمی دونستم چند سالشه …

 

در همون طبقه ای زندگی می کرد که منم یه آپارتمان دربست داشتم . یه بار اونو یا یه دختر و پسر نوجوون دیدم که دختره بزرگتر نشون می داد و یک بار هم با شوهرش دیدمش . شوهره زیاد به تیپ اون نمیومد ولی شاید هفت هشت سالی رو بزرگتر از زنش نشون می داد . اون خیلی تپل نشون می داد . بینی قلمی و صورتی گرد و ابروهایی کوتاه متناسب با صورتش .. و یه پیشونی کوتاه ..چقدر دلم می خواست یه بهونه ای پیدا کنم که باهاش حرف بزنم . نمی دونم چرا یه حسی بهم می گفت که اون دوست داره خیلی جلب توجه کنه .. کونش منو اسیر خودم کرده بود . خیلی از بچه های همین مجتمع تونخش بودن . با این که از این موارد خیلی زیاد داریم و این مجتمع خیلی بزرگ بودولی یه چند نفری تو نخش بودن اما همه شون همین بچه های تازه به دوران رسیده لوس و بیکاری بودن که فکر می کردن که واسه خودشون کسی هستند و هر وقت اراده کردن می تونن یکی رو تور کنن . شاید ده سال پیشش منم که به سن اونا بودم همین احساسوداشتم . یه روز دیدم یه کارتی افتاده جلو در خونه شون .. کارت ملی همونی بود که گلوم پیشش گیر کرده بود و تا شکارش نمی کردم دوست نداشتم دختر دیگه ای رو تور بزنم . من حداقل هفته ای یکی رو می آوردم خونه و باهاش سکس می کردم . می شد اونو به حساب نیمچه دوست دختر نیمچه خیابونی گذاشت . خیلی از دخترای درست و حسابی رو که با هاشون دوست می شدم دلشون می خواست که با هاشون از دواج کنم ولی یه سری که معتدل بودن و خیلی هم اهل حال با یه شام وگردش رام می شدن و خودشونم دوست داشتن حال کنن . اونایی رو هم که واسه خودشون کلاس می ذاشتن و نرخشونو می بردن بالا به حال خودشون ول می کردم . آخه وقتی که اراده کنی و کلی دختر دور و برت روت بریزن دیگه واسه چی بخوای به دختری باج بدی که اون واسه خودش کلاس بذاره.تازه همینایی رو که که می گفتن ما به شرط از دواج بهت حال میدیم می تونستم مخشونوکار بگیرم و با هاشون حال کنم ولشون کنم ولی دلم نمیومد . این یه تیکه رو وجدانی بر خورد می کردم . نمی خواستم و دوست نداشتم که کسی رو از خودم بر نجونم و امیدشو تبدیل به نا امیدی کنم .یه لحظه که به تاریخ تولدزن همسایه نگاه کردم دیدم که چهل سالشه . اسمش بود پگاه…

 

زنگ در واحدشو نو واسه تحویل کارت وقتی به صدا در آوردم که شوهر و بچه هاش رفته بودن بیرون . می دونستم که خانه داره . دل تو دلم نبود . وقتی قبلا اونو با شوهرش دیدم حس کردم زیاد باهاش احساس نزدیکی نمی کنه . آخه چند بار اونا رو با هم دیده بودم .. شوهره هرچه حرف می زد اون در عالم خودش بود .. .. خلاصه اون روز وقتی کارتو دادم به دستش ازم تشکر کرد .. نمی دونستم چه جوری ادامه صحبت بدم . دلم نمیومد ازش دل بکنم .. گفتم که منم در همین طبقه و چند متر اون طرف تر زندگی می کنم . مهندس عمران هستم و فوری یه رزومه ای از کارموتحویلش دادم . لبخندی زد و گفت اگه خواستیم ساختمون بسازیم حتما مزاحم میشیم .. حس کردم دستموخونده . یخ که چه عرض کنم سنگ روی یخ شده بودم . درسته یه ده دوازده سالی رو ازش کوچیک تر بودم ولی تیپ خیلی مردونه ای داشتم و هر چه بود می تونستم خیلی بیشتر از شوهره بهش حال بدم . نمی دونم چه طور می تونست با اون خودشو ارضا کنه .. شایدم من خیلی پر ادعا بودم و خودمم خبر نداشتم .. داشتم می رفتم که یه لحظه صدام کرد


-ببخشید شما در مورد کامپیوتر و تعویض ویندوز و نصب یه سری بر نامه چیزی می دونین .. یه سیستم این جا هست که قاطی کرده .. بچه ها الان میان و بازم بلای جونم میشن .. اگرم بخوای ببریش به تعمیر گاه و برش گردونی کلی وقت آدم گرفته میشه .. واسش گفته بودم که من کارامو در خونه انجام میدم …
-اتفاقا این کارا خوراک منه
-می دونم وقت شما رو می گیرم ولی از خجالت شما در میام . اگه راحتین می تونم براتون بیارم به واحد شما همونجا ردیفش کنین ..
-نه اتفاقا این جا بهتره … همین جا راحت تر تستش می کنم . خلاصه کار یک ساعته رو دو ساعتی لفتش دادم و اونم کلی ازم پذیرایی کرد و آخر کار می خواست یه پولی بهم بده که قبول نکردم ..
-آقای مهندش شرمنده می فر مایید .
-می تونین صدام کنین فرسام .
-چه جالب !
-چرا ؟
-خیلی هم ردیف با اسم منه .. پگاه.
-ولی اسم شما مثل خودتون زیباست . برازنده شماست ..البته جسارته می تونم یه سوالی بکنم ؟
-بفر مایید اگه نتونم جواب بدم شرمنده ام .
– شما در چهارده پونزده سالگی ازدواج کردین ؟
-چطور ؟
-خب ترکیب و استیل و سن شما نشون میده که نباید بیشتر ازسی باشین ..
-یعنی بهم نمیاد یه زن سی و شش ساله باشم ؟
-اصلا .. سکوت کرده چیزی نمی گفت و منم دیگه واسه این که بیشتر گندشو در نیارم باهاش خداحافظی کردم . بازم خدا پدرشو بیامرزه بیشتر از چهار سال سنشو کم نکرده بود . ولی همین یه جوابش برام کافی بود که با این که خیلی سخته ولی می تونم امید وار باشم که به اصطلاح بر و بچه های خودمونی مخشو تیلیت کنم .. رفتم یه دوری بزنم و هوایی بخورم چند تا از این خیابونی های خوشگل که بهشون میومد تازه کار باشن به پستم خورده بود .. ولی حال و حوصله هیشکدومشونو نداشتم . پگاه تمام فکرمو به خودش مشغول کرده بود . این که بتونم روی جسم و روح یک زن متاهل نفوذ داشته اونو بکشونم به سمت خودم دیوونه ام کرده بود . دوست داشتم این حس اعتماد به نفسودر خودم حفظ کنم .

 

به سرعت و بدون وسواس سریع کارامو انجام دادم تا بتونم فکرامو بذارم رو هم .. غروبی دیدم زنگ در خونه ام به صدا در اومد .. پگاه بود . با یه آرایشی غلیظ تر از صبح.. اولین چیزی که توجه منو به خودش جلب گرد روژگونه هاش بود که خیلی زیبا تر و جوونترش کرده بود . رفته بودم به عالم خودم . فکر کنم دو باری صدام کرده بود تا منو از گیجی در آورد . ظاهرا بچه هاش یه جایی توی بر نامه ها گیر کرده بودن .. خودمو رسوندم اون جا و کلی هم واسشون توضیح دادم و اشکالاتشونو رفع کردم .. دیگه از اون روز به بعد یواش یواش هر روز یا یه روز در میون به یه بهونه ای با پگاه یه بر خوردی داشتم . یه روز واسم آش نذری می آورد .. یه روزم مثلا به بهونه این که جار و برقی ام خراب شده در خونه شونو زدم تا دیدار ها تازه شه .. یه چند بار هم نگاهمون به نگاه هم تلاقی کرده چند ثانیه تو چشای هم خیره شده بودیم . ..یکی از این روزا مادر و بچه هاشودیدم که در پارکینگ دارن با ماشین ور میرن و هر کاری می کنن روشن نمیشه . دخترش فریده حرص می خورد که دیر میشه و پسرش فر هاد هم دست کمی از اون نداشت . به نظر میومد اشکال از باطری ماشین باشه ..
– پگاه خانوم چیزی شده؟
-این بچه ها منو دیوونه ام کردن . میگن بریم سینما .. نمی دونم این چه فیلمیه که آوردن ملت شلوغش کردن .. میگم چند روز دیگه فیلمش همه جا پخش میشه .میگن نه در یک فضای باز و عمومی که دسته جمعی می بینن بیشتر حال میده ..
-حق با اوناست .در همین لحظه فرهاد پسرش اسم فیلم و مکان و آدرس سینما رو گفت
-اتفاقا منم داشتم می رفتم همون جا . اگه بدونین دسته جمعی دیدن و خندیدن چه حالی میده ! پگاه یه جور خاصی نگام می کرد . آخه من قبلا واسش گفته بودم که اصلا حال و حوصله بیرون رفتن رو ندارم و معمولا دوست دارم در خلوت خودم باشم و یه بار هم از سینمای ایران بد گفته بودم .

 
-اگه اجازه می فرمایید در خد مت شما باشم .. اونا رو سوار پژوی خودم کردم . مادره اول می خواست بره پشت بشینه ولی نمی دونم چی شد که اومد کنار من . پگاه نذاشت پول بلیطارو من حساب کنم ..در عوض کلی هله هوله خریدم .. چقدر هم شلوغ بود .. لعنتی خودمو بستم به فحش که این چه جای تریپ زدن و کلاس گذاشتن و رعایت ادب و مبادی آداب بود . می تونستم پیش پگاه بشینم ولی فرهاد رو نشوندم سمت راست خودم و حرص خوردن من شروع شد . ..وای عجب شانسی ! پشت سرفرهاد که یه دختر بود گفت آقا سرتو بیار پایین .. چون فرهاد کمی دراز بود .. پسره رو از جاش بلند کردو اون رفت جای فریده .. منم قبل از این که اتفاق دیگه ای بیفته مثلا فریده بخواد بیاد جای داداشه بشینه درجا رفتم جای قبلی فرهاد کنار مامانش .. و فریده هم که اومد دیگه از جام تکون نخوردم و اون اومد سمت چپ من . من وسط مادر و دختر گیر کرده بودم . کاری به کار دختره نداشتم پونزده سالش بود . اون وقتا که دبیرستانی بودم پونزده ساله ها رو خیلی بزرگ می دیدم ولی حالا فریده واسم بچه نشون می داد . اما بوی عطر وسوسه انگیز پگاه دیوونه ام کرده بود . اصلا به فیلم توجهی نداشتم . یه چند دقیقه ای رو چرت زدم . یکی دوبار هم صدای خنده ها و قهقهه های مردم و بغلدستی ها از خواب بیدارم کرده بود . زمان به سرعت می گذشت و من هنوز کاری انجام نداده بودم .می خواستم دستمو بذارم رو دست یا پای پگاه . یه ریسک عجیبی بود . اون که نمیومد پیش بچه هاش بی آبرو بازی در بیاره . شدت ضربان قلبم زیاد شده بود . خوشبختانه از یه فضای بازبین صندلی و در اون تاریکی که همه حواسشون به فیلم بود می شد یه کاری کرد . بالاخره تابو رو شکستم . دستموآروم بردم سمتش . تونستم پاشواونم قسمت بالاشو لمس کنم . به دنبال دستش بودم .. که انگشتای قشنگشو بگیرم توی دستام . دستم رسیده بود وسط دستش . دیگه نمی شد حرکتی آزاد داشت و خطر ناک هم بود . چقدر دلم می خواست اونم به نرمی جواب منو می داد . حس کردم که اونم راضیه . داشتم به فردای خودم و اون فکر می کردم . کیرم شق شده بود . ناگهان سوزش عجیبی رو پشت دستم حس کردم .. اون ناخنای دست مخالفشو به شدت فروکرده بود به پشت دست راست من که در حال لمس بدنش بود . درد و سوزش شدیدی در تمام وجودم حس می کردم .چند بار پی در پی این کارو انجام داد .. بالاخره فرصت داد دستمو بردارم نمی دونم چرا با من این کارو کرد . اون این اواخر به نگاهم پاسخ مثبت می داد .. بار ها و بار ها پیش اومده بود که چش تو چش من بدوزه و حالا یکی دوبار مکثش بیشتر بود . فکر نمی کردم اشتباه کرده باشم .. پگاه : بچه ها اگه از فیلم خوشتون نمیاد بریم خونه .. آقا فرسام می تونه بعدا تشریف بیاره .. فریده : مامان تو که بی حوصله نبودی فیلمش قشنگه .. خلاصه تا آخرش نشستیم و اونم خیلی معمولی و سرد و خونسرد واسه حفظ سیاست برگشتنی کنارم نشست و دیگه من موندم و شبی فکر کردن به این که چرا اون با من این رفتارو کرد . چرا .. چرا .. اون گاهی بچه هاشو می رسوند مدرسه و برمی گشت . بهترین موقع همین بود که من اونو هنگام ورود به آپارتمان گیرش بندازم . باهاش حرف بزنم . می تونستم در بزنم ولی نمی خواستم خیطم کنه . غرورمو شکسته بود . بد جوری رو پشت دستم اثر گذاشته بود . روز بعد یه جایی خودمو پنهون کردم . درست در همون دقایقی که فکر می کردم ببینمش دیدمش .. چرا من این جوری شده بودم . می شد یک زن یا دختر خوش کون دیگه گیر آورد و باهاش حال کرد ولی اون که این جوری طاقچه بالا می ذاشت بیشتر دلمو برده بود .. دیگه اونو به اسم و خیلی ساده صداش کردم ..

 
-برو آقا من با شما کاری ندارم .
– پگاه صبر کن ببین چی میگم .
-می خوای زنگ بزنم پلیس بیاد ؟
-من که کاریت ندارم ..
-خیلی پررویی . شما مردا رو اگه رو بدن خدا رو بنده نیستین . داشت می رفت داخل و منم یه فشاری بهش آوردم و قبل از این که جیغ بکشه درو از داخل بسته دستمو گذاشتم رو دهنش ..
-ساکت میشی دست از رو دهنت وردارم یا نه ؟ می خوام چند کلام حرف باهات بزنم .. اگه بازم بخوای جیغ بکشی همون آش هست وهمون کاسه . دستمو برداشتم ..
-حرفتو بزن و برو بیرون .. نگاش کردم ..
-سرت رو بالا بگیر تا نگاهتو ببینم .. ولی اون سرشو انداخته بود پایین .. دستمو گذاشتم دور کمرش تا بخواد بفهمه چی شده یه دست گذاشتم رو چونه اش و سرش اومد بالاتر و لبامو گذاشتم رو لباش . هرچند به زور و با فشار داشتم لباشو می بوسیدم ولی خیلی بهم می چسبید . اون مرتب مقاومت می کرد .. منم ولش نمی کردم .دلم می خواست اونو برسونم به جایی که حس کنم حرکت لباش آروم شده . اونم داره با من همراهی می کنه . داره لذت می بره .دستمو گذاشته بودم رو کون بر جسته اش . دلم می خواست شلوارشو جر بدم . می تونستم حالت کونشو تصور کنم . کون به این سبکو چند بار گاییده بودم ولی به این تپلی و بر جستگی نبود . حس کردم کمی آروم شده . دیگه مقاومت نمی کرد . شایدم خسته شده بود . واسه این که دلمو زیاد خوش نکرده باشم ولش کردم ..
-برو بیرون .. این آخرین باریه که می بینمت .. من زندگیمو دوست دارم ..
-می دونم منو هم دوست داری ..
-من خودمو هم دوست ندارم . من بچه هامو دوست دارم . نمی خوام بین من و اونا فاصله ای بیفته ..
-توخودت رو هم دوست داری . نگاه کن اصلا نشون نمیده سی و شش سال سنت باشه . ده سال جوون تر نشون میدی .
-بس کن .. برو .. اذیتم نکن . تو فقط فکر اینی که یه جوری خودت رو تامین کنی ..
-تو به چی فکر می کنی .. تو در این فکر نیستی ؟ .. اون وقتی که می گفت به بچه هاش فکر می کنه از شوهرش چیزی نگفت .
-من ازت خوشم اومده . می خوام باهات دوست باشم . بهت بگم ما می تونیم لحظات خوبی رو در کنار هم داشته باشیم .
-چرا اذیتم می کنی . چرا داری باهام بازی می کنی .
-فکر کردی واسه من دخترکمه ؟ زن کمه ؟ من یکی رو می خوام که علاوه بر طراوت و زیبایی , فهم و فرهنگش هم بالا باشه .
-من توی زندگیم همیشه از آدمای پررو بدم میومده . حتی اگه اون مادرم بوده باشه . خواهش می کنم برو ..
-ولی خیلی خوشگلی ..
-برو ..
-می دونم دوستم داری .
-بروهوسباز!

 
-می دونم هرچی که من می خوام تو هم می خوای .. کیرم دیگه تحمل نداشت .. رسوام کرده بود . می دونم که اونم داشت لاپامو نگاه می کرد . گیج شده بودم . شاید رادار های من اشتباه کرده بودند و اون در آسمان هوس من پرواز نمی کرد . تا حالا رادار کیر من اشتباه نکرده بود .. دیگه بهتر بود تا گند کار در نیومده حرف پگاهو گوش می کردم و می رفتم . دست از پا دراز تر برگشتم . از خودم خجالت می کشیدم . ولی اون با اون نگاهش .. با اون چشای آتشینش وگاه نگاه مظلومانه اش ..انگاری یه چیزی ازم می خواست . می دونستم دوست داره جوونی کنه . پس چرا نخواست بگه که چهل سالشه . اومدم بیرون .خیلی به هم ریخته بودم . شاید عجله کرده بودم . نباید این کارو می کردم . باید با یکی حال می کردم و اینو هم آروم در کنار خودم می داشتم …روز بعد رفتم یه دوری بزنم ..یه دختر اون جوری خورد به تورم . تازگی ها همه شون کلاس گذاشته و خودشونو جنده نمی دونستن . می گفتن می خوایم حال کنیم و حرفه ای نیستیم . حال و حوصله شو نداشتم که زنگ بزنم واسه چند تا از اون کلاس بالا تراش که اختصاصی خودم بودن .. رسیده بودم نزدیک خونه از دور پگاهو دیدم که داره از ماشین پیاده میشه .. این چرا ماشینو نیاورد داخل ؟
-ببین فدات شم جیگر .. این پولوداشته باش یه شامی بخور و با آژانس برو خونت ..
-من می خوام باهات حال کنم ..
-کس خل نشو .. الان خواهرم منو دیده من نمی خوام اون بفهمه که من اهل حالم .. برو یه جای دیگه حال کن .. یه دقیقه دیگه اگه شنیدی پرت و پلا میگم با من همراهی کن ..
-نمی فهمم چی داری میگی .. یه ده تومن دیگه هم دادم به دستش و گفتم بیا حالا می فهمی .. پگاه که رسید نزدیکم یه اشاره ای به اون دختر که اسمشم نمی دونستم کرده و ازم فاصله گرفت ..
-مهرنوش جان تو هم طرحتو آماده کن من فردا میام دفتر یه نگاهی بهش میندازم .. پگاه از کنارم رد شده بود و منم به اون دختر اشاره زدم که بره .. خودمو رسوندم به نزدیکی پگاه طوری که منو ببینه ولی کنار در آسانسور وایسادم و باهاش نرفتم ولی به سرعت از طرف راه پله سه طبقه رو طی کردم . یه بدی آسانسور ما که در اون لحظه از خوبیش بود این بود که وقتی نگه می داشت یه ده ثانیه رو مکث می کرد و درش باز می شد . همینشم واسم غنیمت بود .. با هم همزمان وارد راهرو شدیم. به زور جلوی نفس زدنهای خودمو گرفته بودم.. رفتم وارد آپارتمانم شم حس کردم یکی پشت سرمه …

 
-آقا پسر ! اومدم بهت بگم که ما اون قدرا که فکر کردی خنگ نیستیم که فریب این بازیهاتو بخوریم .
-از چی داری حرف می زنی ..
-از هوسبازیهای کسی که می خواد با فکر یکی دیگه بازی کنه . از نقطه ضعفش سوء استفاده کنه … متوجه این حرف آخرش نشدم .. یعنی جز این که اونم ازم خوشش اومده بود چه معنایی می تونست داشته باشه ؟
-نمی فهمم چی داری میگی .
-هنوز پشت دستت زخمیه . از اون بفهم ..
-من دلم زخمی تره پگاه
-برو این دام بر مرغ دگر نه . همون جوری که چند دقیقه پیش گذاشته بودی . ببینم به دختره گفتی بعدا بیاد ؟
-کدوم دختر ؟ نکنه همکارمو میگی .. از اون جایی که خطشو خونده بودم این جا رو دیگه سیاست رفتم ..
-اون همکارم بوده .. تازه ربطی به تو نداره . رفتم سمتش ..
-نه دستمو ول کن.
-بیا تو کارت دارم وگرنه این جا اگه یکیبیاد و ما رو با هم ببینه برای تو بد میشه . اگه الان فرهاد و فریده درو باز کنن و بگن صدای مامان میاد چی ؟ .. اونو آوردم داخل .. حس کردم که وقتی منو بایه دختر دیگه دیده آتیش گرفته و هرچند گفته بودم که کارمند شرکته ولی اگرم باور کرده باشه از این که یکی هست که بهش توجه داشته باشم حرصش گرفته بود .. این بار که لبامو گذاشتم رو لباش دیگه حرفی نزد . ولی حرکتی هم نکرد . دستامو درجا بردم روی باسنش .. حس کردم که داغ شده .. خیلی زود .. صورتش گل انداخته بود .. آروم آروم اونو بردم سمت تخت .. با بوسه های نرم خودم سعی در رام کردن هر چه بیشترش داشتم .. سرشو بر گردوند و یه نگاهی به تختم انداخت .. حس کردم از این که من یه تخت دو نفره دارم تعجب کرده بود .
-نههههههه فرسام نههههههه خواهش می کنم …

 
-دوستت دارم پگاه .. دوستت دارم . می خوامت . چرا با خودت داری بازی می کنی . بگو توهم می خوای ..
-نه ..نهههههه فرسام من زندگی خودمودوست دارم . دوست دارم .
-منم تو رو دوست دارم . منم زندگیتو دوست دارم . نمی خوام خرابش کنم . نمی خوام خرابت کنم ..
-ولی داری می کنی .. بسه . تا همین جا بسه بیشتر نه .. دستمو رسونده بودم به جین کشی اون . من باید کون خوش مدل و خوش فرم و هوس انگیز اونومی دیدم .باید از اون کام دل می گرفتم . دستمو گذاشتم رو سینه اش . با یه دست دیگه ام سایر قسمتای تنشو دست مالی می کردم . اون بی حس شده بود . حالا با لباش منو همراهی می کرد . بالاخره فهمیده بود که فرسام می تونه اون حس جوونی رو بهش بر گردونه . تامینش کنه .
-ولم کن . ولم کن .
-نهههههه نهههههه . من تا این جا اومدم . تا آخرشم میرم .
-همین جا ولش کن . تمومش کنم . من نمی خوام بیشتر بریم .من می ترسم . من می میرم . من نابود میشم ..
-من نابود شدم . من در عشق تو سوختم پگاه . شلوارمو کشیدم پایین . کیرم تا به حال این قدر احساس نیاز نکرده بود . بالاخره شلوارشو کشیدم پایین . اوووووففففففف این دیگه چی بود . خیلی بر جسته تر و تو دل برو تر و وسوسه انگیز تر از اونی بود که فکرشو می کردم . می دونستم که اگه شلوارشو تا آخر پایین بکشم کونشو خیلی شکیل تر و خوشدست تر نشون میده . کف دوتا دستامو گذاشته بودم رو کونش و چنگش می گرفتم.
-نه ..نه… ولم کن . انگشتامو به جفت سوراخاش رسوندم ..
-چقدر خیس از هوسی .. ولی خیلی هم عرق کردی .
-فدات شم . من نمی خوام .. اگه نابودی منو می خوای هر کاری دوست داری انجام بده .. ولم کن . ولم کن . ولی من دیوونه شده بودم . نردیک بود به زور وبا پاره کردن لباساش به خواسته هام برسم .
-بذار کست روبخورم . بذار بخورمش ..
-نهههههه من نمی خوام ..
-پس اینا چیه . داری کی رو گول می زنی ؟ واسه چی بازی در آوردی .. چرا منو تا این جا می کشونی و بعد حالمو می گیری ..
-نمی تونم بگم.. نمی خوام بگم . نمی خوام بچه هام با هام بد شن .. ولم کن . منو بذار به حال خودم . غرق هوس بود .. غرق نیاز .. ولی نمی دونم چرا می ترسید ..
-می ترسی کبودت کنم ؟ خودشو مرتب کرد .
-برو پگاه .. حالا این منم که دیگه نمی خوام ببینمت .
-ناراحتت کردم ؟ باور کن این طور نمی خواستم و نمی خوام. می تونیم با هم دوست باشیم البته شایدم اون جوری که تو می خوای نشه .
-تو که بیشتر از من می خوای .
-برو پگاه برو که دیگه نمی خوام ببینمت . دیگه نمی خوام بهت بگم چقدر خوشگلی .. چقدر نازی ..دیگه نمی خوام بهت بگم چقدر دوستت دارم .
-و چه کون خوش مدلی دارم؟
-یعنی من نباید از این زیبایی لذت ببرم و بر زبونش بیارم پگاه ؟
-چرا حقته .. اگه یه وقتی از دواج کردی و یکی بخواد با زن تو از این کارا بکنه چیکار می کنی ؟
-برو پگاه دیگه نمی خوام ببینمت
-همین ؟
-آره همین .
-این بود اون دوستی و عشق و علاقه ای که از اون دم می زدی ؟ تو منو به خاطر هوس می خواستی ؟ به خاطر جسمم ؟ به خاطر این که خودت رو خالی کنی ؟ من دارم سقوط می کنم .
– پگاه اگه باهات سکس می کردم اون وقت بهت نشون می دادم که چقدر بیشتر از من هوس داری .. برو دیگه نمی خوام ببینمت ..
-بیرونم می کنی ؟
-من اهل تلافی نیستم . ولی اینو از تو یاد گرفتم . یادم میاد وقتی از خونه ات بیرونم کردی بهم نگفتی دوستم داری . من شاید دیگه نخوام ببینمت ولی تو رو از خونه دلم بیرون نمی کنم . اشکشو در آورده بودم. می دونستم بین ما نمی تونه عشقی وجود داشته باشه . من که عاشقش نبودم. کس و کون و تنشو می خواستم . اونم با چند بار حال کردن روحیه می گرفت و احساس تازه جوونی می کرد . پگاه رفت ولی این بار احساس آرامش می کردم. چون متوجه نیاز اون شده بودم . حالا از چی می ترسید و حساب چی رو می کرد دیگه کاری به اون نداشتم . یه حسی بهم می گفت که تا سه چهار روز دیگه وقتی که بفهمه من دیگه سمتش نمیرم خودش میاد و رامم میشه .. ولی اشتباه می کردم .. اشتباه محض .. آخه اون یک روز بعد اومد سراغم . ظهر پنجشنبه بود . منو خواست که برم خونه شون …

 
-بچه ها کوشن ..
-از راه مدرسه میرن خونه مادر بزرگشون .. شوهرمم شب از همون راه میره خونه پدرش .. منم عروسی دختر یکی از دوستام دعوتم و نیمه شب بعد ازشرکت درمهمونی عروسی خودمو می رسونم اون جا ..
-خب که چی ..
-هیچی ..
-پشیمون شدی ..
-بابت چی فرسام ؟

-فراموش کن. چیکارم داشتی .. رفتم سمتش .. آخه نگاه و صدا و حرکاتش همه از این می گفت که تشنه اینه که خودشولخت بندازه توی بغلم ومن با هاش سکس کنم . تمام تنشو غرق بوسه هام کنم . چرا اون نمی خواد رامم شه .
-فقط یه لحظه .. بیشتر نه .. نههههه ..
-تونمی خوای خودت رو در اختیارم بذاری ؟ بگو چته . از بچه هات حساب می بری .؟احساس عذاب وجدان می کنی ؟
-نه .. عذابی در کار نیست ..
-واسه شوهرت و از این که داری بهش خیانت می کنی احساس شرم داری ؟
-نه .
-پس چیه .. از این که می خوای بدنتو لمس کنم .. و دیگه بین جسم من و تو فاصله ای نباشه سختته ؟
-نههههه .. این قدر اذیتم نکن ..
-اومدی اینو بهم بگی ؟
-فرسام یه خواهشی ازت دارم . می دونم خیلی اذیتت کردم . ولی می خوام برم سر خاک مادرم . حس رانندگی ندارم . منو با ماشین خودم برسون آرامگاه . باهاش حرف دارم . می خوام یه فاتحه ای براش بخونم .
-بهم میگی چی شده ؟
-بعدا همه چی رو واست میگم . من خودمم خسته شدم . بازم از اون نگاههای آتشینشو بهم انداخت . اون هر روز زیبا تر از روز قبل نشون می داد . می خواست دل منو ببره . دوست نداشت که به دختر دیگه ای توجه کنم . مجبور بودم با کس خلی هاش بسازم با هر سازش برقصم . اونو رسوندم سر خاک مادرش .. یه شمعی روشن کرد و یه آبی روی قبر ریخت .. دیدم اوضاعش خرابه …

 
– پگاه چیزی می خوای ؟
-نه .. من برم ؟
-نه بمون .. شاید یه خورده درکم کنی .. بغضش ترکید..
-مادر منو ببخش .. منو ببخش .. دلت رو شکستم . مادر غلط کردم .. نمی دونستم ..من نفهمیدم . من اشتباه کردم. مادر بگومنو بخشیدی .. درکت نکردم . نخواستم تو رو بفهمم . خیلی عذابت دادم . مادر من تنها دخترت بودم . تنها بچه ات .. قلبتو شکستم . بگو منو بخشیدی . منم می خوام زندگی کنم .آخ مادر گفتی .. گفتی .. میگن نفرین مادر اثر نداره ..عشق مادری .. یه نیرویی داره که حتی نفرین خودشو از بین می بره . مگه یه مادر می تونه خودشو نفرین کنه .؟من پاره تنت بودم . نتونستم حست کنم ………. قاطی کرده بودم . نمی دونستم که پگاه چی داره میگه ..
– پگاه چت شده .؟ ولی اون توجهی به من نداشت . غرق اشک بود .
-مادر کمکم کن . بگو منو بخشیدی . نمی دونستم .. نمی دونستم .. مادر قسمت میدم . منم یک مادرم . نمی خوام بچه هام ازم متنفر شن . به طرفم تف بندازن . خواهش می کنم .. بگو منو بخشیدی .. بهم آرامش بده . می دونم دوست نداری پگاه ت عذاب بکشه . دخترت درد بکشه . کمکم کن مادر . بگو منو بخشیدی .. بگو مادر . من می خوام زندگی کنم . چقدر من بد بودم .. … این زن پاک قاطی کرده بود … درددل هاش که تموم شد آروم گرفته بود . بسوزه پدر این کیر که همین جور عین یه سگ داشت کون زن همسایه رو بو می کشید و به وصالش نمی رسید .. رفتیم و داخل ماشین نشستیم .
-اگه سختته توضیح نده ولی خیلی چیزا واسه من معما شده .
-فرسام حرفاموکه شنیدی . حس می کنم خیلیآروم شدم . خلاصه می کنم . من و پدر و مادرم زندگی آرومی داشتیم . منم از زندگیم راضی بودم . مامان بعد از من دیگه نتونست بچه دار شه . همه به بابام می گفتن برو زن بگیر ولی اون مامانو دوست داشت . این کارو نکرد . یه روز اومدم خونه و مادرمو دیدم که روی همون تختی که شبا بابا رو در کنارش داره ..با یه جوونی داره سکس می کنه . خیلی هم پر عطش و حشری نشون میده . حتی یه جمله اش این بود که چرا این قدر می ترسی من بار دار نمیشم .. من باباموخیلی دوست داشتم .. اونا متوجه من شدن .. .

 

پسره رفت و مادرم با ترس و لرز ازم خواست که چیزی به بابا نگم . به خاطر مادرم نه .. ولی به خاطر این که می دونستم پدرم دق می کنه بهش چیزی نگفتم . مادر پیش من گریه می کرد می گفت گاهی وقتا زن به یه جایی می رسه که احساس نیاز می کنه به این که با یه مرد دیگه ای هم باشه و خودشو طور دیگه ای تامین کنه .. وقتی که یه سنی رو پشت سر میذاره می خواد احساس جوونی کنه . چشاشو اگه به روی خیلی چیزا نبنده می تونه خودشو اسیر دامهایی بکنه که دوست نداره از چنگ اون دام خلاص شه .. ازم می خواست که درکش کنم .. دفعه بعد این من نبودم که اون و معشوقشو با هم می دیدم . بابام متوجه شد و طلاقش داد . من پیش بابام موندم. همین باعث شد که یه خواستگار خوبمو از دست بدم . ولی خب بعدا ازدواج کردم و اینه زندگی من که ازش راضی هستم هرچند همه چی یکنواخته . . مادرم هم که از همه جا رانده شده بود میره با یکی ده سال بزرگتر از بابام ازدواج می کنه . یک مرد بد قیافه ای که یه کلفت می خواست نه یک زن .. دیگه اون جا جرات نداشت که خیانت کنه ولی من تا آخرین لحظه زندگیش روی خوش بهش نشون ندادم . پدرم تا ده سال بعد از جدایی از مادرم زنده بود ولی به خاطر اون ناراحتی قلبی گرفت و مرد . مادرم به دست و پام افتاده بود ولی من اعتناش نکردم . اونو به خونه ام راه ندادم . چون مادرمو قاتل پدرم می دونستم . اون التماس می کرد زار می زد ببخشمش . .. و حالا من به همون دامی افتادم که یه روزی اون افتاده بود . اون نفرینم نکرده بود . وقتی دید بهش توجهی ندارم برام آرزو کرد که منم یه روزی بیفتم به دامی که اون افتاده و درکش کنم . البته سلامای مادرمو جواب می دادم . ولی بعد از اون روزی که اون کار زشتشو دیدم هرگز بغلش نکردم . هرگز از دستش چیزی نخوردم و چیزی بهش ندادم که بخوره . حتی وقتی که مرد هیچی از مراسم تدفینشو نخوردم . شاید یه مقدار هزینه ای رو هم که واسش کردم واسه این بوده که مردم نگن چه دختر بی رحمیه . آره فرسام . یه زن و همه زنا باور ندارن روزای پیری رو .. سخته واسشون قبول کنن که جوون دیروزی بودن . حتی مردا هم اینو به سختی قبول می کنن ولی زنا بیشتر . منم راستش زیاد در بند خودم نبودم ولی حس کردم که دوست دارم که هر کی منو می بینه جوون و زیبا ببینه . هر جا به یه مهمونی یا مجلسی می رفتم به اونایی که ده سال کم سن تر از خودم بودن حسادت می کردم . راستش اصلا دوست نداشتم این وضع برام پیش بیاد . نمی دونم اصلا نمی دونم چرا این طور شد . وقتی ازم تعریف می کردی لذت می بردم . این که یک پسر مجرد کم سن تر از من و شاید هم خوشگل تر بیاد و ازم تعریف کنه واسم خیلی هیجان انگیز بود . در نگاه تو آتش می دیدم . می دونستم منو واسه این می خوای که ازم کام بگیری ..ولی همینشم فکر و روح منو ارضا می کرد . بهم اعتماد به نفس می داد . یه روزی خودمم حس کردم که نیاز دارم . تن داغ تو رو می خوام . ولی وقتی به یاد آوردم که من با مادرم چیکار کردم و شاید همون کارو دخترم و پسرم باهام انجام بدن موبر تنم سیخ شد . به یاد مادرم افتادم . مادری که محبت می خواست .

 
– پگاه ! حالا مادرت صداتو شنیده . اون درکت می کنه . اون نیاز تو رو حس می کنه . خودت هم که گفتی نفرین مادر اثر نداره . تازه اونم که نفرینت نکرده . .. کس خلی ام گل کرده بود و حرفای بی ربط هم می زدم ..
-اگه مادرت می رفت یه جایی غیر از خونه خودشون و با معشوقش می بود شاید لو نمی رفت . هر کاری راهی داره .. بعد که دیدم سوتی دادم گفتم عزیزم مادرت صداتو شنیده . اون درکت می کنه . حست می کنه . دوستت داره . اون بد تو رو نمی خواد . اون خودش از زندگیش لذت برده .. لذت می بره که همون لذتی رو که خودش برده تو هم ببری . مادر درکت می کنه . روحش به آرامش می رسه وقتی ببینه تو هم به راه اون ادامه دادی و واسه خودت معشوقی گرفتی . خوشی تو آرامش روح اونه . .. دیگه کس شر گویی من به سقفش رسیده بود …
-گفتی که در همین سن تو بوده ؟ خب نیاز تو رو احساس می کنه . برات دعا می کنه . عزیزم اونم متاثر و متاسف بوده از این که تو رو رنجونده . اون درکت می کرده . اون عاشق توست . اگرم اشتباه و بی توجهی کردی اون تو رو بخشیده .
-راست میگی فرسام ؟
-دروغم کجا بود . الان خود تو .. پسر و دخترت سرت داد بکشن , بهت بی احترامی کنن بد اونا رو می خوای ؟ توقع داری که سر سوزنی بهشون آسیبی برسه ؟ چون از وجود تو هستند ..
-فرسام حرفات آرومم می کنه . خیلی آقایی . وقتتو گرفتم .. اوخ جون حس می کردم یک قدم به کون نزدیک شدم .
-پس امشب می خوای بری عروسی ؟
-نمی دونم .. نیاز به این دارم که یه جوری اعصابمو آروم کنم .. اونو رسوندم خونه شون و منم رفتم به واحد خودم . ظاهرا این مرغ امشبه رو هم می خواست که از قفس بپره حالا باید منتظر می موندم ببینم که مادر پگاه خانوم کی دخترشو خواب نما می کنه که ازش راضیه و اونو بخشیده .. عجب کون درد سر داریه .. نیم ساعت بعد زنگ در خونه مونو زدن . اصلا دیگه نگاه نکردم کیه . می دونستم تنها کسی که نمی تونه باشه پگاه ه ولی اتفاقا خودش بود..
-چقدر خوشگل شدی .. خانومی ! من حسودیم میشه .. نکنه تورت کنن ؟ وای ..
-آقا فرسام ! جون اون همکارت که وقتی منو دیدیش ردش کردی راست میگی ؟
-این مانتو قرمز چقدر بهت میاد .. حتی بلند ی اونم هوس انگیزه و بهت میاد .
-خوشم میاد اذیت میشی . بذار مردای دیگه خوششون بیاد . مگه تو از دخترای دیگه خوشت نمیاد ؟
-یعنی یکی ممکنه بیاد جای منوتوی دلت بگیره ؟
-پسره پررو من شوهر دارم . باید به اونم توجه کنم .
-تو اول باید به خودت توجه کنی . اومدی منو ببوسی و بری ؟
-نهههههه بی خود به خودت وعده نده .. میگم توی یخچالت معمولا نوشابه پیدا میشه احساس سنگینی می کنم ..
-صبر کنن الان برات میارمش .. وقتی بر گشتم دیدم با دو تا دستاش وسط مانتوشو داره .. اونو به دو طرف بازش کرد . دگمه هاشو قبلا باز کرده بود .. تا بفهمم چی شده و چشام رو تن لختش زوم شه مانتو از رو شونه هاش سر خورد و تن بر هنه اش کاملا مشخص شد ..
-نمی دونم چرا تازگیها مانتوهای جعلی در اومده ..

 
-ولی اون زیرش که اصل اصله پگاه!.. خودشو بر گردوند .. نگاش کن این همون چیزیه که دنبالش بودی ؟ من می دیدم با چه حرص و اشتیاقی نگاش می کنی . خوشم میومد دلت رو ببرم . اولش فقط می خواستم تشنه ات کنم .
-ولی بعد خودت تشنه شدی .. فقط یه دقیقه همون جور بمون می خوام بیشتر اندامتو کونتو ببینم . حرف نداره . وقتی روشو بر گردوند حالا دهن اون از تعجب وامونده بود .منم تمام لباسامو در آورده بودم . حتی شورت هم نداشتم . رو تک اون تک زده بودم .
-پس خانوم خانوما خوشگل می کنن که مردای غریبه رو از راه به در کنن ؟
-از کی تا حالا تو آشنام شدی فرسام ؟
-از همون وقتی که تو چشات زل می زدم و بانگات بهم می گفتی اگه به وقتی لختت کنم خوشحال میشی فهمیدم که آشنای تو هستم .
-در رویاهات منو دیده بودی ؟ واسه همین تخت دو نفره توی اتاقته ؟
-دیوونه من توی خواب غلت می زنم . این جوری راحت ترم .
-به جون همکارت راست میگی ؟ بغلم بزن . مگه همینو نمی خواستی .. دارم بهت می خندم .
– پگاه من شوکه شدم . آخه هر بار که اومدم سمتت تو منو از خودت روندی .
-بازم امتحان کن .. بغلم بزن منو ببوس .. دستامون به سوی هم دراز شد اونو به خودم فشردم . سینه های مردونه من رو سینه هاش قرار گرفت و کیرمن به صورت قدی به شکمش چسبید . این بار اون بود که التهاب بیشتری نشون می داد . لبامو می مکید گاهی هم گازشون می گرفت . دستمو بردم پایین تر .. حس کردم کسش خیلی کوچولو ست و تازه . هم طول کس کوتاه بود وهم عرضش .
-بریم از این طرف . من نمی تونم فرسام نمی تونم صبر کنم .. بریم رو تخت .. هر کاری دلت می خواد باهام انجام بده .
– پگاه خودت گفتی هر کاری دلم می خواد باهات انجام بدم .
-آره فقط ارضام نکرده منو نکش . اونو به دمر روی تخت خوابوندم . حالا بهتر از هر وقت دیگه ای کون نابشو می دیدم
-عزیزم . هر طوری که عشقته گازش بگیر بخورش .. با هاش حال کن . حرفای قشنگ و هوس انگیزت رو روش خالی کن ..
-چیزای دیگه رو چی ..

 
-عقده هاتو آب کیرت رو هر چی رو که دوست داری خالیش کن . می دونم خیلی اذیتت کردم . کف دستامو می ذاشتم زیرکون پگاه و آروم آروم به سمت بالا می رفتم .
-چیکار داری می کنی . کسم داره گریه می کنه .
-خودت گفتی که هر کاری که دوست دارم با این کون سفید و بی نظیرت انجام بدم.
-منو ببر اون بالا بالا ها . نشون بده که من اشتباه نکردم . نشون بده که مامان کار خوبی کرده که منو بخشیده ..
-خودش بهت گفت ؟
-نه بهم الهام شد .. کف دستمو گذاشتم روی کسش و گفتم این بهت الهام کرد ؟ تا اون جوری که با کونت حال نکردم رضایت نمیدم که کیرمو فرو کنم توی کست . این همه مدت تو ما رو کاشتی حالا منم تو رو می کارم .
-اوووووفففففف بگو بگوبازم بگو من از کاشتن خوشم میاد . کیرت رو بکار توی کسسسسم .

 
-وقتی مهربون میشی عشوه هاتم تکه مثل خودت ..
-پس تک خالتو بنداز توی تک خال من .
-راستشو بگو پگاه کناره های کس و دور سوراخ کونت خیلی سفیده .. فقط چین سوراخ کونت یه خورده کبودی داره . چیزی بهش زدی؟ .
-چی داری میگی . اصل و فابریک هم می بینی ناز داری ؟ دهنمو گذاشتم روی کونش . زبونش می زدم گازش می زدم لیسش می زدم ..
-نهههههه دیوونه ام کردی . بذار دیگه بذار .. کیرت رو می خوام . کیرت رو بده بده به من .. یه جایی فروش کن .. بذار توی کونم .. بذار . همونی که دلتو برده .. زود باش می خوام حسش کنم .. حس کردم این همون لحظه ایه که من منتظرش بودم می دونستم که می تونم زنی رو که ازم بزرگ تره و به مرز چهل سالگی رسیده این جور به دام خودم بندازم . …
-بکن بکن ..کونمو بکن .. یه جایی رو بکن . می خوام کیرت رو حس کنم . زود باش . زود باش ..
-خوشم میاد .. خیلی منو اذیت کردی .
-بد جنس داری تلافی می کنی ؟ من امشب به خاطر تو نرفتم عروسی . می خوام تا صبح زیر کیر تو باشم . شانس آوردم که اصلا شوهرم نمی دونه من کجا دعوتم ..
-بکن .. بکن .. بکن .. از بس خیس کرده بود که دیگه به خودم زحمت ندادم که از یک چرب کننده استفاده کنم .
– بکن منو بکن .. مگه تو کونمو دوست نداشتی .. جرش بده .. پارش کن .. همش مال خودت . مال خودته .. دوستت دارم . دوستت دارم .. هوس داره کونم هوس داره . می خاره . آتیشم بزن .. اسمت فرسامه یعنی اونی که آتیش می زنه .. منو بسوزون . شکوه پگاهو بسوزون .می خوام در تو خاکستر شم . خاک شم .. سوراخ کونشو از خیسی کسش خیس کردم . از بس کونش برجسته و توپ بود اونو محکم به دو طرف بازش کردم کیرمو فشار دادم به سوراخ کونش ..
-فقط پگاه جیغ نکشی ها .. شاید بعضی ها بدونن که من زن ندارم .

 
-آخ بذارش تو .. می خوام دردم بگیره . کیر به سختی می رفت جلو ولی دنیایی لذت به همراه داشت . دستمو زیر دهن و چونه پگاه محکم نگه داشتم تا جیغ نکشه . ولی اون همچنان ناله می کرد . ناله ای تو دهنی . ولی من یه فشار دیگه به کیرم آوردم . چهار پنج سانتی رو به زور کردم توی کونش . کیرم درست بیست سانت می شد ولی کلفتی اون پدر کون دخترا رو در آورده بود .
-حال کن .. حال کن که به ریش شوهرم می خندی . بد جنس .. چه زود خیس کردی ..
-کیرم بیرون نمیاد . تازه جا خوش کرده . بهتر شد جووووون حالا کونت خیس می خوره بهتر اونو می کنم . همین طورم شد . دیگه دستمو جلو دهنش نذاشتم .
-فرساااااااام
-جووووووووون
-فرسااااااام
-جوووووووون چی می خوای .
-کیرررررررررت رو
-پس این چیه .. با کف دستش چند بار زد به کسش و گفت اینم حالا کیر می خواد .من تا صبح توی بغل تو هستم و تو می تونی تا هر قدر که دلت خواست منو بکنی .
-فدات شم .به یه شرط پگاه
-بگو چه شرطی تو که منو کشتی با اون ناز و ادات .معلوم نیست تو داری منو می کنی یا من دارم تو رو می کنم .
-هر جور که حساب می کنی بکن .. یه خورده از همین پشت می کنم توی کست ..
-بکن بکن .. بعدش بیا سمت جلو . همه جامو باید بخوری . همه جامو باید بکنی . دوستت دارم . دوستت دارم . کیرمو کشیدم بیرون و بردم سمت دهنش .
-اول یه خورده ساک بزن …

 
-اوووووخخخخخخ بیست بیستی . تمام تنمو یک دست سست کردی .. خوبه حالا .. نوبتی هم که باشه نوبت کسه ..
-بذارش تو خیالمو راحت کن . برای ما زنا اوج و فینال کار همین جاست .
-الان تو رو به اوج می نشونم . این بار دو تا برش و قاچ کون خوشگلشو از قسمتهای پایین تر گرفتم توی دو تا کف دستم و اونا رو به دوسمت بازشون کردم و اوووووفففففف چه کس غنچه ای نازی . انگشتمو گذاشتم اون وسط و می خواستم نگاه کنم اون گوشت اندازه نخود وسط کسشو که غنچه در غنچه شده بود .
-زود باش ..
-بذار اول ببوسمش.
-می کشمت فرسام .. ولی من یه دقیقه ای رو با لیس و زبون زدن مشغول بودم و بعد کیرمو گذاشتم روی کسش .. این جا رو هم اذیتش کردم ..
-حقت بود تو رو یه ماه دیگه هم معطلت می کردم .
-اون وقت این کونت از هوس آب می شد . با این که یه بار انزال شده بودم ولی کس داغش کیر داغمو سوزوند .. حس کردم کیرم داره می جوشه ..
– پگاه خیلی داغه ..
-مال منم همین طور .. منو بکن منو بکن .. دو دقیقه ای رو از همین طرف مشغول بودم . خوشم میومد تا ته کیرمو فرو می کردم توی کسش و با هر ضربه ای که با اون انتهای بدنم به کونش می خورد کونش عین ژله می لرزید . کیرمو که در آوردم عصبانی شد .
-عزیزم رو کن .. می خوام حالا باب طبع شما خانوما سکس کنم . رو در رو و حالت کیر در کس ..
-اووووخخخخخ فدات شم . فقط تو رو به جون هرچی و هرکی که دوست داری قسمت میدم این بار دیگه تا آخرش بری . من کمرم خیلی سنگین شده .
-باشه هر چی تو بگی .. هر چی تو بگی . به کون خوشگل تو .. و به اون صورت ماه تو قسم می خورم که تا ارگاسمت تو رو همین جور از کس بکنم . صورتامون رو بروی هم قرار گرفته بود ..
-من کجاتو بخورم . چقدر ناز داری تو . آخه یکی دو تا نیست . دستامو گذاشتم رو سینه هاش .. و لبامو رو لباش . لبای غنچه ای و نازش . درست به اندازه کسش بود اون لباش . این شیرین ترین سکس عمرم بود . واسه رسیدن به این لحظه خیلی سختی کشیده بودم . لبامو طوری می مکید که نشون می داد داره به اوج هوس می رسه . بلندی کیر من و حالت اون طوری بود که نمی تونستم کیرمو یکسره و با ضرباتی پی در پی به کس پگاه بفرستم ولی همونم سبب شده بود پنجه شو به شدت توی کمرم فرو کنه . کیف می کردم اون مرتب چنگم می گرفت .. و لذت منم زمانی تکمیل شد که تونستم برای اولین بار آبشو بیارم و اونو ار گاسمش کنم .. . لباشو کنار کشید وگفت سوختم فرسام سوختم .. خنکم کن .. رو آتیش آب بپاش …

 
-آبم جوشه
-بریز خنکم می کنه . دوستت دارم .. می خوام بازم می خوام .. بکن .. چشامو بستم و کیرمو چند بار به سمت عقببرده و پرتش کردم طرف کس و یهو همچین آبی ازش خالی شد که خودم فکرشو نمی کردم بغد از این که توی کونش خالی کردم این همه آب داشته باشم … ..
– پگاه پگاه ..
-چیه .. باشه .. باشه .. یه دور اونو بر گردوندم .
-خوشم میاد از دیدن کونم سیر نمیشی . زیادی نخوری ها .. واسه روزای بعدم بذار . این بار کمی راحت تر کونشو گاییدم . یه پهلو که کرد استیل کونش به شکل دیگه ای در اومد . آخ که این زن واقعا یک آتیشپاره بود . کیرمو گذاشتم توی کون بمونه . نمی دونم چند ساعت توی بغل هم خوابمون برده بود که دیدم از خواب بیدار شده و منو هم که بیدار شده بودم صدام می زنه میگه عزیزم اجازه میدی یکی دو ساعتی رو برم عروسی ؟ می خوام حداقل یه چیزی واسه تعریف کردن داشته باشم . از اون طرف هم میرم خونه پدر شوهرم …
-نمی تونی بر گردی خونه ؟
-نمی دونم راست میگی چهار پنج صبح که دیگه نمی تونم جون به سرشون کنم .. شایدم صبح هوا که روشن شد برم خونه پدر شوهرم .. می دونم دوستم اینا از طایفه ای هستند که تا آفتاب در نیاد بر نامه جشنو تموم نمی کنن .
-منم منتظرت می مونم تو رو می رسونم . یهجایی مخفی میشم کسی منو نبینه ..
-کسی هم شک نمی کنه عروسی فامیلی که نیست .
-ولی پگاه خیلی خوشگل نکنی ها ..
-چشم . من امشب شدم عروس تو .. در واقع امشب عروسی من و توست . حرف تورو یعنی شوهر جونمو باید گوش کنم . طفلک حرفمو گوش کرد و یه میکاپ معمولی کرد .. وقتی سوار ماشینش کردم تا اونو به تالار برسونم بهم گفت من چه طور می تونم تا دوروز دیگه توی بغلت نباشم ؟! ولی اینو می دونم وقتی معشوق آدم خیلی داغه و به خواسته اش می رسه خیلی زود خنک میشه .
-این قدر زود قضاوت نکن

 
-ولی زنایی که این جوری دل می بندن روز به روز پایه های عشق و هوسشون محکم تر میشه ..
-ببین پگاه بازم بهت میگم این قدر زود قضاوت نکن . حواست باشه تو مال منی و زیادهم خودت رو نشون ندی و به مردا هم لبخند نزنی ..
-خوشم میاد اینا رو میگی ..
-من تا هر ساعتی که شد منتظرت می مونم . اگه خوابم برد بیدارم کن ..
-من آژانس می گیرم . یا با یه آشنا میرم
– نه می خوام تو چشات نگاه کنم و مطمئن شم که هنوز دوستم داری .. چند قدمی ازم دور شد و بر گشت
-چی شده پگاه!
-هیچی یادم رفت یه چیزی رو بگم .
-چی رو.
-متوجه شدی که به خاطر حساسیت تو چقدر کم آرایش کردم ؟
-آره عزیزم . همین کاراته که به دل می شینه .
– دفعه قبل یعنی هیجده سال پیش گربه کش دم حجله من بودم ولی انگار این بار این دلبر منه که گربه رو دم حجله کشته…

 

نوشته: سالار

بازدید از تبلیغات و سایت وبکم سکسی یادت نره! ممنون

9 دیدگاه دربارهٔ «زن شوهرداری به نام پگاه»

  1. ایول خیلی خوب تعریف کردی خوشم اومد با احساس سکس میکنی عینه خودم
    لااااایک
    خانومایه سکسی تماس بگیرن لطفا ۰۹۳۷۱۶۵۹۵۵۸

  2. خوب کردی گلم مگه ما ها دل نداریم ولی هرروز بایکی نباش که زشته من خودم یه عشق داره 19 سال ازم بزرگتره ولی دوستش دارم قدر دنیا

  3. خیلی خوب بود. منم یه عشق شوهر دار دارم. خیلی هم همو دوس داریم 3 ساله میشناسیم همو، ولی فک نکنم کارمون به سکس برسه

  4. فقط جالب بود.همین.ب نظرم داستانت بیشتر برای مرد ها لذت بخش بود تا خانما.ولی قلم خوبی داری.

  5. خوب بود با آب و تاب تعریف کردی
    خانومای شوهر دار خیلی باحالترن خواستن تماس بگیرن اشکان 33
    09365099596

  6. دمت گرم خیلی عالی تعریف کردی ولی ایا واقعا میشه با یک خاتم متاهل دوست شد ؟ خیلی سخته ما که ندیدیم

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پیمایش به بالا